دیده ها و شنیده ها – سیب گندیده
الان دوره ای نیست که بشه به راحتی به هرکسی اعتماد کرد. تا شناخت کامل نسبت به طرف پیدا نکردین، به هیچ وجه بهش نزدیک نشین.
پایگاه خبری رسا نشر – دیده ها و شنیده ها: روایتهایی شبانه از چیزهایی که دیده ام و یا شنیده ام ….
در یک محله تقریباً قدیمی، چند مغازه وجود داشت. کم کم با تغییر نسل فروشنده ها و کسبه سن بالا جاشون رو به ی عده جوون دادند. من هم در قامت مشتری سلام و علیکی با هر کد.م از این کسبه داشتم. از اونجایی که ایرانی جماعت بخواد هم نمی تونه با بقال سرکوچه، عطار و نونوا بحث سیاسی، اجتماعی نکنه، لاجرم من هم در این جریان همکلام این چند جوون شدم و تقریبا روزی نبود که به یکیشون سز نزنم.
اینها رو گفتم تا به اینجا برسم که از همکلامی با همه این بچه ها، به این یقین رسیدم که اهل کار و خانواده هستند و هرکدوم رویایی توی سر دارند. دنبال پیشرفت تو کسب و کارشون هستند. سرشون به کار خودشونه و دنبال هیچ چیزی نیستند. با هم خوب بودن. رفیق بودند. زمبن اجاره می کردند و هر چند روز یکبار گل کوچیک بازی می کردند. ایام محرم، ایستگاه صلواتی می زدن و خلاصه که محلمون چند تا جوون رعنا داشت که هم اهل بودن و هم با معرفت …
مسلما براتون سواله که خوب اینها رو می گی که چی بشه؟ کسبه محل شما چه اهمیتی دارند؟ بله. تا اینجا همه چیز عادیه. تو همه محله ها هم از این دست کاسب ها و رفیق ها کم نیست. میخوام برسم به اینجا که هممون شنیدیم می گن ی سیب گندیده همه سیبهای سالم جعبه رو خراب می کنه. سیبهای محله ما از وقتی همنشین یک کسبه جدید و ناشناخته که از بد روزگار هم چرب زبون بود، هم خیلی زرنگ، بدون اینکه خودشون متوجه بشن گندیدن. یک سال پیش ی پسر جوون یکی از این مغازه ها رو اجاره کرد که موبایل فروشی بزنه. از همون روزای اول بحثش تو محل پیچید که چه پسر زرنگیه . چه خوش برخورد و مودبه. چقدر به همه کمک می کنه و با همه کسبه گرم گرفته. واقعا هیچکس نفهمید چی شد؛ اما کمتر از دو سه ماه اون جوونای کاسب و سر به راه همگی وارد بازی این پسر موبایل فروش شدند و اگر نخوام داستانش و از اول تعریف کنیم باید بگم که همگی معتاد به گل شدند، مجرد و متاهل گرفتار دخترای فراری و مهمونی و بساط قمار و …. خلاصه هرچیزی که به ذهنتون می رسه شدند.
کسی دیگه از سوپرمارکت خرید نکرد چون شبها پاتوق دختر فراری ها شده بود. کسی دیگه آرایشگاه نرفت، چون آرایشگر زبردستمون همش چت و منگ بود. کمتر کسی رغبت می کرد از نونوایی خرید کنه چون شاطر عرق فروش شده بود. عطاری محل جای ادویه جات قرص و شربت به بچه های نوجوون می فروخت. یکی از شرکای کفش فروشی تو کما بود و اون یکی شریک تو زندان. چون پسر موبایل فروش رفته بود تو جلدش که فلانی به ناموست نظر داره و …. .
اگر میخواین از موبایل فروش ناشناس بگم که میگن بی خبر شبونه مغازه رو خالی کرد و رفت. کلی هم ازش طلب دارن و مالک مغازه مونده با طلبکارای اون پسر که مدام سراغش و میگیرن ازش و مغازه خالی بدنامی که اجاره نمی ره.
این روایت کاملا واقعیه. شنیده ها و دیده های منه. چندماهی از این ماجرا گذشته. از اون جمعیت شاد و امیدوار و دنبال کاسبی دیگه خبری نیست. مغازه ها دونه دونه خالی شدن. بجز دو سه تاشون، بقیه جمع کردن یا واگذار کردند و رفتن. همه حرفم تو این چند خط آخر خلاصه می شه که حواستون باشه تو هرکجا که هستین دقت کنید که چه کسی رو به جمعتون راه می دین. قرار نیست اگر تو جایی کار می کنید با دیگران رفیق صمیمی بشین. همسایه ، فقط همسایه است. همکار فقط همکاره. همکلاسی دانشگاه هم همینه. به من ثابت شده که بعضی آدمها نماینده مستقیم شیطان هستند. با حیله و هزاران ترفند وارد ذهن شما میشن. نقشه هاشون رو پیاده می کنند. ضرر می زنند و در یک چشم به هم زدن ناپدید می شن. زن و مرد هم نداره.
الان دوره ای نیست که بشه به راحتی به هرکسی اعتماد کرد. تا شناخت کامل نسبت به طرف پیدا نکردین، به هیچ وجه بهش نزدیک نشین. و این رو بر اساس تجربه می گم، اگر کسی خیلی تلاش میکنه که به شما نزدیک بشه، یا بی دلیل داره بهتون محبت و لطف می کنه، حتماً بهش شک کنید. دلیلی نداره کسی که با شما نسبت و نزدیکی خاصی نداره به شما محبت بیجا کنه. اول طرف رو خوب بشناسین. از حسن نیتش مطمئن بشین. و اگر دیدین واقعاً انسان خوبیه و این رفتاری که از خودش بروز می ده واقعی و از سر انسانیت و نوع دوستیه، اون موقع هم به اندازه و بجا، سنجیده و آرام شما هم متقابلاً با او ارتباط بگیرید. همسایه مغازه کناری شماست، همسایه واحد بقلی شماست، همکلاسی دانشگاه شماست و یا همکار در محل کارتون. لطفاً مراقب خودتون باشید. بعضی اشتباهات جبرانشون خیلی سخته و حتی گاهی غیر قابل جبران
مخلصیم…
مهدی سوری
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
نظرات بسته شده است.