در حال بارگذاری آب و هوا...
لوگو رسا نشر

مطالب مرتبط با برچسب: پادکست

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت پنجم

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت پنجم

داستان اخرین آرزوی لیلی نوشته ی تازه ایست از شبنم حاجی اسفندیاری در رابطه با فقر و آرزوهای کودکانی که رویاهایشان به حقیقت بدل نمی شود. قسمت اول اینجاست قسمت دوم اینجاست قسمت سوم اینجاست قسمت چهارم اینجاست نوشته شبنم حاجی اسفندیاری گوینده آیدا قره گوزلو متن داستان: تا برسیم به هتل شب شده بود. […]

اپل صاحب یک فناوری جدید پادکست شد

اپل صاحب یک فناوری جدید پادکست شد

  شرکت اپل با هدف بهبود خدماتش در بحبوحه رقابت فزاینده اسپاتیفای، استارتاپی را خریداری کرده که گوش کردن به پادکستها را شبیه گوش کردن به شبکه های رادیویی می کند. منابع آگاه به بلومبرگ اظهار کردند این غول فناوری اوایل سال میلادی جاری Scout FM را خریداری کرد که یک اپلیکیشن پادکست محبوب در […]

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت چهارم

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت چهارم

داستان اخرین آرزوی لیلی نوشته ی تازه ایست از شبنم حاجی اسفندیاری در رابطه با فقر و آرزوهای کودکانی که رویاهایشان به حقیقت بدل نمی شود. قسمت اول اینجاست قسمت دوم اینجاست قسمت سوم اینجاست قسمت چهارم نوشته شبنم حاجی اسفندیاری گوینده آیدا قره گوزلو پادکست: به محض رسیدن به زاهدان ، بچه ها برای […]

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت سوم

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت سوم

قسمت اول اینجاست قسمت دوم اینجاست قسمت سوم نوشته شبنم حاجی اسفندیاری گوینده آیدا قره گوزلو درست از همون لحظه ی توافق سه جانبه من ، علیرضا و مهندس کاظمی ، کار پروژه شروع شد. اولین کار برنامه ریزی و زمانبندی برای هرچه بهتر اجرا شدن پروژه است. برای همین من در کمتر از ۴۸ […]

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت اول

داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت اول

قسمت اول نوشته شبنم حاجی اسفندیاری گوینده آیدا قره گوزلو متن داستان: یک، دو، سه … زودباش شمع ها رو فوت کن. صبر کن ، صبر کن . اول باید آرزو کنی . ی آرزو کن که منم توش باشم . زد زیر خنده … چشمام رو بستم. به مسیر سخت و طاقت فرسایی که […]

عشق و نفرت – قسمت اول

عشق و نفرت – قسمت اول نوشته : شبنم حاجی اسفندیاری متن داستان: تمام کارهای خونه رو انجام داده بودم. نهار هستی رو هم حاضر کردم و گذاشتم روی میز، تا زمانیکه از کلاس زبان بر میگرده بخوره. فقط ده دقیقه وقت داشتم . باید سریعتر حاضر می شدم تا پریچهر برسه. وقتی بیاد  دم […]

داستان طنز : خرِ دانا و راه بلد!

داستان طنز : خرِ دانا و راه بلد!

آورده اند که خر فروشی را خری بود ناتوان و پیر! خر را به بازار برد تا بفروشد! ساعاتی گذشت و هیچکس حتی کوچکترین توجهی به وی و خرش نکرد. از این روی مجبور شد قیمت خر ۱۰ دیناری اش را به نیم کاهش دهد.اما هیچکس خریدار خرِ خر فروش نبود. مرد دیگر نا امید […]