زن جوان در دادگاه: شوهرم خواستگار دوست صمیمی‌ام بود

 رزیتا وقتی فهمید شوهرش قبلا از دوست صمیمی‌اش خواستگاری کرده، تصمیم به طلاق گرفت. او که فقط سه‌ماه است به عقد صابر درآمده با حضور در دادگاه‌خانواده تهران جدایی را انتخاب کرد.

زن جوان در دادگاه: شوهرم خواستگار دوست صمیمی‌ام بود

این زوج هفته‌گذشته دادخواست طلاق خود را به دادگاه‌خانواده ارائه کردند.
زن جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده تهران قرار گرفت درباره ماجرای زندگی‌اش گفت: سه ماه است با صابر عقد کرده‌ و هنوز زندگی مشترک‌مان را آغاز نکرده‌ایم. ما در دانشگاه با هم آشنا شدیم و صابر چندبار از من خواست که با هم آشنا شویم. ابتدا قبول نمی‌کردم ولی بعد از مدتی از او خوشم آمد و پیشنهادش را پذیرفتم و با هم بیرون رفتیم. در صحبت‌هایش متوجه شدم که پسر خوبی است و قصد ازدواج دارد. از همان ابتدا گفت که نمی‌خواهد این آشنایی طولانی شود و می‌خواهد خیلی زود به خواستگاری من بیاید. من هم از آنجایی که حس می‌کردم پسر خوبی است قبول کردم. اشتباه من اینجا بود که در موردش تحقیق نکردم. من و صابر به عقد یکدیگر درآمدیم و در این مدت اختلاف چندانی با هم نداشتیم تا اینکه چند روز پیش از بچه‌های دانشگاه چیزی شنیدم که بسیار شوکه شدم. صابر خواستگار دوست صمیمی من بوده و من از این موضوع خبر نداشتم. یعنی او در دانشگاه قبل از من به دوستم ابرازعلاقه کرده و چون از او جواب منفی شنیده سراغ من آمده بود. وقتی این مساله را شنیدم حالم بد شد. از دوستم موضوع را پرسیدم که او هم تایید کرد و گفت وقتی شنیدم می‌خواهی با صابر ازدواج کنی این مساله را پنهان کردم تا ازدواجت به‌هم نخورد اما من از وقتی متوجه این ماجرا شدم دیگر نمی‌توانم به صابر اعتماد کنم. او عاشق دوستم بوده، شاید حتی به‌خاطر لجبازی با او سراغ من آمده است. برای همین هم اصرار داشت زودتر با هم ازدواج کنیم. هرچه سعی کردم نتوانستم با این موضوع کنار بیایم و برای همین تصمیم گرفتم پیش از اینکه زندگی مشترکمان شروع شود از او جدا شوم. من نمی‌توانم در کنار مردی پنهانکار زندگی خوبی داشته باشم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من نمی‌دانستم که این مساله تا این اندازه برای رزیتا اهمیت دارد. من مدت‌ها قبل از دوست رزیتا خوشم آمد و به او پیشنهاد آشنایی دادم. او هم پیشنهاد مرا رد کرد. بعد از آن هم دیگر به روی هم نیاوردیم تا اینکه کم‌کم عاشق رزیتا شده و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم ولی درباره خواستگاری‌ام از دوستش حرفی نزدم. نه به قصد پنهانکاری فقط به‌این دلیل که این مساله برایم اهمیتی نداشت اما از وقتی رزیتا این موضوع را فهمیده زندگی را برای هردویمان جهنم کرده. آخر هم می‌گوید که می‌خواهد طلاق بگیرد. هرچه سعی کردم برایش توضیح بدهم فایده‌ای نداشت. من هم دیگر نمی‌خواهم در کنار این خانم زندگی کنم چون می‌دانم بی‌اعتمادی زندگی مشترک‌مان را نابود خواهد کرد.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.