وقتی کلاب هاوس جان یک ایرانی را در آلمان نجات داد

یک روزنامه‌نگار با اشاره به داستانی درباره کارکرد اپلیکیشن کلاب هاوس در شبکه های اجتماعی، از بخشی از ماهیت فضای مجازی نوشته است که آدم‌ها را به یکدیگر نزدیک می کند.

وقتی کلاب هاوس جان یک ایرانی را در آلمان نجات داد

 شهاب دارابیان ـ روزنامه‌نگار ـ در مطلبی با عنوان «خانه دوست کجاست؟» نوشته است: «ماهیت فضای مجازی نزدیک کردن آدم‌ها به یکدیگر است؛ آن هم در دنیای کرونایی امروزی که آدم‌ها از همدیگر فاصله گرفته‌اند؛ گاهی اتفاقاتی در این فضا رخ می‌دهد که انسان معاصر را به فکر فرو می‌برد که تکنولوژی تا چه میزان می‌تواند به داد انسان‌ها برسد؛ برای نمونه همین داستانی که می‌خواهم برایتان تعریف کنم؛ اتفاقی که جان یک ایرانی در آلمان را توسط هموطنانش در دیگر نقاط دنیا نجات داد.
ساعت حدود ۲۲ به وقت ایران است؛ تقویم بیست و چهارمین روز تیرماه ۱۴۰۰ را نشان می‌دهد؛ درست دقایقی بعد دربی پایتخت که همه‌ی کلاب هاوس پر شده است از اتاق‌های پرسپولیس و استقلال و کل‌کل‌های بعد دربی؛ خانمی در انگلستان به اسم مهرنوش با دوستش سام که در امریکا زندگی می‌کند، اتاقی تحت عنوان «خانه دوست کجاست؟» را راه می‌اندازند، افراد یکی یکی جمع می‌شوند و نزدیک به ۲۰۰ نفر گردهم می‌آیند و به دور از حواشی دربی به خوانش شعر و متن و پخش موسیقی می‌پردازند؛ جمع ایرانی‌ها جمع است یکی از ایران، یکی از ژاپن، یکی از آلمان، یکی از ترکیه، یکی از امریکا و فرانسه و خلاصه از سراسر دنیا.
خانمی از آلمان در اتاق «خانه دوست کجاست»، حضور دارد؛ زن بعد از سه روز کاری سخت و شدید و دل رنجیده از تنهایی و غربت به کلاب هاوس پناه آورده تا با هموطنانش هم کلام شود. او بعد از خواندن هر شعر یا متن میکروفونش را باز می‌کند و برای تایید جمله‌ای را می‌گوید. زن چند بار این کار را تکرار می‌کند؛ اما خبر نداشت که شاید این بار که میکروفون را باز می‌کند، آخرین باری است که دست و بدنش توانایی انجام کاری را دارد. میکروفون را باز می‌کند که تایید کند و ناگهان متوجه این موضوع می‌شود. بلافاصله با صدای بی جان تقاضای کمک می‌کند. ناگهان همه ساکت می‌شوند؛ خدا با او یار بوده که مدیران این کلاب این کار را پای یک شوخی بی‌مزه نمی‌گذارند و میکروفون او را نمی‌بندند. مهرنوش از او می‌پرسد که چه اتفاقی رخ داده است و او به‌سختی توضیح می‌دهد که ناگهان دچار حمله شده است و نمی‌تواند دست و بدنش را تکان دهد. او خواهش می‌کند که اتاق را نبندند؛ می‌گوید حالش بد است و نمی‌تواند نفس بکشد. صدایش به سختی به گوش افراد حاضر در اتاق می‌رسد؛ زن توانایی صحبت کردن ندارد و نفس‌نفس می‌زند. صدایش هر لحظه آرام و آرام‌تر می‌شود و حالا دیگر بریده بریده به گوش می‌رسد.
افراد حاضر در گروه به تکاپو می‌افتند و به دنبال کسی در اتاق می‌گردند که در آلمان زندگی کند تا به کمک زن برود. او اما بی‌توجه به افراد حاضر در گروه دارد وصیت می‌کند و از جنبه‌های زیبای زندگی می‌گوید؛ مهرنوش که مدیریت اتاق را برعهده دارد، سعی می‌کند مدیریت را دستش بگیرد؛ او با زن صحبت می‌کند و تلاش می‌کند او را وادار کند تا عمیق نفس بکشد؛ حتا خودش هم این کار را با صدای بلند انجام می‌دهد تا زن با او همراه شود. او قصد دارد با این کار تلاش کند تا اکسیژن بیشتری وارد خون زن شود تا به این شکل شاید بیشتر طاقت بیاورد.
در بیوگرافی صفحه این خانم شماره‌ای وجود دارد و یکی از افراد اتاق که در انگلستان زندگی می‌کند با او تماس می‌گیرد و همین مساله باعث می‌شود که زن از اتاق کلاب هاوس خارج شود و حال، استرس بچه‌ها بیشتر می‌شود؛ چراکه دیگر دسترسی به زن ندارند؛ اما بعد از چندی و با قطع تماس، زن دوباره به این اتاق برمی‌گردد.
زن خواهش می‌کند که دیگر به او زنگ نزنند؛ چراکه امکان دارد به شکل کامل از اتاق بیرون برود. او فقط از افراد حاضر در گروه تقاضای کمک می‌کند. زن بریده بریده می‌گوید که سه روز کاری سخت را پشت سر گذاشته است. کسی نمی‌داند که او هذیان می‌گوید یا دارد در ثانیه‌های آخر عمرش دردودل می‌کند. او به وضع مالی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید که وضع مالی خوبی دارد اما از تنهایی و غربت می‌نالد. یکی از افراد حاضر در اتاق از او سوال می‌کند که کسی در خانه‌اش نیست؟ و او جواب می‌دهد که پسر ۱۳ ساله‌اش در خانه‌ است اما در اتاق خوابیده و قطعا صدای ناله‌های او را نمی‌شنود. گویا به یک‌باره از افراد حاضر در اتاق ناامید می‌شود و دوباره تلاش می‌کند تا پسرش را صدا کند. با صدای بی‌رمق صدا می‌زند: «ماهان! ما….ها…ن.»
مردی که از انگلستان با زن تماس گرفته بود، شروع به صحبت می‌کند و می‌گوید که نمی‌تواند از لندن به اورژانس برلین تماس بگیرد و باید کسی را از آلمان پیدا کنند. ناگهان خانمی از اصفهان، پویا را که در آلمان است به اتاق اضافه می‌کند. بچه‌ها داستان را برای پویا تعریف می‌کنند. پویا تلاش می‌کند تا از محل زندگی بیمار مطلع شود. زن قدرت صحبت کردن را از دست داده است؛ یک کلمه به آلمانی می‌گوید و یک کلمه به فارسی. به زحمت آدرس را به پویا می‌دهد و او نیز با پلیس و اورژانس برلین تماس می‌گیرد.
مهرنوش استرس دارد؛ اما سعی می‌کند خونسردی خودش را حفظ کند و با کلماتش به زن روحیه دهد؛ همه منتظر هستند که ناگهان صدای زنگ خانه، امید را به همه برمی‌گرداند. بعد از چند دقیقه پسربچه‌ای درِ اتاق را باز می‌کند تا به مادر اطلاع دهد که کسی در می‌زند. زن که نمی‌تواند تکان بخورد به سختی به پسرش می‌گوید که فقط برو و در را باز کن. پسر با اینکه دچار شوک شده است به سختی می‌رود و در را باز می‌کند. حالا پلیس و اورژانس وارد عمل می‌شوند؛ پرستار اورژانس تلفن زن را برمی‌دارد و شروع می‌کند به صحبت کردن با حاضرین در اتاق تا ببیند چه اتفاقی برای زن رخ داده است. بعد از صحبت‌های انجام شده، زن را به سرعت به بیمارستان منتقل می‌کنند و حاضرین در اتاق مطمئن می‌شوند که خطر رفع شده است.
این داستانِ نجات زندگی یک انسان در کلاب هاوس یا بهتر است بگویم معجزه فضای مجازی؛ داستانی که به همه افراد گروه نشان داد «خانه دوست کجاست.» شاید اگر افراد حاضر در این اتاق ساعت‌ها درباره این موضوع صحبت می‌کردند، باز هم نمی‌توانستند متوجه شوند که خانه دوست کجاست؛‌ اما گاهی یک اتفاق ساده، نشانی را به ما نشان می‌دهد.»
 

منبع: ایسنا

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.