رضا موتوری؛ با چشمهای محروم، با پاهای خسته
در همین زمینه
«رضا موتوری» ۵۰ ساله شد.
نیم قرن گذشت و خاطره «رضا موتوری» همچنان زنده است. خاطره فیلمبر سابقی که با زخمی بر پهلو روی موتور خیابانهای تهران را زیر پا میگذارد تا فرهاد «مرد تنها» را در رثایش بخواند. رضایی که لحظه آخر آخرین جملهاش پیغامی به رفیق است: «به عباس قراضه بگید رضا موتوری مرد.» رضایی که رد خونی که با پنجهاش بر پرده سپید سینما دیانا ثبت کرد همچنان تازه است. ۵۰ سال گذشته و رضا موتوری همچنان کار میکند و دیده میشود.
یک سال بعد از توفان «قیصر»، «رضا موتوری» روی پرده آمد. سومین ساخته مسعود کیمیایی از ۱۰ آذر ۱۳۴۹ در ۱۶ سینمای تهران اکران عمومی شد. مولن روژ، رنگین کمان، ژاله، همای، توسکا، چرخ و فلک، اورانوس، فیروزه، پاسارگاد، مهتاب، رکس، شهوند، نپتون، لیدو، دیانا و اسکار سینماهای نمایشدهنده رضا موتوری بودند. همزمان با فیلم کیمیایی، «مردی از جنوب شهر» (صابر رهبر) با بازی فردین در ۱۴ سینمای پایتخت اکران شد.
یک سال قبل هم فیلم دیگری از صابر رهبر همزمان با فیلم کیمیایی روی پرده آمده بود؛ فیلم «دنیای آبی» که ۳ بازیگرش (بهروز وثوقی، پوری بنایی و تجدد) در قیصر حضور داشتند، بازی را به فیلم کیمیایی باخت و در هیاهوی قیصر دیده نشد. سال ۴۹، اما اتفاق دیگری رخ داد. درحالیکه چندماه قبل از اکران رضا موتوری، قیصر در اکران دوم بیشتر از اکران اولش فروخته بود، اقبال عمومی از فیلم سوم کیمیایی در حد متوسط باقی ماند. رضا موتوری در اکران اول تهران ۸۰۰ هزار تومان فروخت؛ تقریبا نصف فروش مردی از جنوب شهر که در تبلیغاتش با اشاره به شاد بودن فیلم این جمله به چشم میخورد: «در این فیلم خبری از چاقوکشی نیست.»
برخلاف قیصر، درباره رضا موتوری خبری از حمایت منتقدان هم نبود. هوشنگ حسامی در روزنامه کیهان با نقد «چرا رضا موتوری فیلم خوبی نیست» به استقبال فیلم رفت. بیژن خرسند به بهانه رضا موتوری پنبه همه ساختههای کیمیایی را زد و حتی پرویز نوری (از مدافعان قیصر) در هفتهنامه فردوسی، با وجود تعریف و تحسین از چند سکانس، رضا موتوری را در مجموع فیلمی ضعیف نامید. در عوض پرویز دوایی برای فیلم سنگ تمام گذاشت و آن را اثری بهمراتب غنیتر از قیصر خواند. مجادله قلمی دوایی با حسامی هم به نوعی تداعیکننده جنجالهای مطبوعاتی قیصر بود.
چند سینمایینویس جوان مثل رضا سهرابی و جمشید اکرمی هم جزو علاقهمندان فیلم بودند، ولی رضا موتوری شوری را که قیصر میان منتقدان، روزنامه نگاران و روشنفکران به پا کرده بود تکرار نکرد. فیلم در گذر بیشتر و بهتر دیده شد و در یادها ماند. رضا موتوری گرچه موفقیت قیصر را تکرار نکرد و فاقد استحکام دراماتیک داش آکل و گوزنها بهنظر میرسید، ولی نوجویانهترین و مدرنترین فیلم دوره اول فیلمسازی کیمیایی است.
در نیمه اول فیلم، موقعیتهای قراردادی سینمای فارسی به سخره کشیده میشود و در سکانس تیمارستان فیلم لحن سوررئالیستی بهخود میگیرد. جایی که دیوانهها در مواجهشان با یکدیگر از چوب جای اسلحه استفاده میکنند هم صدای شلیک گلوله میآید و هم یکی گلوله میخورد و از پا در میآید. رضا موتوری از نیمه دومش لحن تلخ و تراژیک مییابد؛ بهمراتب تلختر از قیصر و مشحون از به یاد ماندنیترین لحظههای ناب سینمای کیمیایی.
از کبریتی که اصطلاحاً «شاه» میایستد تا بر پیروزی اخلاقی رضا در پس شکست ظاهریاش شهادت دهد، تا حضور وسترنوار ممد الکی و دار و دستهاش در حوالی زیر بازارچه و کل سکانس چاقو خوردن رضا در سالن سینما. با وجود اینکه موفقیت قیصر را در اکران تکرار نکرد، اما مثل اغلب آثار قبل از انقلاب سازندهاش جریانساز از کار درآمد. آنچه بهعنوان نهضت سینمای ارزان خیابانی در ابتدای دهه ۵۰ به راه افتاد، بیش از هر فیلم دیگری وامدار رضا موتوری بود.
اساسا ضدقهرمان سینمای خیابانی و شاخه حسی و غریزی موج نو از این فیلم کیمیایی متأثر بوده است. این تأثیرپذیری را میشود در فیلمهای جوانانه دهه ۵۰ هم که سازندگانشان میکوشیدند در سطحی فراتر از سینمای فارسی حرکت کنند نیز مشاهده کرد. از فیلمهای مجاهد- دلجو گرفته تا «فریاد زیر آب» که سازندهاش سیروس الوند، با سوار موتور کردن قهرمان زخمیاش یا بهره گرفتن از ترانهای تلخ، ادای دینی آشکار به رضا موتوری کرد.
رد و سایه رضا موتوری در فیلمهای کیمیایی هم قابل مشاهده است. با یک نمونه در قبل از انقلاب (استفاده از ترانه مرد تنها در فیلم «بلوچ») و ارجاعاتی در فیلمهای بعد از انقلاب. شاید بتوان گفت خود کیمیایی بیشتر از هر فیلمساز دیگری به فیلم خاطرهانگیزی که در انتهای دهه ۴۰ ساخته بود ارجاع داد نمای پایانی «سرب» و حرکت دوربین و تأکید بر کلاه نوری نمای پایانی رضا موتوری را به یاد میآورد که دوربین به روی موتور (تنها شی به جا مانده از قهرمانی که از پا درآمده) میرود تا تصویر فیکس شود. در «ردپای گرگ» حضور فرامرز قریبیان که چونان تک سواری زخمی با اسب در خیابانها میتاخت، به شکلی دلپذیر، رضا موتوری را تداعی میکند.
اجرای موسیقی منفردزاده در سکانس فینال ردپای گرگ، هم اشارهای آشکار به همین فیلم است. کیمیایی در «سلطان» به شکلی آشکارتر به رضا موتوری ارجاع داد و از بازسازی صحنه چاقو خوردن رضا، تا حتی دکوپاژ صحنههای موتورسواری، که در آن یکی دو بار دوربینش را در زاویهای مشابه با فصلهای معروف فیلم قدیمیاش قرار داد.
صحنه شروع فیلم «مرسدس» و حضور اتومبیل گرانقیمت زیر بازارچه و محله امامزاده یحیی، که حکم وصلهای نچسب را در محلهای سنتی و قدیمی دارد هم باز یادآور ورود رضا موتوری با رولز رویز به محلهاش است. در «خون شد» تازهترین ساخته کیمیایی، کل فصل تیمارستان، تداعیکننده رضا موتوری است. مجموعه این ارجاعات نشان میدهد رضا موتوری برای کیمیایی هم فیلم دلپذیری بوده که بارها به شکلهای مختلف به آن ارجاع داده است. فیلمی که شاید شهرت و موقعیت تاریخساز قیصر و گوزنها را نداشته باشد، ولی یکی از مهمترین آثار سازندهاش است و هرگز در گذر زمان به فراموشی سپرده نشده است. ۵۰ سال گذشته و رضا موتوری همچنان جوان است.
پر از طراوت و حس. با تصاویر نصرتالله کنی، موسیقی منفرد زاده، صدای فرهاد و کیمیایی جوانی که خوب میداند چطور با نمایش ریختن قطرههای خون بر باک سفید موتور رضا، حس بیافریند و دلاور دورانش را چطور سوار رخش (موتور) کند تا در خیابانهای تهران انتهای دهه ۴۰ جولان بدهد و عاقبت هم روی آسفالت جان بدهد. ۵۰ سال گذشته و هنوز زوم بک از دست خونی رضا بر پرده سینما دیانا، خودش حکایتی است نامکرر و تمام نشدنی. نشانی کامل از ذوق و قریحه کیمیایی جوان، که ۵۰ سال پیش در چنین روزی یکی از صمیمیترین و دوست داشتنیترین فیلمهایش روی پرده رفت تا به قول دوایی حس را با زخمههایش بیدار کند و با صدای بیصدا چند نسل را با خود همراه سازد.
مسعود کیمیایی در گفت و گوی اخیرش با مجله اندیشه پویا درباره مسایل مختلف سینما و جامعه گفت:
-یک لباس فروشی در کلن آلمان بود که همیشه ویترین آن را نگاه میکردم. یک دست کت و شلوار با رنگ قهوه ایی، دو سال بعد و دو سال دیگر در ویترین این فروشگاه بزرگ لباس بود. در این مدت قیمت آن هیچ تغییری نمیکرد. در سرزمین خودم قیمتی نیست که دو هفته دوام بیاورد، روزنامهایی نیست که دو هفته یک عقیده را داشته باشد، در تلویزیون به سرعت عقیده ها در سریالها جا به جا میشود. در سینما یک فیلم را سه کمیسیون دید، صحنهایی را یک کمیسیون رد کرد، همان صحنه را کمیسیون بعدی چقدر خوش آب و هوا دید..
– مردم گرسنهاند. مردم جاجیم زندگیشان را نمیتوانند بکشند، این حقوقهایی که مردم میگیرند خود به خود آنها را وادار به ضد اخلاق میکند. الان دیگر مفاهیم زیبای هنرمندانه و کشفیات این جهانی از هنرهای ناب، تاریک است. ما در جای تاریکی از تاریخ جهان زندگی میکنیم. یک دفعه میخوانی یک سرزمینی میآید مردم را روی این کره زیبای زمین ترور میکند یک ویروسی را میدهد به جهان که عدهایی بمیرند. یک زمانی بود که قاضی دادگستری میگفت تو این را کشتی باید اعدام شوی. الان آن کسی که باید اعدام بشود کیست؟
آثار و تبعات مخرب اقتصادی، انسانی، روحی و روانی و فرهنگی این وضعیت هولناک را چه کسی جوابگوست؟ از خدای خودت میپرسی اینجا کجاست که من دارم زندگی میکنم؟ میان این همه نازیبایی و این همه زشتی، من چگونه زیبایی بسازم، زیبایی بیافرینم؟ حافظ میخوانی میبینی این واژهها چرا غریبه شدهاند؟ واژههایی که تو در بیست سال پیش یک حس عاشقانه به آنها داشتی الان اصلا آن را نمیشناسی.
– هنرمند باید حرف بزند، باید کار کند. برای اینکه چرا کار نمیکند هم باید کار کند. هنرمند نمیتواند بیکار باشد. هنرمندی که کار نکند و حرف نزند بیمار میشود.
– یکی از دستورات بد در جهان، تزریق کردن امید است. آن امید اگر امید باشد، تزریق نمیشود. اصلا در بطن شناخت و حرکت جامعهات، ایستایی جامعهات و به ناچار ایستایی مردم و تفکر نمیتوان امید تزریق کرد. امید را باید نشان داد. امید را باید دید. امید همهاش در آینده نیست. پایههایی که امید را باور کنی حالاست. من اگر به تو سفارش زیبایی بدهم و هیچگاه به دستت نرسد زشت ترین آدم دنیایم.
نیم قرن گذشت و خاطره «رضا موتوری» همچنان زنده است. خاطره فیلمبر سابقی که با زخمی بر پهلو روی موتور خیابانهای تهران را زیر پا میگذارد تا فرهاد «مرد تنها» را در رثایش بخواند. رضایی که لحظه آخر آخرین جملهاش پیغامی به رفیق است: «به عباس قراضه بگید رضا موتوری مرد.» رضایی که رد خونی که با پنجهاش بر پرده سپید سینما دیانا ثبت کرد همچنان تازه است. ۵۰ سال گذشته و رضا موتوری همچنان کار میکند و دیده میشود.
یک سال بعد از توفان «قیصر»، «رضا موتوری» روی پرده آمد. سومین ساخته مسعود کیمیایی از ۱۰ آذر ۱۳۴۹ در ۱۶ سینمای تهران اکران عمومی شد. مولن روژ، رنگین کمان، ژاله، همای، توسکا، چرخ و فلک، اورانوس، فیروزه، پاسارگاد، مهتاب، رکس، شهوند، نپتون، لیدو، دیانا و اسکار سینماهای نمایشدهنده رضا موتوری بودند. همزمان با فیلم کیمیایی، «مردی از جنوب شهر» (صابر رهبر) با بازی فردین در ۱۴ سینمای پایتخت اکران شد.
یک سال قبل هم فیلم دیگری از صابر رهبر همزمان با فیلم کیمیایی روی پرده آمده بود؛ فیلم «دنیای آبی» که ۳ بازیگرش (بهروز وثوقی، پوری بنایی و تجدد) در قیصر حضور داشتند، بازی را به فیلم کیمیایی باخت و در هیاهوی قیصر دیده نشد. سال ۴۹، اما اتفاق دیگری رخ داد. درحالیکه چندماه قبل از اکران رضا موتوری، قیصر در اکران دوم بیشتر از اکران اولش فروخته بود، اقبال عمومی از فیلم سوم کیمیایی در حد متوسط باقی ماند. رضا موتوری در اکران اول تهران ۸۰۰ هزار تومان فروخت؛ تقریبا نصف فروش مردی از جنوب شهر که در تبلیغاتش با اشاره به شاد بودن فیلم این جمله به چشم میخورد: «در این فیلم خبری از چاقوکشی نیست.»
برخلاف قیصر، درباره رضا موتوری خبری از حمایت منتقدان هم نبود. هوشنگ حسامی در روزنامه کیهان با نقد «چرا رضا موتوری فیلم خوبی نیست» به استقبال فیلم رفت. بیژن خرسند به بهانه رضا موتوری پنبه همه ساختههای کیمیایی را زد و حتی پرویز نوری (از مدافعان قیصر) در هفتهنامه فردوسی، با وجود تعریف و تحسین از چند سکانس، رضا موتوری را در مجموع فیلمی ضعیف نامید. در عوض پرویز دوایی برای فیلم سنگ تمام گذاشت و آن را اثری بهمراتب غنیتر از قیصر خواند. مجادله قلمی دوایی با حسامی هم به نوعی تداعیکننده جنجالهای مطبوعاتی قیصر بود.
چند سینمایینویس جوان مثل رضا سهرابی و جمشید اکرمی هم جزو علاقهمندان فیلم بودند، ولی رضا موتوری شوری را که قیصر میان منتقدان، روزنامه نگاران و روشنفکران به پا کرده بود تکرار نکرد. فیلم در گذر بیشتر و بهتر دیده شد و در یادها ماند. رضا موتوری گرچه موفقیت قیصر را تکرار نکرد و فاقد استحکام دراماتیک داش آکل و گوزنها بهنظر میرسید، ولی نوجویانهترین و مدرنترین فیلم دوره اول فیلمسازی کیمیایی است.
در نیمه اول فیلم، موقعیتهای قراردادی سینمای فارسی به سخره کشیده میشود و در سکانس تیمارستان فیلم لحن سوررئالیستی بهخود میگیرد. جایی که دیوانهها در مواجهشان با یکدیگر از چوب جای اسلحه استفاده میکنند هم صدای شلیک گلوله میآید و هم یکی گلوله میخورد و از پا در میآید. رضا موتوری از نیمه دومش لحن تلخ و تراژیک مییابد؛ بهمراتب تلختر از قیصر و مشحون از به یاد ماندنیترین لحظههای ناب سینمای کیمیایی.
از کبریتی که اصطلاحاً «شاه» میایستد تا بر پیروزی اخلاقی رضا در پس شکست ظاهریاش شهادت دهد، تا حضور وسترنوار ممد الکی و دار و دستهاش در حوالی زیر بازارچه و کل سکانس چاقو خوردن رضا در سالن سینما. با وجود اینکه موفقیت قیصر را در اکران تکرار نکرد، اما مثل اغلب آثار قبل از انقلاب سازندهاش جریانساز از کار درآمد. آنچه بهعنوان نهضت سینمای ارزان خیابانی در ابتدای دهه ۵۰ به راه افتاد، بیش از هر فیلم دیگری وامدار رضا موتوری بود.
اساسا ضدقهرمان سینمای خیابانی و شاخه حسی و غریزی موج نو از این فیلم کیمیایی متأثر بوده است. این تأثیرپذیری را میشود در فیلمهای جوانانه دهه ۵۰ هم که سازندگانشان میکوشیدند در سطحی فراتر از سینمای فارسی حرکت کنند نیز مشاهده کرد. از فیلمهای مجاهد- دلجو گرفته تا «فریاد زیر آب» که سازندهاش سیروس الوند، با سوار موتور کردن قهرمان زخمیاش یا بهره گرفتن از ترانهای تلخ، ادای دینی آشکار به رضا موتوری کرد.
رد و سایه رضا موتوری در فیلمهای کیمیایی هم قابل مشاهده است. با یک نمونه در قبل از انقلاب (استفاده از ترانه مرد تنها در فیلم «بلوچ») و ارجاعاتی در فیلمهای بعد از انقلاب. شاید بتوان گفت خود کیمیایی بیشتر از هر فیلمساز دیگری به فیلم خاطرهانگیزی که در انتهای دهه ۴۰ ساخته بود ارجاع داد نمای پایانی «سرب» و حرکت دوربین و تأکید بر کلاه نوری نمای پایانی رضا موتوری را به یاد میآورد که دوربین به روی موتور (تنها شی به جا مانده از قهرمانی که از پا درآمده) میرود تا تصویر فیکس شود. در «ردپای گرگ» حضور فرامرز قریبیان که چونان تک سواری زخمی با اسب در خیابانها میتاخت، به شکلی دلپذیر، رضا موتوری را تداعی میکند.
اجرای موسیقی منفردزاده در سکانس فینال ردپای گرگ، هم اشارهای آشکار به همین فیلم است. کیمیایی در «سلطان» به شکلی آشکارتر به رضا موتوری ارجاع داد و از بازسازی صحنه چاقو خوردن رضا، تا حتی دکوپاژ صحنههای موتورسواری، که در آن یکی دو بار دوربینش را در زاویهای مشابه با فصلهای معروف فیلم قدیمیاش قرار داد.
صحنه شروع فیلم «مرسدس» و حضور اتومبیل گرانقیمت زیر بازارچه و محله امامزاده یحیی، که حکم وصلهای نچسب را در محلهای سنتی و قدیمی دارد هم باز یادآور ورود رضا موتوری با رولز رویز به محلهاش است. در «خون شد» تازهترین ساخته کیمیایی، کل فصل تیمارستان، تداعیکننده رضا موتوری است. مجموعه این ارجاعات نشان میدهد رضا موتوری برای کیمیایی هم فیلم دلپذیری بوده که بارها به شکلهای مختلف به آن ارجاع داده است. فیلمی که شاید شهرت و موقعیت تاریخساز قیصر و گوزنها را نداشته باشد، ولی یکی از مهمترین آثار سازندهاش است و هرگز در گذر زمان به فراموشی سپرده نشده است. ۵۰ سال گذشته و رضا موتوری همچنان جوان است.
پر از طراوت و حس. با تصاویر نصرتالله کنی، موسیقی منفرد زاده، صدای فرهاد و کیمیایی جوانی که خوب میداند چطور با نمایش ریختن قطرههای خون بر باک سفید موتور رضا، حس بیافریند و دلاور دورانش را چطور سوار رخش (موتور) کند تا در خیابانهای تهران انتهای دهه ۴۰ جولان بدهد و عاقبت هم روی آسفالت جان بدهد. ۵۰ سال گذشته و هنوز زوم بک از دست خونی رضا بر پرده سینما دیانا، خودش حکایتی است نامکرر و تمام نشدنی. نشانی کامل از ذوق و قریحه کیمیایی جوان، که ۵۰ سال پیش در چنین روزی یکی از صمیمیترین و دوست داشتنیترین فیلمهایش روی پرده رفت تا به قول دوایی حس را با زخمههایش بیدار کند و با صدای بیصدا چند نسل را با خود همراه سازد.
مسعود کیمیایی در گفت و گوی اخیرش با مجله اندیشه پویا درباره مسایل مختلف سینما و جامعه گفت:
-یک لباس فروشی در کلن آلمان بود که همیشه ویترین آن را نگاه میکردم. یک دست کت و شلوار با رنگ قهوه ایی، دو سال بعد و دو سال دیگر در ویترین این فروشگاه بزرگ لباس بود. در این مدت قیمت آن هیچ تغییری نمیکرد. در سرزمین خودم قیمتی نیست که دو هفته دوام بیاورد، روزنامهایی نیست که دو هفته یک عقیده را داشته باشد، در تلویزیون به سرعت عقیده ها در سریالها جا به جا میشود. در سینما یک فیلم را سه کمیسیون دید، صحنهایی را یک کمیسیون رد کرد، همان صحنه را کمیسیون بعدی چقدر خوش آب و هوا دید..
– مردم گرسنهاند. مردم جاجیم زندگیشان را نمیتوانند بکشند، این حقوقهایی که مردم میگیرند خود به خود آنها را وادار به ضد اخلاق میکند. الان دیگر مفاهیم زیبای هنرمندانه و کشفیات این جهانی از هنرهای ناب، تاریک است. ما در جای تاریکی از تاریخ جهان زندگی میکنیم. یک دفعه میخوانی یک سرزمینی میآید مردم را روی این کره زیبای زمین ترور میکند یک ویروسی را میدهد به جهان که عدهایی بمیرند. یک زمانی بود که قاضی دادگستری میگفت تو این را کشتی باید اعدام شوی. الان آن کسی که باید اعدام بشود کیست؟
آثار و تبعات مخرب اقتصادی، انسانی، روحی و روانی و فرهنگی این وضعیت هولناک را چه کسی جوابگوست؟ از خدای خودت میپرسی اینجا کجاست که من دارم زندگی میکنم؟ میان این همه نازیبایی و این همه زشتی، من چگونه زیبایی بسازم، زیبایی بیافرینم؟ حافظ میخوانی میبینی این واژهها چرا غریبه شدهاند؟ واژههایی که تو در بیست سال پیش یک حس عاشقانه به آنها داشتی الان اصلا آن را نمیشناسی.
– هنرمند باید حرف بزند، باید کار کند. برای اینکه چرا کار نمیکند هم باید کار کند. هنرمند نمیتواند بیکار باشد. هنرمندی که کار نکند و حرف نزند بیمار میشود.
– یکی از دستورات بد در جهان، تزریق کردن امید است. آن امید اگر امید باشد، تزریق نمیشود. اصلا در بطن شناخت و حرکت جامعهات، ایستایی جامعهات و به ناچار ایستایی مردم و تفکر نمیتوان امید تزریق کرد. امید را باید نشان داد. امید را باید دید. امید همهاش در آینده نیست. پایههایی که امید را باور کنی حالاست. من اگر به تو سفارش زیبایی بدهم و هیچگاه به دستت نرسد زشت ترین آدم دنیایم.
منبع
خبر فوری