“جوکر” دلقک نیست/ نقدی بر فیلم آخر تاد فیلیپس

هشدار به کسانی که فیلم را ندیده‌اند: در این نوشته تا حد ممکن تلاش شده چرخش های داستان برملا نشوند اما خطوط اصلی داستان بازگو می‌شوند.

متن زیر، نقدیست بر فیلم آخر تاد فیلیپس؛ جوکر. در این نوشته تلاش شده است تا شخصیت‌ها و روایت داستان در پیش‌زمینه‌‌ اجتماعی و فرهنگی‌شان به تصویر کشیده شوند.
به گزارش عصر ایران، “مسیح بهار” در سایت میدان نوشت: فیلم جوکر یا ژوکر ساخته تاد فیلیپس در تاریخ ۴ اکتبر ۲۰۱۹ برای عموم اکران شد. فیلم جوکر در روز اول اکران در ۳۱ آگوست ۲۰۱۹ در جشنواره فیلم ونیز با تشویق ۸ دقیقه‌ای ایستاده بینندگان مواجه شده بود که موفقیت این ریسک مالی کمپانی برادران وارنر را نوید میداد. زدن پی‌در‌پی رکوردهای فروش حاکی از انتظار مشتاقانه بینندگان بود. این فیلم هم ماجرای تبدیل شدن کمدینی ناموفق به جوکر، دشمن اصلی شخصیت بت‌من، را نشان می‌دهد و هم روایت سینمایی داستان یک بیمار آسیب دیده از خشونت جامعه است که در فرآیند یک دگردیسی جنون آمیز به اَبَرتبه‌کاری اسطوره‌ای تبدیل می شود.
فیلم جوکر که جوایز فستیوالهای تورنتو و ونیز را درو کرده است به شدت جنجال‌برانگیز است و داستان آن به بحث‌های شدیدی در پیرامونش دامن زده است. ماهیت انسانی توام با تم «ضدنهادهای‌حاکم» (anti-establishment) این فیلم به انتشار نقدهای پررنگی از نویسندگان چپ و راست منجر شده است.
در روزگاری که دونالد ترامپ مالیات شرکت‌های آمریکایی را از ۳۵ درصد به ۲۱ درصد کاهش داده است و در روزهایی که برنی سندرز و الیزابت وارن دو کاندیدا از سه کاندیدای اول حزب دموکرات آمریکا در میان شگفتی نخبه‌های سیاسی و مالی آمریکا قول مالیات بر دارایی (جدا از مالیات بر درآمد) داده‌اند، فیلم جوکر هشداری جدی به نظر می‌رسد. شاید به همین دلایل است که مایکل مور فیلمساز آمریکایی این فیلم را فیلمی مهم برای زمانی مهم وصف می‌کند.
اینکه آرتور در مقابل این بی عدالتی راه یک جانی سایکوپت را پیش می‌گیرد به طبیعت رنجور و بیماری عصبی-روانی او بر‌می‌گردد. نباید فراموش کرد شرایط تصویر شده می‌تواند هر کسی را که طعمی از انسانیت در دهان دارد منقلب کند. می‌تواند به آفریدن یا به نابود کردن بیانجامد. می‌تواند بسته به وضعیت شخص، معتاد، هنرمند، دانشمند، انقلابی یا تبه‌کار خلق کند.

شخصیت‌ها و فضا

داستان فیلم در پائیز سال ۱۹۸۱ در شهر معروف DC comics به نام «گاثم‌سیتی» (Gotham city) اتفاق می‌افتد که نسخه خیالی شهر نیویورک است. شهری با نامی که با «شهر نفرین شده» (Goddamn city) هم‌آوا است. شهری تاریک، فاسد و آلوده، مبتلا به فقر، رکود و بیکاری. در ابتدای داستان گفته می‌شود اعتصاب رفتگران باعث تلنبار شدن زباله و هجوم موش‌ها شده است. شهر، کثیف و ملتهب است و هر لحظه بیم ناآرامی و آشوب وجود دارد. شاید این نیز اشاره‌ای به وضعیت بحران مالی خدمات عمومی شهری نیویورک در سال ۱۹۷۵ باشد.
آرتور فلِک (با بازی خواکیم فینیکس) استندآپ کمدینی ناموفق، شخصی منزوی و تنها با گوژی ملایم در کتف چپ، مردی دِفرمه و شکننده است که به نظر می‌رسد اخیرا از بیمارستان روانی مرخص شده است.
آرتور که از شخصیت تراویس (با بازی رابرت دنیرو) در فیلم «راننده تاکسی» (۱۹۷۶) اقتباس شده، انسانی خوب و حساس تصویر شده که به همراه مادر پیرش در آپارتمانی کثیف و محقر زندگی می‌کند. آرتور ظاهرا از اختلال بی‌اختیاری عاطفی (Pseudobulbar affect disorder) در ادامه یک آسیب مغزی به همراه علائم روانپریشی (psychotic) رنج می‌برد. او کارتی پِرِس شده دارد که روی آن نوشته شده است: «خنده‌ی مرا ببخشید، من بیماری دارم».
رویای آرتور این است که به عنوان کمدین به شوی تلویزیونی موری فرانکلین (با بازی رابرت دنیرو) دعوت شود، کاراکتری که از فیلم «پادشاه کمدی» مارتین اسکورسیزی (۱۹۸۳) گرفته شده است. موری با دندان‌های ردیف سفید به مردم لبخند می‌زند و می‌گوید: «زندگی همین است!».
مادر آرتور، پنِی فلک پیرزنی رنجور و نامتعادل است که در جوانی برای توماس وین (پدر بت‌من‌) کار می‌کرده. توماس وین میلیاردر مشهوری است که برای کسب پست شهردار خیز برداشته است. او که نماد ثروت و قدرت است در تلویزیون معترضان را دلقکان خطاب می‌کند.
بازی مسحورکننده خواکیم فینیکس که رسالتِ دشوار تبدیل یک انسان درمانده، احساساتی، اخلاقی و روانپریش به یک ابرتبه‌کار است – گرچه که در نقدهایی به اغراق در بازیگری (overacting) متهم شده است – از کار درآمده است. خنده غیر ارادی تا پای خفگی او توان نشان دادن احساسات را از آرتور ربوده است. خنده ای که گفته می شود اجرای آن هربار بازیگران را به تقلا واداشته است.

قصه

خشونت زننده فیلم خیلی زود بیننده را تکان می‌دهد. در سکانس دوم فیلم، آرتور در لباس دلقک در حال چرخاندن تابلوی تبلیغاتی در پیاده‌روست که با مردم آزاری چند نوجوان روبرو می شود. آنها تابلو تبلیغاتی – وسیله کارش – را از او می‌گیرند و او را با خشونت تمام کتک می‌زنند و میان زباله‌ها رها می‌کنند. این مواجهه بسیار انسانی و دردناک است.
در تجربه نگارنده، در کمتر از ۵ دقیقه گذشته از شروع فیلم، دو بیننده از سینما خارج شدند. این برخورد که بدون خونریزی و مرگ است نظر بیننده را به کور بودن خشونت و بی‌گناهی ضاربین و مضروبین جلب می‌کند.
چند سکانس بعد آرتور عیسی‌وار ضاربین خود را بی‌قصد و ناآگاه – چندتا بچه – می خواند. این احساس دوگانگی تعاریف قهرمان و ضدقهرمان را به چالش می‌کشد.
در فیلم جوکر خشونت فیزیکی ثانویه به نظر می‌رسد. فیلم در به تصویر کشیدن جمله معروف گاندی که «فقر بدترین نوع خشونت است» موفق است.
از نظر آرتور تحقیر، مورد تبعیض واقع شدن، خواسته نشدن، به حساب نیامدن و دیده نشدن خشونت‌های اصلی اند. آرتور آشکارا همدردی (empathy) دارد. در جائی از فیلم آرتور می‌گوید: «چه بر سر ما آمده است؟ همه سر هم فریاد می‌کشیم و هیچکس خودش را جای دیگری نمی‌گذارد؟».
رسالت زندگی آرتور به گفته خودش «آوردن خنده و لذت به این دنیای سرد و تاریک» است. او در نیمه اول فیلم متوجه می‌شود که پروسه بی‌رمق درمان او که تحت پوشش بیمه عمومی است به علت کم شدن بودجه دولتی قطع خواهد شد. او در دفترش می‌نویسد: «به عنوان یک بیمار روانی مردم از تو انتظار دارند جوری رفتار کنی که انگار بیمار نیستی».
مددکار اجتماعی که زنی سیاهپوست است به او می‌گوید: «آنها برای آدم‌هایی مثل تو تره خورد نمی‌کنند. برای آدم‌هایی مثل من هم تره خورد نمی‌کنند.» آرتور با نگرانی و تحیر از او می‌پرسد: «پس داروهایم را از کجا تهیه کنم؟!» در صحنه‌هایی از این قبیل مشکلات آرتور مرزهای جنسیتی و نژادی را در می‌نوردند و آشکار می‌شود که چالش مشترک نژادها و جنس‌ها تعلق داشتن به طبقه فرودست است.
قطع بودجه‌های عمومی درمانی در گاثم‌سیتی یادآور قطع خدمات اجتماعی روانپزشکی به دست رونالد ریگان در دهه ۸۰ میلادی است. شاید هم کوشش اخیر ترامپ برای محدود کردن قانون affordable care (بهره‌مندی افراد کم بضاعت از خدمات درمانی) را به خاطر بیننده بیاورد.
واقعیت عینی سیاست های نومحافظه‌کاری در بسیاری از جوامع کنونی به خوبی به بیننده اجازه می‌دهد با آرتور همزادپنداری کرده و از کاهش تعهد دولت در امر بهداشت و درمان عمومی دچار وحشت شود.
آرتور از مددکار می‌پرسد: «منم یا بیرون همه دیوانه شده‌اند؟» درمانگر پاسخ می‌دهد: «زمانه سختی است. مردم دست و پا می‌زنند.» آرتور ناامیدانه می‌گوید: «می‌خوام دیگه احساس بد نداشته باشم.»

تنهایی و سقوط

آرتور که از داشتن پدر محروم بوده در حسرت یک تماس انسانی، گزینه‌های واقعی‌اش را یک به یک از دست داده و به توهم و خیال پناه می‌برد. او می‌بیند که همکار، دوست، خانواده و مددکار به او واقعاً اهمیت نمی‌دهند: «اونقدر دیده نمی‌شی که احساس می‌کنی وجود نداری». ریتم کل فیلم همچون یک تراژدی، تعلیق یک فاجعه در شرف رخ دادن است و بالاخره لحظه واژگونی (peripety) فرا ‌می‌رسد.
آرتور که گریم‌کرده از کار بر‌می‌گردد در مترو شاهد آزار دادن یک دختر جوان توسط سه مرد بچه پولدار وال استریت می‌شود. او همچون همیشه در اثر اضطراب خنده هیستریکش را سر می‌دهد و این زمینه‌ساز کتک خوردنش می‌شود. دختر فرار می‌کند و آرتور نیز در دفاع از خود هفت‌تیر کشیده و سه جوان را با تیر می‌زند. سپس گریخته و به توالت می‌رود. این لحظه آغاز جوکر شدن آرتور است.
او سرشار از احساس قدرت و پیروزی است، سرمستانه می‌رقصد: رقصی آرام، عجیب و تقلا مانند که تولد و خروج نوزاد جانوران از تخم را به یاد می‌آورد. او با وجد و قدرت جدیدی به زندگی برمی‌گردد. در روزنامه دلقک (آرتور) به عنوان یک عیّار و قهرمان تصویر میشود که از ثروتمندان انتقام می‌گیرد. تابلوهای «مقاومت کنید» و «پولدارها را بُکشید!» در دست معترضان است. مردم به تقلید از جوکر ماسک دلقک به صورت می‌زنند. آشوب و شورش معترضین شهر را فرا می‌گیرد.
فیلم روند خالی شدن یک فرد شکننده را از باور به تمامی زمینه‌های اساسی کنش‌های انسانی نشان می‌دهد: گذشت، محبت، همدردی، سرپرستی، کمک، عشق، رفاقت رفته‌رفته همچون برگ‌های پائیزی ریخته و بدنه خشکی و کریهی باقی می‌گذارند. آرتور می‌گوید «دیگر چیزی برای از دست دادن برایم باقی نمانده.»
خشونت فیلم با وجود زننده بودن به قدری به‌جا به نظر می‌رسد که بیننده می‌تواند در عین آشوب طلبی و خشونت جوکر با او هم‌انگاری (identify) کند. شعار «پولدارها را بُکشید!» نمایان‌گر ماهیت ضدنهادهای‌حاکم اعتراضات مردم گاثم سیتی است. جوکر میگوید «‏من سیاسی نیستم من فقط می‌خواهم مردم را بخندانم.» با این وجود معلوم نیست جنبش به راه افتاده عدالتخواه است یا هدفش بازتوزیع ثروت است. تنها چیزی که از آن برمی‌آید آشوب است.
فیلم این حس را به ببینده منتقل می‌کند که جنون جوکر گناه کس خاصی نیست بلکه واکنش یک عضو شکننده و حساس جامعه به فقر و تهی شدن ساز و کار زندگی شهری از محتوای انسانی است. او دیگر از تراکنش‌های انسانی کاملا ناامید است و غیر اصیل و کاذب بودن همه آنها برایش واضح شده است. اکنون باور به بدی جای بدبینی را گرفته است. فیلم روایت تصویری فرایند جوکر شدن آرتور است. فرایندی که از درگیری در قطار شروع شده و در شورش‌های خیابانی کامل می‌شود.

نقدها

فیلم جوکر حتی قبل از اکران عمومی با حجم زیادی از نقدهای منفی مواجه شد. منتقدین در رسانه های معتبر مختلف فیلم را «ترسناک در سطوح مختلف»، «ناامیدکننده‌ترین فیلم سال»، «فاقد ارزش بحث کردن»، «خطرناک»، «یک حماقت غیرمسئولانه»، «برخوردی ناهمگن، دمدمی مزاج و هیجانی با معضلات اجتماعی» خوانده‌اند و آن را تلاشی مذبوحانه برای برانگیختن همدردی برای تمام آرتور-مانندهایی می دانند که به علت عقده‌مندی و تنهایی هر هفته با تفنگ به جان مردم می افتند و عده‌ای را به رگبار می بندند. آنها جوکر را «شخصیتی دسته دو با فلسفه ای دسته دوم» خوانده که «به جای بررسی و درک ریشه‌های اجتماعی مسائل زندگیش به تاریکی و خشونت فرو می‌رود».
منتقدی حتی به شرارت نازی‌ها اشاره کرده و می‌نویسد: «همچنان که هانا آرنت در شرارت مفروض آدولف آیشمن نازی بی‌مایگی می‌دید، من جوکر را تلاشی می‌بینم برای تراشیدن قامت اسطوره از انتقامی به سبک بچه خرخوان‌ها.» یکی از منتقدان نوشته: «بعد از اینکه با عناصر چپانده شده و خسته کننده اعتراضات ضدسرمایه‌داری و ضدثروتمندان مردم در لباس دلقکها اشتیاق بیننده از دست می‌رود، زندگی تبه‌کاری جوکر در میان بهت بیننده شکل می‌گیرد.»
یادمان باشد این منتقدین فیلم‌هایی چون اونجرز: بازی پایان، پلنگ سیاه و کاپیتان مارول را ستوده اند! البته خطرناک خواندن فیلمها توسط منتقدین چیز جدیدی نیست. پرتقال کوکی (۱۹۷۱)، آخرین وسوسه مسیح (۱۹۸۸) و کوه کاو (Brokeback mountain) (2005) همه در زمان خود توسط منتقدین خطرناک قلمداد شدند.
در نقدهای منفی نوشته شده یک نکته مشترک است. این نقدها به جای آنکه به ریشه و خاستگاه یک مرد ازخودبیگانه، خشمگین و ایزوله بپردازند، رفتار او و پیامدهای دیده شدن قصه او را نقد می‌کنند. از نظر من نهیلیسمی که در نقدهای مختلف به این شخصیت نسبت داده شده درست نیست.
شاید منظور منتقدان «نیهیلیسم اخلاقی» است. در هر رو، این زاویه‌ای محدود است. از نگاه نیچه نهیلیست فردی است که از نیروی جنبشی خلاقه انسانی تهی شده است. جهان برایش تنها عرصه‌ای است که از دیگران تقلید کند. به هیچ پروژه بزرگی باور ندارد، هیچ شوری در سر ندارد و از پتانسیل‌های بودنش استفاده نمی‌کند.
جوکر نهیلیست نیست، طاغی است. جوکرِ تاد فیلیپس قهرمان نیست زیرا بردن برایش اهمیت ندارد. ضد قهرمان هم نیست زیرا قهرمانی را به چالش نمی‌کشد. او میخواهد همه ببازند! زیرا در این میدان بازی را درست نمی‌داند.
جوکر در هفته اول اکرانش رکورد فروش یک فیلم در ماه اکتبر را زد. شاید موفقیت فیلم جوکر در گیشه را در شرایط حال حاضر بتوان نشانه دیگری از چرخش خواست مردم آمریکا به سمت قهرمانهای «ضدنهادهای‌حاکم» تفسیر کرد. گردشی که خود را در پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا و در موفقیت چشم‌گیر برنی سندرز در مبارزات انتخابات مقدماتی حزب دموکرات نشان داد. هر دو، هرچند از دو سوی مختلف، در نگاه مردم نماینده‌های جریان «ضدنهادهای‌حاکم» بودند.

جوکر در شوالیه تاریک

در فیلم «شوالیه تاریک» کریستوفر نولان (۲۰۰۸)، جوکر با افروختن آتش بر تپه‌ای از دلارهای پول‌شویان و تبه‌کاران نقش واقعی بت‌من را به عنوان نگهبان ثروت و قدرت ثروتمندان به تصویر می‌کشد و تناقض درونی ارزشهای این قهرمان را برملا می‌کند. در این فیلم بت‌من برای به دام انداختن جوکر یک شهر امنیتی (surveillance state) به وجود می‌آورد و از طریق تلفنهای همراه پیرامونِ همه را رصد می‌کند. همه اینها راهی جز این نمی‌گذارند که قهرمان بی برو برگرد قصه شوالیه تاریک جوکر شناخته شود.
اما جوکر با دیگر ابرتبه‌کاران فیلم‌های بت‌من فرق دارد. به عنوان مثال کاراکتر «بِین» در فیلم دیگر کریستوفر نولان «شوالیه تاریک برمی‌خیزد» (۲۰۱۲) در پی قتل عام همه است. ولی جوکر هیچ چیز نمی‌خواهد. او گاهی پول می‌خواهد ولی آتش می‌زندش. گاهی طرفدار می‌خواهد ولی آنها را به قتل می‌رساند. می‌توان گفت او تنها آشوب می‌خواهد. شاید هم مثل آرتور فقط می‌خواهد حس بد نداشته باشد!
هیچ نخواستن جوکر او را به بازیگری شگفت‌انگیز در نظریه بازی (game theory) تبدیل می‌کند. او در بازی هدف مشخصی ندارد و به همین دلیل در تک تک رویارویی‌هایش با استراتژی های بدیع طرف مقابل را آچمز می کند. او می گوید «من سگی‌ام که ماشین‌ها رو دنبال میکنه ولی نمیدونه وقتی یکی رو گرفت باهاش چکار کنه». آشوب‌طلبی هم به تنهایی نمی‌تواند توضیح دهنده راه جوکر باشد. شاید هم جوکر مثل کودکان فقط بازی را می‌خواهد.
قاتل واقعی شخصیت تاریخی بت‌من جوکر است. او دوگانگی ارزشی را که در شخصیت بت‌من وجود دارد بیرون‌کشیده، همچون «نئو» که در فیلم ماتریکس به درون ایجنت ماتریکس فرو میرود و او را متلاشی می‌کند، با نفوذ به روان بت‌من تناقض سیستم اخلاقی عاریه بت‌من را نمایان می‌کند. او نشان می دهد که بت من که خود از بزرگترین ثروتمندان شهر است با وجود داعیه حمایت از مردم بی دفاع چگونه با دفاع از قوانین سوگیرانه، خود ضامن استیلای نخبگان ثروتمند بر مردم ناراضی و تهیدست است. تهیدستانی که برای سهیم شدن از سفره این میلیاردر باید چشم امید به خیریه او داشته باشند.
اما جوکر فیلیپس با جوکر نولان متفاوت است. جوکر فیلیپس درونگرا است. توهم و تردید دارد و رفتارهایش واکنشی و ناگهانی است. جوکر نولان مطمئن، خونسرد و برنامه‌چین است، به انسان‌ها از بالا به پایین نگاه‌کرده و آنها را بازی می‌دهد. همچنین برخلاف فیلم «شوالیه تاریک» که دلقکانش مردان تبه‌کارند، دلقکان «جوکر» زنان و مردان عادی‌اند.

خنده و گریه

یکی از مایه‌های مهم این فیلم بیان نقیضی یا ناسازه‌گویی است. این نقیض‌ها در بیشتر موارد در زیباتر کردن اثر موفق‌اند. آنها طبیعی به نظر می‌آیند و کمتر به بیننده احساس نابجایی می‌دهند.
آرتور در جایی می‌گوید: «همیشه فکر می‌کردم زندگی من یک تراژدی است اما اکنون می‌فهمم زندگی من یک کمدی لعنتی است.» همچنین استفاده از دلقک که نماینده تاریخی خنداندن است برای به تصویر کشیدن تاریک‌ترین رنج‌های امروزی در این اثر یک دوگانگی لذت‌بخش است. گاهی در میان قهقهه های غیر ارادی آرتور می‌توان احساس بدبختی او را لمس‌کرد چرا که می‌داند از کنترل خویشتن ناتوان است و به خاطر این خنده مجازات خواهد شد.
این جمع اضداد بار دیگر در ترانه فیلم – آهنگ معروف «smile» که در فیلم پخش می‌شود – پدیدار می‌شود. ترانه‌ای که شنونده را در عین ناامیدی تشویق به لبخند زدن می‌کند. خنده-گریه آرتور در لباس دلقک ما را به یاد آریای (aria) دل‌انگیز «جامه‌ات را برتن کنِ» دلقکِ اپرای معروف «پالیاچو» اثر روجریو لئون‌کاوالی می‌اندازد که بر خود نهیب می‌زند: «درد و لابه ات را خنده کن و از اشکهایت قهقهه بساز!».

پی‌نوشت

هدف هنر پویش انسان و بازتابیدن جهانِ انسان است. این فرایند گاهی دردناک می‌شود ولی در نهایت به شناخت عمیقتر انسان از خود، دیگر انسانها و جهان اطرافش می‌انجامد. می‌توان گفت که فیلم جوکر به تمامی این اهداف دست یافته است.
داستان جوکر داستان شورش تدریجی یک «هیچکس» است. استفاده از بازیگری ناب به جای جلوه‌های ویژه گزاف بر جلای انسانی فیلم می‌افزاید. جوکر نه نژادی فکر می‌کند نه جنسی. حتی رواندرمانگر جوکر که زنی سیاهپوست است، با او همدردی می‌کند و جامعه را به ازیادبردن هردوشان متهم می‌کند.
فیلم خشم مردم محروم و نزاع طبقاتی را بدون هیچ لفافه‌ای نشان می‌دهد. نشان می‌دهد که وقتی سیاست‌ها در جهت حفاظت از منافع صاحبان قدرت و ثروت به سمت کاهش خدمات عمومی می‌روند چگونه حاشیه‌های جامعه – که انسانیت جامعه را تضمین می‌کنند – قربانی می‌شوند. اما جوکر دیگر قربانی نیست.
او قربانی می‌گیرد. او تمام این ناعدالتی ها را تشدید کرده و به جامعه برمی‌گرداند.
آرتور، که هدفش آوردن خنده و لذت به جهان بود بالاخره در ناامیدی راه جدیدی می‌بیند. این راه تاریک خنده‌دار نیست. راهی است جنون‌آمیز ولی آزاد کننده. اگر آرتور یک دلقک باشد،
جوکر یک دلقک نیست. او دیگر نمی‌خواهد خوشبخت شود. او دیگر به عرف و قانون فکر نمی‌کند.
او می‌خواهد باشد و آزاد شود.
فرآیند ناامیدی و به خودآمدن در هر فردی می تواند رخ دهد. «شدن» یاbecoming  دگردیسیِ فرد در نتیجه به‌خود‌آمدن است.
نتیجۀ شدن بستگی به فردی دارد که این شدن برای او اتفاق می‌افتد.
شدن می‌تواند برای یک دانشمند اتفاق افتد و در او یک شور مطالعاتی جدید برانگیزد.
می‌تواند در هنرمندی اتفاق بیافتد و او را به خلق آثار هنری برانگیزد.
می‌تواند انسانی را به شورش و طغیان علیه نابرابری برانگیزد. اما آرتورِ قصه جوکر بیماری است که از اختلالات روانپریشی رنج می‌برد.
پس، شدن او با رفتارضداجتماعی و فقدان همدردی با دیگران همراه است.
مردم آزاری و قانون‌گریزی کور قابل ستایش نیستند. اما به گفته برشت “گاهی باید باد بوزد تا دیده‌شود زیر دامن قانون واقعاً چه خبر است”.
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.