سوگواری برای استاد شجریان با آواز دلنشین خودش/ غم استاد ۴۰ روزه شد
در همین زمینه
چهکسی بهتر از خود شجریان میتواند به پردازش این فقدان بزرگ کمک کند؟ هنرمندی که از “مرغ سحر” تا “شب، سکوت، کویر” را خوانده است.
وقتی محمدرضا شجریان در هشتادسالگی درگذشت، موجی از غم جامعه را فراگرفت. هوشنگ ابتهاج در مصاحبهای گفت: “برای بزرگی این مصیبت کلمه ندارم. کلماتم سست و ضعیف و کم و کوچک و پوک است”. فقدان او نهتنها طرفدارانش، بلکه دیگر هنردوستان را سوگوار کرد. بسیاری بهدلیل همهگیری ویروس کرونا نتوانستند بر سر مزارش بروند و در مراسم سوگواری جمعی شرکت کنند. خوانندههای بسیاری در عرصه موسیقی سنتی شهرت کسب کردهاند، اما کمتر کسی توانسته نزد مردم محبوبیتی چون شجریان بیابد. این محبوبیت تنها بهدلیل توانایی موسیقایی او نبود. محمدرضا شجریان طی سالهای فعالیتش، قطعات متنوعی درباره شادی، جدایی، وصال، غم و بسیاری موضوعات دیگر خوانده و اجرا کرده است. اینها همه با عمیقترین احساسات انسانی در ارتباط بودهاند و همین موضوع باعث میشود شنونده با خود شجریان هم ارتباطی عمیق برقرار کند. در این روزهای پس از درگذشت او، چهکسی بهتر از خودش میتواند در مورد سوگ و فقدان با ما سخن بگوید و به پردازش این فقدان بزرگ کمک کند؟شجریان درباره سوگواری و فقدان بسیار خواندهاست. یکی از بهترین نمونههای آن قطعه “مرغ سحر” است که شاید در کنار “ربنا”، بتوان آن را معروفترین اثرش نامید. آرزوی هر سوگواری است که با کشیدن آهی، غمهای ناگفته را جاری کند و بتواند بار دیگر از درد و رنج فقدان آزاد شود. زندگی، بیرحمانه جان عزیزان را میگیرد و فرد را به سوگ مینشاند و تنها میکند. فرد سوگوار در حسرت دیدار دوباره رفتگان است و غم شدیدی درون خود دارد و بهدنبال راهی است تا این غم را کاهش دهد و گاه کلمهای نمییابد تا غمش را بیان کند و به آه کشیدن پناه میبرد.
همانطور که هر زخمی روی پیکر انسان منابع بدن را به سوی خود میکشد، هنگامی که کسی از دست میرود، منابع روانی سوگوار به سوی این زخم روانی میآیند. پس دیگر میلی به چیزی دیگر یا شاید جانی برای چیزی دیگر باقی نمیماند. بازمانده شاید از آن همدم از دست رفته به خشم آید و از او به شکایت بپرسد که “بی سبب چرا ترک آشیانه کردی”؟ شکوهکردن بازماندگان از رفتگان عمل رایجی است. چه بسیار جمله “چرا رفتی؟” که در مجلسی یا بر سر مزاری یا در گوشهای تنها به زبان آمده. این خشم از آنجا نشأت میگیرد که بازمانده همیشه با جایی خالی روبهرو است؛ با حفرهای عمیق که نمیتواند بهسادگی آن را پر کند.
شب، سکوت، کویر؛ هر سه فقدان را یادآوری میکنند و در هر سه چیزی کم است یا از دست رفته؛ در شب، نور و خورشید، در سکوت، کلام و آوا و در کویر، مایه حیات. شجریان این حس فقدان را به بهترین شکل به نمایش گذاشته است. گریستن بر آنچه از دست رفته است راهی برای پردازش سوگ ایجاد میکند. به رسمیت شناختن فقدان، نخستین قدم برای درک آن است و به همین دلیل است که شجریان برای سوگوار از باریدن میخواند. اما گریستن و آه کشیدن این واقعیت تلخ را تغییر نمیدهد که انسان باید بپذیرد، چیزی از زندگی کم شده و از دست رفته است. فروید معتقد بود زمانی که شخصی یا بهطور کلیتر چیزی در زندگی از دست میرود، در وهله اول شخص سوگوار تمایلی به گسستن از آن ندارد و احساس میکند “جهان فقیر و تهی شده است”، چون آن چیزی که از دست داده، اهمیتی فراوان داشته و شخص سوگوار مدتها به آن دل بسته بوده و در روانش جایگاه مهمی داشته است.
آواز او به خوبی با امر سوگواری همسو میشود. هنگام سوگ، بازمانده نمیخواهد از چیزی که سوگوار آن است جدا شود. توجهش به چیزی که خالی از یاد و خاطره متوفی است، جلب نمیشود. در این هنگام ارجاع مداممان شجریان است، زیرا کمتر کسی توانسته است بسان شجریان به امر فقدان، جدایی و سوگواری بپردازد. شجریان در خیلی چیزها استاد بود، اما این مسلم است که فریادکردن سوگ به نغمهای جانسوز یکی از آنهاست و درد این است که چشم از او چگونه توانیم نگاه داشت؟
وقتی محمدرضا شجریان در هشتادسالگی درگذشت، موجی از غم جامعه را فراگرفت. هوشنگ ابتهاج در مصاحبهای گفت: “برای بزرگی این مصیبت کلمه ندارم. کلماتم سست و ضعیف و کم و کوچک و پوک است”. فقدان او نهتنها طرفدارانش، بلکه دیگر هنردوستان را سوگوار کرد. بسیاری بهدلیل همهگیری ویروس کرونا نتوانستند بر سر مزارش بروند و در مراسم سوگواری جمعی شرکت کنند. خوانندههای بسیاری در عرصه موسیقی سنتی شهرت کسب کردهاند، اما کمتر کسی توانسته نزد مردم محبوبیتی چون شجریان بیابد. این محبوبیت تنها بهدلیل توانایی موسیقایی او نبود. محمدرضا شجریان طی سالهای فعالیتش، قطعات متنوعی درباره شادی، جدایی، وصال، غم و بسیاری موضوعات دیگر خوانده و اجرا کرده است. اینها همه با عمیقترین احساسات انسانی در ارتباط بودهاند و همین موضوع باعث میشود شنونده با خود شجریان هم ارتباطی عمیق برقرار کند. در این روزهای پس از درگذشت او، چهکسی بهتر از خودش میتواند در مورد سوگ و فقدان با ما سخن بگوید و به پردازش این فقدان بزرگ کمک کند؟
همانطور که هر زخمی روی پیکر انسان منابع بدن را به سوی خود میکشد، هنگامی که کسی از دست میرود، منابع روانی سوگوار به سوی این زخم روانی میآیند. پس دیگر میلی به چیزی دیگر یا شاید جانی برای چیزی دیگر باقی نمیماند. بازمانده شاید از آن همدم از دست رفته به خشم آید و از او به شکایت بپرسد که “بی سبب چرا ترک آشیانه کردی”؟ شکوهکردن بازماندگان از رفتگان عمل رایجی است. چه بسیار جمله “چرا رفتی؟” که در مجلسی یا بر سر مزاری یا در گوشهای تنها به زبان آمده. این خشم از آنجا نشأت میگیرد که بازمانده همیشه با جایی خالی روبهرو است؛ با حفرهای عمیق که نمیتواند بهسادگی آن را پر کند.
شب، سکوت، کویر؛ هر سه فقدان را یادآوری میکنند و در هر سه چیزی کم است یا از دست رفته؛ در شب، نور و خورشید، در سکوت، کلام و آوا و در کویر، مایه حیات. شجریان این حس فقدان را به بهترین شکل به نمایش گذاشته است. گریستن بر آنچه از دست رفته است راهی برای پردازش سوگ ایجاد میکند. به رسمیت شناختن فقدان، نخستین قدم برای درک آن است و به همین دلیل است که شجریان برای سوگوار از باریدن میخواند. اما گریستن و آه کشیدن این واقعیت تلخ را تغییر نمیدهد که انسان باید بپذیرد، چیزی از زندگی کم شده و از دست رفته است. فروید معتقد بود زمانی که شخصی یا بهطور کلیتر چیزی در زندگی از دست میرود، در وهله اول شخص سوگوار تمایلی به گسستن از آن ندارد و احساس میکند “جهان فقیر و تهی شده است”، چون آن چیزی که از دست داده، اهمیتی فراوان داشته و شخص سوگوار مدتها به آن دل بسته بوده و در روانش جایگاه مهمی داشته است.
آواز او به خوبی با امر سوگواری همسو میشود. هنگام سوگ، بازمانده نمیخواهد از چیزی که سوگوار آن است جدا شود. توجهش به چیزی که خالی از یاد و خاطره متوفی است، جلب نمیشود. در این هنگام ارجاع مداممان شجریان است، زیرا کمتر کسی توانسته است بسان شجریان به امر فقدان، جدایی و سوگواری بپردازد. شجریان در خیلی چیزها استاد بود، اما این مسلم است که فریادکردن سوگ به نغمهای جانسوز یکی از آنهاست و درد این است که چشم از او چگونه توانیم نگاه داشت؟