نقد فیلم ماجرای نیمروز: رد خون، روایت یک گسست
یکی از تلخترین اتفاقات جشنواره سی و ششم برای من صرف کردن دو ساعت زمان برای تماشای فیلمفارسی «لاتاری» بود. دو ساعتی که تماما با بهت به پرده خیره شده بودم و به این فکر میکردم که چطور ممکن است فیلمسازی از «ایستاده در غبار» و خصوصا فیلم درخشانی مثل «ماجرای نیمروز» به ورطه ساخت فیلمی چون «لاتاری» سقوط کند. بدتر از آن حرفهای جنجال برانگیز مهدویان درباره فاشیسم و فردوسی بود که باعث شد تا بار دیگر اطمینان پیدا کنم که در سینمای ناپاک و پر زرق و برق ایران هیچ استعدادی جان سالم به در نمیبرد و سرنوشت محتومش حل شدن در این باتلاق است. خوشبختانه «ماجرای نیمروز: رد خون» اثبات میکند که «لاتاری» صرفا یک اتفاق بوده و مهدویان هنوز هم جدیترین استعداد نسل جدید سینمای ماست.
«رد خون» یک تریلر سیاسی است که نیاز است ابتدا تکلیف با همین عبارت مشخص شود. یک تریلر سیاسی قرار نیست بازسازی مو به مو از وقایع تاریخی باشد بلکه خوانشی شخصی از سوی فیلمساز – و فیلمنامهنویس – نسبت به یک برههی خاص تاریخی و اتفاقات سیاسی در آن است. شاید بیشترین نقدهایی که علیه قسمت قبلی «ماجرای نیمروز» شد حول بحثهای ایدئولوژیک و عقیدتی میچرخید و فیلم به واقع هم از دست راستیها به دلیل کم کاریاش در زدن مجاهدین میخورد و هم از دست چپیها به خاطر برخی احتیاطها و حذفها. اما تمام این افراد در یک اشتباه بزرگ مشترک بودند. این که مدیوم نقد فیلم را با جناح بازیهای سیاسیشان اشتباه گرفته و در نتیجه در نقدهای “سینماییشان” تنها چیزی که گم میشد سینما بود. حال در «رد خون» مهدویان به همین دلیل محافظهکارتر عمل میکند. همین محافظهکاری سبب شده که از زمان جشنواره تا الان که فیلم به تازگی در سینماها اکران شده، این بحثهای حاشیهای کمتر به گوش برسد.
داستان «رد خون» هفت سال پس از ماجراهای فیلم قبلی اتفاق میافتد که در سال ۱۳۶۰ و با کشته شدن موسی خیابانی به پایان رسید. حال هفت سال گذشته و پایان جنگ ایران و عراق نزدیک است. در این بین مجاهدین خلق در پی انجام عملیات معروف فروغ جاویدان و نیروهای فیلم قبلی – با حذف احمد مهرانفر و مهرداد صدیقیان – به دنبال دستگیری آنها هستند. در این بین شخصیتی جدید به نام افشین (محسن کیایی) که به عنوان تلفن و بیسیمچی معرفی میشود، با دیدن عکس همسرش سیما (بهنوش طباطبایی) در میان مجاهدین متوجه میشود که او به آنها پیوسته است. از سوی دیگر سیما خواهر کمال (هادی حجازیفر) است. این دو سعی میکنند این موضوع را از صادق (جواد عزتی) که مامور اطلاعات شدیدا پیگیری است پنهان کنند و خود آن را حل کنند.
در اولین برخورد با فیلم چیزی که بیش از هر چیز به نظر میرسد تعادل دوربین مهدویان نسبت به آثار پیشین است. در «ماجرای نیمروز» و «ایستاده در غبار» دوربین کاملا مستندگونه مهدویان که حتی گاهی از پشت شیشه و به صورت دزدکی به مسائل نگاه میکرد، تبدیل به یکی از موتیفهای مهم بصری فیلمهایش شده بود. این نوع دوربین کاملا برای فضای این دو فیلم مناسب بود و هم حال و هوای جنگ را به خوبی بازسازی میکرد و هم به دلیل کهنگی موجود در تصویر بیشتر به نوعی سند تاریخی میماند. اما اشتباه بزرگ مهدویان تکرار همین دوربین در فیلم «لاتاری» بود که دیگر نه توجیه منطقی داشت و نه به فضاسازی کمک میکرد. این بار در «رد خون» اما، مهدویان دوربین خود را کمی تلطیف کرده است. هم کهنگی تصویر و هم نماهای مستندگونه – که در موارد افراطیاش گاهی به نظر آرشیوی میرسید – با حفظ کامل اصول قبلی کمی تلطیف شدهاند و دوربین نیز آرام و قرار گرفته است. نوع فیلمبرداری خاص آثار او که به نظر وامدار سینمای جیلو پونته کوروو و علیالخصوص فیلم نبرد الجزیره است، این بار نزدیک به سینمای دراماتیک حرکت میکند. دیگر کمتر خبر از نماهایی که دوربین به شکلی پنهان شخصیتها را میپایید و جاسوسی میکرد، هست. این بار دوربین مهدویان ترکیبی از یک سینمای مستند و داستانی است که سعی کرده تا فاصلهگذاریهای پیشین را از بین ببرد و به بار دراماتیک داستان توجه بیشتری نشان دهد. این “دور شدن از فضای سینمای گزارشی” مهمترین تفاوت کارگردانی رد خون نسبت به آثار قبلی مهدویان است.
در «رد خون» دیگر از کارکردنهای جمعی «ماجرای نیمروز» و رفاقت گرم وسترنگونه بین بچههای سپاه خبری نیست و آنها جای خود را به نوعی جدا افتادگی و در خطهای مختلف قرار گرفتن داده است که به وضوح حکایت از سالهای میانی دهه شصت در ایران دارد. آدمهای «رد خون» نیز آدمهای فیلم قبلی نیستند. هفت سال گذشته و در این هفت سال جنگ و آشوب آنها نیز تغییر کردهاند. بیشترین نمود تغییر را در شخصیت صادق میبینیم. صادقِ «ماجرای نیمروز» که برای مرگ شهید رجایی و شهید باهنر آن طور شدید اشک میریخت، حال با جدیت و حتی گاه قساوت تمام فقط به اصول کاری فکر میکند و هیچ گونه احساساتی را با کارش ترکیب نمیکند. او به وضوح بدبینتر شده و هیچکس از دست چشمان تیزبین و بازجویانه او در امان نیست. ترکیب هوشمندی و ریزبینی با خلق و خوی خشک او و البته بازی درخشان جواد عزتی باعث شده تا صادق کار شدهترین و کاریزماتیکترین شخصیت فیلم باشد.
اما بر خلاف فیلم قبلی این بار مهدویان دوربین خود را به اردوگاه اشرف میبرد و داستانهای داخل دار و دسته رجوی را نیز روایت میکند. در سمت مجاهدین دو زن به عنوان شخصیتهای مهم حضور دارند که یکی از آنها همان همسر افشین است. همچنین عباس زریباف که در قسمت قبلی فیلم دیدیم نفوذی مجاهدین در سپاه است و توسط صادق دستگیر شد، اما با یک اشتباه از چنگ آنها گریخت، این بار نقشی مهمتر را ایفا میکند. او نقشی همچون موسی خیابانی در فیلم پیشین را دارد و آنتاگونیست اصلی «رد خون» است.
مهدویان در روایتش با تمرکز بر عملیات مرصاد، تعداد زیادی خرده داستان را وارد پیرنگ فیلم خود میکند و به هر یک از شخصیتهای داستانش به اندازه مورد نیاز زمان برای پرداخت میدهد. در این بین لغزشهایی گاه و بیگاه مانند لحظات کمدی اضافه و بد موقع شخصیت کمال و البته کل خط داستانی زائد مسعود (مهدی زمین پرداز) که پیشبردی در درام ندارد، موجب میشود تا فیلم به مانند یک اثر منسجم عمل نکند. از سوی دیگر در جبهه مجاهدین نیز یک خط عشقی حول عباس زریباف و زهره (هستی مهدوی) وجود دارد بهرهگیری از آن نیز از این قرار است که پوچ بودن معنی عشق در بین مجاهدین را نشان دهد.
یکی از اشکالات اساسی فیلم که در «ماجرای نیمروز» قبلی نبود، اغراق و گلدرشت بودن در برخی از سکانسهاست. یکی از تلخترین سکانسهای فیلم جایی است که مجاهدین مردم و زنان و کودکان بیگناه بیمارستان اسلام آباد را به گلوله میبندند. پیش از این سکانس در یک نما مجاهدین در حال نماز خواندن زیر سر و صدای شلیک و آتش و جنایتهای خودشان به تصویر کشیده میشوند که قرار است خوانش غلط آنها از اسلام را تداعی کند اما در اجرا به شدت شعاری است. یا در یکی دیگر از سکانسها که دوربین به داخل قرارگاه اشرف رفته و جلسات اعتراف مجاهدین را میگیرد، آنها به قدری احمق به تصویر کشیده میشوند که نتیجه کمی کاریکاتوری است. همین در نظر گرفتن افکار ارتجاعی و هوش کم برای جبهه دشمن در اکثر فیلمهای جنگی ایرانی، از مهمترین ایرادات آثار ژانر دفاع مقدس در ایران است.
اما دو زن اصلی سمت مجاهدین تفاوت دارند. سیما که داستان اصلی حول مجاهد شدن او میچرخد، یک دغدغه دارد و آن هم رسیدن به تهران برای دیدن دوباره فرزندش است. به نظر میرسد حتی پیوستنش به مجاهدین و همراهیاش با آنها نیز “بیشتر” با این هدف بوده باشد. او با این که به نیروهای مجاهدین پیوسته است اما با آنها فرق دارد و اصطلاحا “مسئله دار” است. هستی مهدوی نیز مشخصا تصویر یکی از هزاران قربانی سادهلوحی است که به مجاهدین پیوستند و در نهایت نیز از سوی همانها بیشترین لطمه را خوردند. او نیز مانند سیما در اعماق وجود خود اعتقاد قلبی به مانیفست مجاهدین ندارد و بهترین شاهد این مدعا سکانسی است که مشغول کارگردانی سخنرانی مسعود رجوی است. در این سکانس بیشتر حواس او معطوف به عباس زریباف است و اگر سقلمه سیما نبود حتی دستش را برای رجوی بالا نمیبرد.
«رد خون» در بین آثار مهدویان درخشانترین پایانبندی را دارد. پس از کش و قوسهای فراوان، افشین با سیما دیدار میکند و در نهایت نیز کمال او را نمیزند و سیما ظاهرا میرود. در همین لحظه سر و کله صادق پیدا میشود. در واقع در این لحظه هم بیننده و هم شخصیتها به این موضوع واقفند که گذشت آنها به معنای نجات سیما نیست و صادق هیچگاه دست از دستگیری او نمیکشد. حال که رازها برملا شده وقت جدا شدن است. جدایی کمال و افشین از خط مبارزه و انتخاب یک زندگی آرام و دست و پنجه نرم کردن با سرافکندگی قضیه سیما.
پس از تحویل اسلحه و جدا شدن، کمال و افشین از قاب خارج میشوند اما صادق باقی میماند. صادقی که همواره روی اصول خود ایستاد و حتی برای نزدیکترین رفقایش نیز استثنایی قائل نمیشود. او نمونه کامل یک مرد اطلاعاتی است و حال محکوم به تنها ماندن است. مهدویان این تنهایی و گسست بین او و دوستانش را دقیقا با تمهید پایان بندی فیلم قبلی انجام میدهد. در «ماجرای نیمروز» نیز آخرین سکانس یک لانگ شات با نمای موسوم به “چشم خدا” بود. با این تفاوت مهم که در «ماجرای نیمروز» دوربین از فاصله لانگ شات جمعی را زیر نظر میگرفت که با یکدیگر رفاقت گرمی داشتند و به تازگی نیز موفق شده بودند تعدادی از سران مجاهدین را از پای در آورند، اما این بار تنهایی صادق را مشاهده میکند که چگونه کنار سلاحهای تحویل داده شده رفقایش روی یک نیمکت در اکباتان نشسته است.
«رد خون» شاید به دلایل ذکر شده فیلم شاهکاری نباشد و برخی ایرادات آن را از رسیدن به سطح یک اثر فوق العاده بازدارد، اما قطعا جزو دیدنیترین فیلمهای جنگی و البته سیاسی یک دهه اخیر سینمای ایران است.