ماجرای فرار دختر جوان
از مدتی قبل فقط به دنبال خوشگذرانی و تفریح بودم و به نصیحتهای هیچ کس توجهی نداشتم، میخواستم زودتر ازدواج کنم و از زندگی ام لذت ببرم که به چنگ چند پسر غریبه افتادم.
اینها بخشی از اظهارات دختر ۱۶ سالهای است که با هوشیاری نیروهای گشت کلانتری پنجتن مشهد از سقوط در منجلاب فلاکت و تباهی نجات یافت.
این دختر نوجوان که با شنیدن سرگذشت دختران فراری اشک ریزان از رئیس کلانتری تشکر میکرد، درباره سرگذشت تاسف بار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم مردی معتاد بود و هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش احساس نمیکرد. او معنای مهر و محبت را نمیدانست و هیچ گاه دست نوازش بر سرم نمیکشید.
مادرم همواره درگیر مسائل و مشکلات خانوادگی بود به طوری که من و برادرم را به فراموشی سپرد.
در این میان من فقط به برادر بزرگ ترم وابسته بودم و با او درددل میکردم. «حسن» هم با طمأنینه و آرامش به حرف هایم گوش میداد و به من محبت میکرد.
اما سال گذشته حادثه تلخی رخ داد که زندگیام را دگرگون کرد. برادرم که سوار موتورسیکلت بود، در یک حادثه تلخ رانندگی و به خاطر نداشتن کلاه ایمنی جان سپرد و بدین ترتیب من تنها پشتیبانم را از دست دادم.
دیگر کسی دلداری ام نمیداد و به حرف هایم گوش نمیکرد. پدر و مادرم نیز همچنان درگیر مشکلات مالی و ناسازگاریهای رفتاری بین خودشان بودند به گونهای که هیچ کاری به کارم نداشتند و مرا به حال خودم رها کردند.
این گونه بود که در جست و جوی محبت راهی کوچه و خیابان شدم و گمشده ام را در فضاهای مجازی جست و جو کردم. درس ومدرسه هیچ اهمیتی برایم نداشت و با هر لبخند خیابانی دل میباختم و با هر اخمی قهر میکردم.
نقشه راننده تبهکار برای زنان مسافر
هرکس ذرهای محبت به من نشان میداد عاشقانه به سویش میدویدم و او را ناجی خودم میدانستم. به همین دلیل بارها مورد سوءاستفاده پسران هوسران قرار گرفتم، اما به امید این که زودتر ازدواج کنم و به خوشگذرانی و لذت بپردازم باز هم اسیر حرفهای دروغین و محبتهای هوس آلود در فضای مجازی شدم.
فقط به این میاندیشیدم که اگر کسی مرا دوست داشت و از من تعریف و تمجید میکرد پس انسان خوبی است و باید به او اعتماد کنم. خلاصه در همین روزها بود که از طریق یکی از دوستانم وارد یکی از گروههای اجتماعی در فضای مجازی شدم و به پیامک بازی و ارسال تصاویر در آن گروه مختلط دختران و پسران پرداختم تا این که با چند پسر جوان در مشهد آشنا شدم.
هر کدام ازآنها به نوعی به من ابراز علاقه میکردند و از زیبایی ظاهری ام سخن میگفتند. این بود که دعوت آنها را برای ملاقات حضوری پذیرفتم تا شاید یکی را برای ازدواج انتخاب کنم.
قرار ما در یکی از رستورانهای مشهد بود و من شبانه با اتوبوس از یکی از شهرهای خراسان جنوبی به مشهد آمدم. هیچ کس را نمیشناختم و با پولی که از پس اندازهای مادرم برداشته بودم سوار تاکسی شدم و به محل قرار رفتم.
آن سه پسر جوان هم به رستوران آمدند، اما هنوز غذایی نخورده بودیم که آن پسران غریبه بر سر این که من به منزل کدام یک از آنها بروم به مشاجره پرداختند و با هم درگیر شدند.
در همین زمان من وحشت زده از رستوران بیرون آمدم و با ماموران انتظامی رو به رو شدم. آنها که چهره وحشت زده و پریشان مرا دیدند متوجه شدند که من از خانه فرار کرده ام و به چنگ چند پسر غریبه افتادهام.
آنها با دستگیری چند پسر جوان که حالت طبیعی نداشتند مرا هم به کلانتری انتقال دادند. این جا وقتی از سرگذشت و عاقبت تلخ و وحشتناک دختران فراری آگاه شدم که در دام باندهای فساد گرفتار شده اند و گاهی به قتل رسیده اند، خدا را شکر کردم که با حضور به موقع نیروهای انتظامی از چنگ آن پسران هوسران نجات یافتم. حالا فهمیدم که بهترین محیط کانون خانواده است و لبخندها و محبتهای خیابانی چیزی جز هوسرانی و تباهی نیست و …
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ غلامعلی مالداری، رئیس کلانتری پنجتن دختر نوجوان در پناه پلیس قرار گرفت تا اقدامات قانونی و قضایی برای تحویل وی به خانواده اش صورت گیرد.