داستان عجیب محسن ژاپنی که فرماندهان ارتش عراق را گیج کرد
«محسن ژاپنی» به کارگردانی وحید فرجی، فیلمی است که جایزه ویژه بخش شهید آوینی را در چهاردهمین جشنواره سینماحقیقت بهدست آورد و در جشنواره فیلم فجر امسال هم پذیرفته شده است. این مستند ۷۲ دقیقهای، درباره گروهی از غواصان ایرانی است که در عملیات کربلای ۴ اسیر شدند و در بین آنها رزمندهای بود که فرماندهان ارتش عراق را گیج کرد، چرا که فکر میکردند یک شهروند ژاپن یا کره را اسیر کردهاند.
این غواص کسی نبوده جز محسن میرزایی که هنگام اسارت، به دلیل اصابت تیر به صورت و فکش، مدتها امکان صحبت کردن نداشته و نتوانسته است به عراقیها بگوید ژاپنی نیست. هر چند وقتی هم به حرف میآید، نمیگوید ایرانی هم نیست و از مهاجران افعان مقیم کشورمان است، چون در این صورت او را در فهرست اسیران ثبت نمیکردند و چه بسا به جوخه اعدام میسپردند.
اینک در سی و چهارمین سالگرد عملیات کربلای ۴ ( ۵ دی ۱۳۶۵)، با نمایش مستند «محسن ژاپنی» در جشنواره سینماحقیقت، هم یاد غواصان و رزمندگان آن عملیات زنده شده، هم نقش مهاجران افغان مقیم ایران در جنگ تحمیلی مورد توجه قرار گرفته و هم سرنوشت امروز این مردم که مهمان کشورمان هستند، به بحث گذاشته شده است.
به همین مناسبت، گفتوگویی با وحید فرجی، کارگردان مستند «محسن ژاپنی» انجام دادهایم که میخوانید.
«محسن ژاپنی»، نامی است که هرکس را کنجکاو میکند تا بداند داستان این آدم چیست. شما چطور جلب او شدید؟
چند سال پیش، کتابی با عنوان «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» به نویسندگی محمدسرور رجایی را خوانده بودم که درباره رزمندگان غیرایرانی جنگ بود. در این کتاب، با ۲۰ رزمنده غیرایرانی صحبت شده که برایم جالب بود.
مدتی به این موضوع فکر میکردم مگر چند درصد از مهاجران در جوامع مهاجرپذیر، به هنگام وقوع جنگ، برای کشور میزبان میجنگند و تعداد زیادی از آنها اسیر، زخمی و شهید میشوند؟
با مشورت نویسنده کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»، به محسن میرزایی رسیدیم که در مشهد زندگی میکند. چند بار به مشهد سفر کردیم و در آنجا با نویسنده، خبرنگار و پژوهشگری افغانستانی به نام قربان ترخان که تحقیق جامعی درباره محسن میرزایی کرده است، آشنا شدیم و تحقیقات خودمان را ادامه دادیم. بعد از آن در سه سفر، روند تولید را در هشت ماه پی گرفتیم تا «محسن ژاپنی» را ساختیم.
اشاره به قربان ترخان کردید که در مستند شما، راوی است. چرا خودِ محسن میرزایی، نفر اول این مستند نشد؟
به دلیل خلق و خویی که در آقای میرزایی و خیلی از رزمندههای همدوره او وجود دارد، از دیده شدن پرهیز دارند. مثل آدمهای روزگار ما نیستند و دوست ندارند رسانهای شوند. از سوی دیگر، آقای ترخان به دلیل کار خبرنگاری و تسلط بر موضوع، فرد مناسبی از جامعه مهاجران افعان بود که پلی بین ما (مخاطبان) و آنها شود. او در سال ۱۳۵۲، از پدر و مادری افغانستانی در ایران متولد شده است و در همه این سالها، به فرهنگ کشورمان خدمت کرده است.
البته محسن میرزایی و دیگر همرزمان ایرانی او، در ساخت این مستند خیلی کمک کردند و خاطرات و اسناد و عکسهای زیادی را در اختیارمان گذاشتند.
جدا از این، ما در این مستند، علاوه بر روایت زندگی محسن میرزایی، مقداری هم به موضوع مهاجران افغان پرداختیم؛ اینکه این جامعه در بزنگاههای سخت که یکی از آنها جنگ ایران و عراق بوده است، به کمک ما آمده و دو هزار نفر شهید دادهاند. این پرسش را مطرح کردهایم که در مواجهه با این جامعه مهاجران، به لحاظ سیاسی، قانونگذاری، معیشتی و… آیا آنگونه که مستحق این افراد بوده است، با آنها برخورد کردهایم یا نه؟ این سوالی انتقادی است که در طول مستند پیش میآید، چون به هر حال آقای میرزایی نمونهای از این جامعه است.
مستند شما بین این دو موضوع، یعنی زندگی محسن میرزایی به عنوان یک رزمنده بسیجی و مشکلات مهاجران افغان، دائم در حال رفت و آمد است. چه شد این بافت روایی را برگزیدید؟
چون هم محسن میرزایی به عنوان یک رزمنده و اسیر جنگ ایران و عراق و هم قربان ترخان به عنوان یک افغان متولد ایران که خدمات فرهنگی زیادی به کشور کرده است، تجربیاتی تلخ از تبعیض اجتماعی را چشیدهاند. این دو، نماینده جامعه افغانهای مقیم ایران هستند که نه میل رفتن به کشورهای غربی و اروپایی را دارند و نه توان بازگشت به افغانستان را. قربان ترخان، در صحنهای از فیلم، روی آن بلندی مشرف به مشهد همین را میگوید؛ این که «من در ایران به دنیا آمدم. دخترم دارد از ایران میرود. پسرم دارد میرود. من در یک برزخ هستم.»
همین ترخان، اگرچه در سال ۱۳۵۲ در ایران به دنیا آمده، همسرش ایرانی بوده و بچههایش طبق قانون جدید، باید تابعیت ایرانی بگیرند، هر سال برای تمدید اقامتش در کشور ما، مصیبت بزرگی را تحمل میکند و از هفت خوان رستم میگذرد.
در این بحث، یک سری مسائل حقوقی و سیاسی است و برای همین وارد این بحثها نشدیم. در این فیلم، خیلی پاستوریزه و نمادین به موضوع حقوق شهروندی مهاجران افغان در ایران که برای کشورمان جانفشانی یا خدمت کردهاند، پرداختیم.
ممکن است بعد از این، یک فیلم مستند در همین موضوع وضعیت مهاجران در ایران بسازید؟
نمیدانم والله. باید ببینم چه میشود و آیا فضای کار دارد یا نه. من به عنوان یک ایرانی میدانم حضور جمعیت چند میلیونی مهاجر در ایران تبعاتی دارد و ممکن است دولت هم در این ماجرا معذوریتها و محدودیتهایی داشته باشد. ولی یک حقوق ابتدایی مثل تحصیل، کار و تمدید آسانتر اقامت باید فراهم شود که برخی جاها در همین هم مشکل وجود دارد. ترخان در همین فیلم «محسن ژاپنی»، به چنین تبعیضهایی در دوران مدرسه اشاره میکند.
هم محسن میرزایی به عنوان یک رزمنده و اسیر جنگ ایران و عراق و هم قربان ترخان که خدمات فرهنگی زیادی به کشورمان کرده است، تجربیاتی تلخ از تبعیض اجتماعی را چشیدهاند
الان مهاجر افغان در سریالهای ما چه کاراکتری دارد؟ تَهَش کارگر ساختمانی است یا دربان و سرایدار و … که متاسفانه برخی مواقع، آنها را مسخره هم کردهایم. مشکل امروز ما، نسل اول مهاجران نیستند، بلکه مسئله رسیده است به نسل دوم و سوم مهاجران که در ایران به دنیا آمدهاند و خودشان را بخشی از مردم این کشور میدانند و ما با آنها رفتار مناسبی نداریم.
روایت مستندِ شما، بین ماجرای محسن ژاپنی و دغدغه مهاجران افغان در ایران، در رفت و آمد است. گفتوگوی ما و شما هم، چنین شکلی پیدا کرده است. اجازه بدهید دوباره برویم سراغ محسن میرزایی که شخصیت محوری فیلم است و آرشیو عکس و تصویر خوبی از او پیدا کرده و در مستند گنجاندهاید.
یک حُسن کار این بود که خودِ محسن میرزایی، آرشیو عکسِ خوبی از دوران رزمندگی خودش دارد؛ بیش از ۱۰۰ عکس که آنها را با توضیحات خوبی پشتنویسی کرده است.
همچنین تصاویری از او در فیلمهای روایت فتح پیدا کردیم که از عملیات والفجر هشت بود و آن را در ابتدای مستند قرار دادیم. همه اینها به کار خیلی کمک کرد.
و شاید از همه مهمتر، تصاویری از تلویزیون عراق که محسن میرزایی و دیگر همرزمان او را در لحظات اول اسارت در دست دشمن نشان میدهد؟
این تکه فیلم مستند را خیلی خدایی شد که در آرشیو روایت فتح پیدا کردیم. خوشبختانه مدیر تازه این موسسه، دسترسی به آرشیو خود را آسان کرده است که باید از او قدردانی کرد.
یعنی شما یا خود محسن میرزایی از وجود این صحنههای تصویربرداری شده در عراق، خبری نداشتید؟
نه، خبر نداشتیم. واقعیتش، ما پس از پایان فیلمبرداری کار و در مرحله تدوین، رفتیم تصاویر چهار عملیاتی را که محسن میرزایی در آنها حضور داشته است، جستجو کنیم تا در مستند مورد استفاده قرار بدهیم. با تدوینگر کار نشسته بودیم که یکهو این تصاویر را دیدیم. چون قبلش، عکسهای این رزمندگان لشکر ۵ نصر خراسان را دیده و با برخی از آنها از نزدیک گفتوگو کرده بودیم، آنها را شناختیم؛ واقعا حیرتانگیز بود.
در مستند شما مشخص است حتی وقتی این تصاویر آرشیوی تلویزیون عراق را به خود این رزمندهها نشان میدهید، حسابی جا میخورند و تعجب میکنند.
بله همینطور بود. پس از پیدا کردن این تصاویر آرشیوی، ما دوباره به مشهد برگشتیم و واکنش محسن میرزایی و همرزمانش را به این تکه فیلم ضبط کردیم. همین مورد نشان میدهد حتی یک فریم عکس یا چند لحظه تصویر آرشیوی، میتواند یک کار را زنده کند که برای مستند «محسن ژاپنی» این اتفاق افتاد.
این نشاندهنده اهمیت تصاویر، عکسها و اسناد آرشیوی است که ما دستکم گرفتهایم؛ بهطور مناسب آنها را جمع و نگهداری نکردهایم و به درستی و آسانی در دسترس پژوهشگرن قرار نمیدهیم.
همینطور است. من در چند سال اخیر سه مجموعه تاریخی ساختهام که کاملا وابسته به آرشیو بوده است؛ یکی «روزهای آزادی» که مربوط به دخالت نیروهای آمریکا در جهان است، دیگری «پسران آل سعود» که درباره این خاندان است و سومین فیلم هم که در مرحله تدوین دارم، مربوط به جنگهایی است که اسرائیل در منطقه به وجود آورده است. برای همین درک میکنم این تصاویر و اسناد آرشیوی چقدر مهم هستند.
تصاویر تلویزیون عراق از لحظه اسارت محسن میرزایی و همرزمانش در عملیات کربلای ۴ را خیلی خدایی شد که پیدا کردیم. این نشان دهنده ضرورت جمعآوری، نگهداری و ارائه درست اسناد تاریخی است
نهادها و مراکز فرهنگی فعال در این حوزهها، باید جدیتر در این زمینه کار کنند. خیلی از اسناد در همین ایران است که باید جمعآوری و نگهداری و در دسترس قرار بگیرد. برای نمونه، از عکسهای یادگاری رزمندگان در جبههها هم نباید غفلت کرد. باید وفت گذاشته شود و به این آدمها مراجعه و خاطرات شفاهی، عکسها و حتی نامههای مربوط به جنگ را جمع کرد؛ اینها گنجینه تاریخی کشور است و نباید دست کم گرفت.
در کنارش، آرشیوهای مهم و ملی ما مثل روایت فتح یا تلویزیون، باید درهایشان را باز و دسترسی پژوهشگران را آسان کنند. در رابطه با تلویزیون، بسیاری وقتها برای دسترسی ما به آرشیو، سختگیری میشود و در مقابل، یکباره میبینی کل آرشیو رفته آن ورِ آب و سر از تلویزیونهای خارج از کشور در آورده است. معلوم است این یک جایی نشتی دارد.
مسئله بعدی، خرید و جمعآوری اسناد و تصاویر از منابع خارجی است. در این زمینه هم باید کار زیادی صورت بگیرد تا منابع داخلی برای پژوهشگران، تاریخنویسان و مستندسازان پُر بارتر شود.