به خاطر نوشتههایم معذرت میخواهم! نه خطر جنگل شدن را جدی بگیرید نه کوری سفید را
در همین زمینه
تا همین چندی پیش آنهایی که در صف خرید دلار، گوشی، سکه، پوشک و … میایستادند را شماتت میکردم که این چه کاری است؟ اما حالا ..
عصرایران؛ مصطفی داننده- در این مدت که وضعیت اقتصاد ایران شبیه به دریاهای همیشه طوفانی شده است که به هیچ کشتی و قایقی رحم نمیکند، بارها نوشتم که مواظب جامعه خودمان باشیم. نوشتم که خطر جنگل شدن جامعه ایران را جدی بگیریم. نوشتم که دچار کوری سفید شدهایم. نوشتم و امروز میخواهم بابت این نوشتههایم عذرخواهی کنم.
در این جامعه نمیشود خوب و با انصاف زیست. خودم را جای تولید کننده بیچاره گذاشتم. یک تولیدی کوچک مثلا لباس در گوشهای از تهران. در این وضعیت بحرانی چگونه میتوانستم آن را اداره کنم و حقوق کارگرها را بدهم؟ چگونه میتوانستم بدون کار، مالیات، عوارض و اجاره واحد تولیدی را بدهم؟
نمیتوانستم و مجبور بودم تولیدی را تعطیل کنم و وارد چرخه دلالی یا نه اصلا وارد بورس شوم. میتوانم امروز سکه بخرم، فردا گرانتر بفروشم. دلار بخرم و سود کنم. چه کاری است که تولید کنم؟ چه کاری است که عدهای را مشغول کنم و بعد نتوانم حقوق آنها را بدهم.
خودم را جای فروشندگان گذاشتم. دیدم حق دارند. جنسی که امروز خریدهاند و باید فردا بفروشند با جنسی که قرار است پس فردا بخرند زمین تا آسمان تفاوت قیمت دارد. جنس امروزخریده را به قیمت پس فردا میفروشد تا چراغ مغازهاش روشن باشد. تا بتواند چرخ زندگیاش را بچرخاند. اگر اینگونه رفتار نکند، دو روز بعد باید ضرر کند، مغازهاش را تعطیل کند و جواب تلفن صاحب مغازه را ندهد که چرا اجاره باقی مانده را نمیدهد.
خودم را جای تاکسیهای اینترنتی گذاشتم، دیدم حق دارند کرایههای دو برابری برای مسیرهای عادی بگیرند. میدانید یک لاستیک چقدر گران شده است؟ میدانید استهلاک یک ماشین چقدر است؟ حالا اصلا کاری به بنزین نداریم. واقعا در این شرایط انتظار داریم، فلان شرکت به اندازه یک سال قبل کرایه بگیرد؟
تا همین چندی پیش آنهایی که در صف خرید دلار، گوشی، سکه، پوشک و … میایستادند را شماتت میکردم که این چه کاری است؟ نخرید بگذارید ارزان شود و هزار نصیحت بزرگ و کوچک دیگر. حالا مینویسم برای اینکه سفرهتان کوچک نشود هرجا صف بود، زنبیلی بگذارید و نوبت بگیرید.
چندی پیش فیلمی در فضای مجازی منتشر شد که مردم در تهران در حال دویدن برای خرید دلار بودند. برخیها حتی زمین خوردند. اگرهمین یک سال پیش بود، سری تکان میدادم و میگفتم داریم به کجا میرویم؟ حالا به همه آنها حق میدهم. آنها نگران وضعیت زندگی خود هستند. نگران سفرهای که هر روز کوچکتر میشود.
آنهایی که هرجا ثبت نام خودرو است، نامی از آنها دیده میشود، کار خوبی میکنند. پولشان را کجا سرمایه گذاری کنند بهتر از بازار خودرو. امروز ماشین را میخرند مثلا ۵۰ میلیون و فردا میفروشند ۹۰ میلیون تومان!
نه نگران کوری سفید باشید نه نگران جنگل شدن جامعه، به فکر خود و سفرهتان باشید که هر روز در حال کوچک شدن است.
در این جامعه نمیشود خوب و با انصاف زیست. خودم را جای تولید کننده بیچاره گذاشتم. یک تولیدی کوچک مثلا لباس در گوشهای از تهران. در این وضعیت بحرانی چگونه میتوانستم آن را اداره کنم و حقوق کارگرها را بدهم؟ چگونه میتوانستم بدون کار، مالیات، عوارض و اجاره واحد تولیدی را بدهم؟
نمیتوانستم و مجبور بودم تولیدی را تعطیل کنم و وارد چرخه دلالی یا نه اصلا وارد بورس شوم. میتوانم امروز سکه بخرم، فردا گرانتر بفروشم. دلار بخرم و سود کنم. چه کاری است که تولید کنم؟ چه کاری است که عدهای را مشغول کنم و بعد نتوانم حقوق آنها را بدهم.
خودم را جای فروشندگان گذاشتم. دیدم حق دارند. جنسی که امروز خریدهاند و باید فردا بفروشند با جنسی که قرار است پس فردا بخرند زمین تا آسمان تفاوت قیمت دارد. جنس امروزخریده را به قیمت پس فردا میفروشد تا چراغ مغازهاش روشن باشد. تا بتواند چرخ زندگیاش را بچرخاند. اگر اینگونه رفتار نکند، دو روز بعد باید ضرر کند، مغازهاش را تعطیل کند و جواب تلفن صاحب مغازه را ندهد که چرا اجاره باقی مانده را نمیدهد.
خودم را جای تاکسیهای اینترنتی گذاشتم، دیدم حق دارند کرایههای دو برابری برای مسیرهای عادی بگیرند. میدانید یک لاستیک چقدر گران شده است؟ میدانید استهلاک یک ماشین چقدر است؟ حالا اصلا کاری به بنزین نداریم. واقعا در این شرایط انتظار داریم، فلان شرکت به اندازه یک سال قبل کرایه بگیرد؟
تا همین چندی پیش آنهایی که در صف خرید دلار، گوشی، سکه، پوشک و … میایستادند را شماتت میکردم که این چه کاری است؟ نخرید بگذارید ارزان شود و هزار نصیحت بزرگ و کوچک دیگر. حالا مینویسم برای اینکه سفرهتان کوچک نشود هرجا صف بود، زنبیلی بگذارید و نوبت بگیرید.
چندی پیش فیلمی در فضای مجازی منتشر شد که مردم در تهران در حال دویدن برای خرید دلار بودند. برخیها حتی زمین خوردند. اگرهمین یک سال پیش بود، سری تکان میدادم و میگفتم داریم به کجا میرویم؟ حالا به همه آنها حق میدهم. آنها نگران وضعیت زندگی خود هستند. نگران سفرهای که هر روز کوچکتر میشود.
آنهایی که هرجا ثبت نام خودرو است، نامی از آنها دیده میشود، کار خوبی میکنند. پولشان را کجا سرمایه گذاری کنند بهتر از بازار خودرو. امروز ماشین را میخرند مثلا ۵۰ میلیون و فردا میفروشند ۹۰ میلیون تومان!
نه نگران کوری سفید باشید نه نگران جنگل شدن جامعه، به فکر خود و سفرهتان باشید که هر روز در حال کوچک شدن است.