اندوه چشم‌های پیروز یا لبخند ماسیدۀ بازیگر؟

اندوه چشم‌های پیروز یا لبخند ماسیدۀ بازیگر؟

جای شگفتی دارد که حسام نواب‌صفوی چگونه بازیگری است که ظرایفی را که کوچک و بزرگ دربارۀ «پیروز» دریافتند، درک نکرد و عکس خود را گذاشت و نوشت: “فقط خواستم لبخندی به شما هدیه بدهم!”

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در اینستاگرام  صفحه و حضور ندارم اگرچه از اخبار و تصاویر منتشره در آن از طریق تارنمای خودمان یا نزدیکان آگاه می‌شوم. در توییتر هم.

نه به این دلیل که این پیام‌رسان‌ها یا پلت‌فورم‌ها یا با واژۀ مورد علاقه مرکز ملی فضای مجازی «سکو»‌ها را ‌بسته‌اند و استفاده از آنها نیاز به فیلتر‌شکن دارد یا در حاضر نبودن فخر و فضیلتی نهفته باشد بلکه به این خاطر که فعالیت در رسانه‌های جدی و رسمی و نیاز به سرکشی به خبرگزاری‌ها و تارنماهای متعدد و درنگ و تمرکز بر تارنمای خودمان را از حیث سفر در این فضا کافی می‌دانم و در باقی اوقات ترجیح می‌دهم چشم را به ضیافت کلمات نقش بسته روی کاغذ ببرم چه در کتاب و چه مجلات.

این همه ارجاعات شخصی البته برای روزنامه‌نگاری که بیشتر با روایت و تحلیل شناخته می‌شود حُسن و امتیاز نیست اما داستان از این قرار است که هر چه به تصویری که آقای حسام نواب‌صفوی بازیگر خوش‌سیما از لبخند خودش به مناسبت از دست رفتن توله یوز ایرانی پیروز منتشر کرده بیشتر خیره شدم معنی این کار را درنیافتم و بی‌مزگی آن بیشتر توی ذوق زد.

اندوه چشم‌های پیروز یا لبخند ماسیدۀ بازیگر؟

چرا باید سطح دانش بازیگر ما این قدر نازل و تا این حد از مرحله پرت باشد که نداند و درک نکند چهرۀ خود پیروز با آن چشم‌هاش – و وای از چشم‌هاش- آتش به دل‌مان زد؟ چرا نباید بازیگر ما از درک عمق اندوه نهفته در صورت پیروز عاجز باشد و لبخند خود را به مناسبت مرگ او به ما هدیه دهد؟! با این توضیح یا اعتراف که “از ته دل نیست”! یعنی حالا به لبخند ماسیده او نگاه کنیم تا یاد یوزی به نام پیروز بیفتیم؟ اگر بازیگری چون آل پاچینو این متن را بخواند سرش را به دیوار نخواهد کوفت؟! حرف های عجیب و غریب برخی کار به دستان کم نیست که مدعیان هنر هم پرت و پلاگو شده‌اند؟!

اندوه چشم‌های پیروز یا لبخند ماسیدۀ بازیگر؟

اگر وجه تفاوت و تمایز و اشتراک قضیه را درک می‌کرد به قاعده باید عکس خود پیروز را می‌گذاشت و می‌نوشت فقط به چشم‌های او نگاه کنید یا به اندوهی که پشت نگاه او پنهان است یا شعری از جایی برمی داشت و برای این که خیال کنیم عمیق است شعر نزار قبانی را ولی عکس لبخند خود را گذاشته. خود‌شیفتگی دیده بودیم اما جای ابراز آن هم مهم است!

در این ۱۰ ماه پیروز به یک نماد بدل شد و قصه از حیوان‌دوستی فراتر رفت چرا که ما ایرانیان چندان هم حیوان‌دوست نیستیم یا شهره به آن نیستیم یا دست کم نبودیم.

نوع خاصی از نجابت اما در نگاه و صورت پیروز بود که او را دوست داشتنی می‌کرد. همسایۀ ما که خود گربه دارد می‌گفت پیروز را ندیده ولی از گربه‌اش بیشتر دوست می‌داشته! چون مظلوم‌تر بود و می‌گفت چشم‌های گربۀ من زیباتر است اما چشم‌های پیروز خاص بود.

اصلا بحث زیبایی هم نیست. چون زیبایی تعریف واحدی ندارد تا جایی که حتی نمی‌توان گفت طوطی از کلاغ زیباتر است. دوستی می گفت نمی‌دانم چرا این حیوان مرا و ما را یاد خودمان می‌انداخت! مایی که از لفظ توله و حیوان در ناسزا استفاده می‌کنیم چه شد که به او دل بستیم؟ نگوییم که به خاطر محیط زیست که اگر محیط زیست دوست بودیم جاهای دیگر هم جلوه می‌کرد! جنبه تمثیلی ماجرا و تلاش برای بقا و نوعی دست و پا زدن برای زنده ماندن و البته آن نم غم بر رخساره بود که یوز را متفاوت کرد و حالا بازیگر به پاس همۀ اینها لبخند خود را تحویل ما می‌دهد!

اندوه چشم‌های پیروز یا لبخند ماسیدۀ بازیگر؟

نمی‌خواهم مرثیه بنویسم. تنها می‌خواهم ابراز شگفتی کنم که آقای نواب‌صفوی چگونه بازیگری است که ظرایفی را که کوچک و بزرگ دریافتند، درک نکرده و عکس خودش را گذاشته و نوشته: “فقط خواستم لبخندی به شما هدیه بدهم!”

نظرات بسته شده است.