نفرین به فقر و نداری …
این یک داستان واقعی است. داستانی از فقر و نداری …
پایگاه خبری رسا نشر – مهدی سوری: برای چند دقیقه در سوپرمارکت به خوراکیها نگاه می کرد. گاهی چیزی را بر می داشت، نگاه می کرد و سرجایش می گذاشت. به سراغ قفسه پفک و چیپس رفت، بسته ای را برداشت و از فروشنده پرسید، این چنده؟ فروشنده گفت:۲۰ هزار تومان. چند لحظه بعد یک بسته کوچکتر را برداشت و گفت این چنده؟ فروشنده گفت ده هزار تومان.
توجهم را جلب کرده بود. بسته را گذاشت و دوباره برداشت. انگار داشت با خودش حساب و کتاب می کرد. و دوباره پفک را سر جایش گذاشت. نزدیک دخل آمد و به فروشنده گفت یک بسته نان بده با سه تا تخم مرغ. فروشنده نان و تخم مرغ را در پاکت گذاشت و به او داد. پرسید چقدر میشود؟ با شنیدن عدد ۱۹ هزار تومان، انگار حالش گرفته شد. گفت بی زحمت ۲ تاش کن تخم مرغ ها را. وقتی میخواست پول خریدش را بدهد به دستش نگاه کردم. کل موجودی اش یک ده هزار تومانی و یک پنج هزار تومانی و دو پانصد تومانی بود.
از ظاهرش می شد فهمید که کارگر است . مظلومانه و سر به زیر خریدش را گرفت و رفت. حالم گرفته شد. ای لعنت به فقر و نداری که یک پدر زحمت کش ،باید بین خواسته ناچیز فرزندش و نان شبشان که ارزانترین غذای ممکن است، بر سر دوراهی بماند. چه کسی حال آن پدر را می داند که دقایقی دیگر در مواجهه با فرزندش برای داشتن یک بسته پفک ناقابل، جز شرمندگی چیز دیگری نداشته باشد!
کجاست آنکه ادعا دارد شبانه روز به فکر معیشت مردم است؟ آیا تایحال با این صحنه ها که مردم این روزها مدام در فروشگاهها می بییند، مواجه شده است؟ من قسم می خورم که هرگز…
نظرات بسته شده است.