روایت یکی از قربانیان ماجرای تیراندازی به زنان در اصفهان
چند روز از انتشار گزارش تیراندازی به چند زن و دختر جوان در اصفهان میگذرد. بعد از انتشار گزارش، خانواده یکی از قربانیان این حادثه زوایای تازهای از این ماجرای عجیب و تلخ را روایت می کنند.
مادر خانواده میگوید تصمیم به رسانهای کردن ماجرا گرفتند و حالا که شاهد واکنشهای مختلف به این موضوع هستند، داوطلب شدهاند تا یکبار دیگر به دنبال جوابی برای سؤالات بیپاسخشان باشند.
مادر و دختر جوانش روبروی من مینشینند، اما باوجود همه صحبتهای قبلی باز هم میخواهند مطمئن شوند اسم و فامیل و عکسهایشان منتشر نمیشود و میگویند به اولین خبرنگاری که این ماجرا را روایت کرده بود هم این موضوع را گفته بودند، اما متأسفانه اسم دختر منتشر شد.
دختر جوان که ما اینجا به اسم بهار از او نام میبریم، آرام است و چهرهای کودکانه و معصوم دارد که حتی از سن واقعیاش هم کمتر به نظر میرسد. درباره روز حادثه میگوید: ۲۸ تیرماه بود که با یکی از دوستانم رفتیم کتاب بخریم، ساعت ۹ شب بود که در راه برگشت دوستم با تلفن صحبت میکرد صورتم سمت دوستم بود و پشتم به خیابان بود، یکمرتبه صدای بلندی آمد و من درد شدیدی در کمرم حس کردم، چشمانم سیاهی رفت و روی زمین افتادم.
_ متوجه حرکت غیرعادی یا سروصدایی نشدید؟
_هیچ خبری نبود، حتی موتور هم رد نشد، به دوستم گفتم تو کسی را دیدی؟ گفت اصلاً. بعد فهمیدیم یک نفر از آنطرف خیابان با تفنگ ساچمهای، تیر شلیک کرده بود.
_ بعد که کمی حالم بهتر شد به دوستم گفتم چی شد!؟ گفت نمیدانم. دست که به کمرم زدم دیدم لباسم پاره شده و دستم پر از خون شد. همانجا یک بوتیک بود، رفتیم داخل که در اتاق پرو ببینیم چه اتفاقی افتاده است. فروشنده گفت فکر کنم ساچمه خوردی، این صدای ساچمه بود. داخل اتاق پرو دوستم دید بدنم سوراخ شده و خونریزی دارد. زنگ زدم به خالهام گفتم ساچمه چیه!؟ گفت باهاش پرنده شکار میکنند، همینالان برو بیمارستان عکس بگیر ببین ساچمه داخل بدنت هست یا رد شده؟ همانجا یک درمانگاه بود اما گفتند پزشک نداریم و نمیتوانیم عکس بگیریم باید بروی بیمارستان.
_ حتماً ترسیده بودی؟
_ خیلی، هر دو شوکه بودیم چون نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده است. پدر دوستم همان نزدیک بود آمد تا برویم بیمارستان. همان موقع به پدرم زنگ زدم که این اتفاق برای من افتاده بیا بیمارستان.
_کدام بیمارستان رفتی؟
_اول رفتیم بیمارستان امین که پذیرش نداشتند چون گفتند بیمارستان کرونایی هاست، بعد از آن رفتیم بیمارستان زهرای مرضیه آنجا هم چک کردند و گفتند باید بروید بیمارستان کاشانی. در راه پدرم به پلیس زنگ زد و گفت چه اتفاقی افتاده است. بهمحض اینکه وارد بیمارستان کاشانی شدیم، پذیرش بیمارستان به همکارش گفت دوباره ساچمهای آوردند! یک نفر دیگر هم قبل از ما پذیرش شده بود که ساچمه به کتفش خورده بود. اول گفتند ممکن است ساچمه وارد کلیه شده باشد و باید عکس بگیریم. دکتر جراح عکسها را که دید گفت ساچمه در بدن حرکت کرده و باید خارج شود، اما اگر یکی دو سانت آنطرف تر خورده بود قطع نخاع شده بودم. همان شبی که به بیمارستان مراجعه کردم ماموران پلیس آمدند و پیگیری کردند که چه اتفاقی افتاده، روزی که از بیمارستان مرخص شدم یعنی ۴۸ ساعت بعدازاین اتفاق هم تماس گرفتند و گفتند فردی که شلیک کرده بود دستگیرشده و به پدرم گفتند میتوانید بیایید او را ببینید.
_ پدرت متوجه چیز غیرعادی در این فرد شده بود؟
_ پدرم که رفته بود و او را دیده بود، میگفت یک جوان حدود ۳۵ ساله است که قدبلند و هیکل درشتی دارد. پدرم میگفت یک فرد کاملاً عادی است.
_ بعد از مرخص شدن از بیمارستان چه اتفاقی افتاد؟
_ آن موقع که اصلاً راه هم نمیتوانستم بروم. با کمک مادرم میرفتم پزشکی قانونی، الان هم جای بخیه درد دارد، اما بدتر از آن، ضربه بزرگ روحی بود که به من وارد شد، حتی دکتر گفت اثرات روحی نمیگذارد جسمت خوب شود و از نظر روحی کاملاً بههمریختهای.
_ بعد از این حادثه چه مشکلاتی پیدا کردهای؟
_ من هنوز هم میترسم، قبلاً تنها در خانه میماندم الان نهفقط در کوچه و خیابان میترسم که حتی داخل خانه هم میترسم، نمیتوانم هیچ جایی تنها باشم.
_ مادر بهار که حال دخترش را میبیند شروع به صحبت میکند و میگوید: وقتی این اتفاق افتاد من بیرون از خانه بودم که دوستش تماس گرفت و گفت خاله طوری نشده، اما … وقتی گفت طوری نشده من مطمئن شدم اتفاقی افتاده است! گفتم هر طوری شده بگو! گفت فکر کنم پشت کمر دخترتان زخم شده، فکر کنم تیرخورده! گفتم تیرخورده؟! اصلاً باورم نمیشد.
_ شما هم رفتید بیمارستان؟
_ من سریع تاکسی گرفتم و رفتم بیمارستان کاشانی. در بیمارستان تخت خالی نبود و ما دو ساعت نشستیم تا رفتیم اورژانس. وقتی پزشک دخترم را معاینه کرد گفت باید عکس و سونوگرافی بگیریم ببینیم ساچمه داخل بدن هست یا خارج شده، تا حدود نیمهشب که گفتند ساچمه هنوز داخل بدن هست و باید جراحی شود. تا فردا بعدازظهر طول کشید تا تصمیم گرفتند جراحی کنند، چون گفتند ممکن است ساچمه داخل بدن حرکت کند، جایی نخورده که ثابت بماند.
_ حتماً همه این مدت خیلی سخت گذشت؟
_خیلی زیاد، از زمانی که خبردار شدم این اتفاق برای دخترم افتاده تا همین امروز یکلحظه آرام نشدهام.
_ در بیمارستان که بودید افرادی دیگری را دیدید که این اتفاق برایشان افتاده بود؟
_ در بیمارستان یک خانم دیگر بستری بود که ساچمه به کتفش خورده بود، یعنی ۱۰ دقیقه بعد از دختر من در خیابان بالاتر ساچمه خورده بود اما چون همان اول به بیمارستان آمده بود، زودتر از ما پذیرش شده بود. یک خانم دیگری هم میگفت بچهام را برده بودم بیمارستان دیگری، اما چون بیمار کرونایی داشتند آنجا او را پذیرش نکردند و آمدم کاشانی، آنجا دیدم که یک خانم دیگر مثل دختر شما تیر خورده بود. همان شب هم گفتند دو نفر دیگر آمده بودند اما سرپایی درمان شدند و رفتند، اما ما چون جراحی داشتیم در بیمارستان ماندیم. بعداً که شکایت کردیم و دنبال کارهای پزشکی قانونی بودیم یکی دیگر از خانمها را هم دیدم که دو روز بعد از دختر من تیرخورده بود.
_در بیمارستان چه اتفاقی افتاد؟
_آن شب از خیلی جاها به بیمارستان آمدند و تحقیقات را شروع کردند، اول فکر کردند موضوع شخصی بوده، اما بعد گفتند باید ببینیم کار گروهی نباشد، این اتفاق جایی درز پیدا نکند تا اگر گروهی پشت این قضیه هست بتوانیم آنها را دستگیر کنیم و واقعاً هم ما این کار را نکردیم. دستشان درد نکند، ضارب در مدت ۴۸ ساعت دستگیر شد، درحالیکه حتی در بیمارستان میگفتند دیگر نمیتوانند دستگیرش کنند.
_و بعد سراغ شکایت رفتید؟
_بله، همان شب که مأموران آمدند گفتند فردا صبح شکایت کنید. وقتی ضارب دستگیر شد در دادگاه دیدم فردی در یکگوشهای نشسته که ظاهر خیلی معمولی داشت و به نظر میرسید هیچ مشکلی نداشته باشد. البته من اول نمیدانستم این فرد است و وقتی همسرم مدارک را تکمیل کرد و آمد گفت ضارب را دیدی؟ گفتم نه! گفت همین کسی است که آنجا نشسته است.
_با او حرف هم زدید؟
_من میخواستم بروم با او صحبت کنم و بگویم چرا این کار را کرده، اما همسرم گفت به من گفتهاند با متهم رو در رو نشوید.
_خانوادههای شاکیان دیگر را هم در دادگاه دیدید؟
_ما اولین خانوادهای بودیم که شکایت کردیم، خانواده دیگری که شکایت کرده بود را بعداً در پزشکی قانونی دیدیم که دخترشان آخرین فردی بود که تیرخورده بود و بعدازآن متهم دستگیرشده بود. خانواده سوم را هم در جریان شکایت دیدم اما دیگر خبری از آنها ندارم.
_چند روز بعد، فکر میکنم حدود دو هفته بعد تماس گرفتند بیایید دادگاه، قبلش مادر و خاله متهم سراغ ما آمده بودند که رضایت بدهیم.
_آدرس و مشخصات شما را از کجا آورده بودند؟
نمیدانم، اول تماس گرفتند میخواهیم بیاییم خانهتان، گفتم بههیچعنوان نیایید اما یک روز بعدازظهر مادر و خالهاش یک جعبه شیرینی گرفته بودند و آمدند در خانه و گفتند آمدهایم حلالیت بطلبیم. گفتم شما یک مادری و بچهات هر کاری کرده، کاری به شما ندارد. گفت ما پیشبینی از این بدتر را میکردیم که شما بزنید زیر شیرینی و دعوا کنید و اصلاً حاضر نباشید با ما حرف بزنید.
بهار میگوید: من هم دلم نمیخواست در خانهمان بیایند، اصلاً آنها را نمیشناختیم، ضمن اینکه من یک ترس و استرسی نسبت به اینها داشتم. میخواستند من را هم ببینند، اول ترسیدم اما چون مادرم بود رفتم دم در و گفتند ببخش و حلال کن، اما گفتم من نمیتوانم ببخشم… من در این سن نمیتوانم پیادهروی کنم، نمیتوانم کوه بروم، کمی که راه میروم باید بنشینم، همهجا باید کنار مادرم باشم. گفتند به خاطر مادرش ببخش، گفتم مادر و پدر من و همه فامیل بههمریختهاند. بعدها گفتند ما انتظار همین رفتار را هم نداشتیم و گفتیم قطعاً دعوا میکنید.
_خانوادهاش را چطور دیدید؟
_یک خانواده کاملاً معمولی بودند که من یکی دو بار بیشتر آنها را ندیدم اما عموی این فرد دائم به ما زنگ میزد و میگفت به خاطر پدر و مادرش رضایت بدهید. گفتم به خاطر پدر و مادرش بگذارید مدتی در زندان باشد تا تنبیه شود، چون الان بیرون بیاید مادرش هر وقت این از خانه بیرون برود نگران است که دوباره دستبهکاری بزند.
_خانواده متهم باز هم با شما تماس گرفتند؟
بله، بعد از این اتفاق عمویش تماس گرفت و دوباره ادعاهایی مبنی بر پارتی داشتن و … را مطرح کرد و گفت من او را بیرون میآورم!
_بعد از آن چطور شد؟
_چند روز بعد دوباره زنگ زد و گفت نمیآیید رضایت بدهید؟ گفتیم نه، گفت حالا خمپاره که نخورده یک تیر ساچمهای بوده، بیاید رضایت بدهید.
_وقتی برای گرفتن رضایت اصرار میکردند، گفتند چرا پسرشان این کار را کرده؟
_هر بار یکچیزی میگفتند، یکبار گفتند عاشق یک نفر بوده و به آن نرسیده، حالا مشکل روحی پیدا کرده است. گفتم هرکسی عاشق شد و به عشقش نرسیده باید تفنگ بگیرد و در خیابان به دخترهای مردم شلیک کند!
_از اعتیادش حرفی زدند؟
به ما فقط گفتند عاشق کسی بوده و گفتند سر این موضوع روح و روانش بههمریخته، اما اعتیاد را نه آنها و نه در دادگاه به ما نگفتند. دو روز بعد هم به دختر دیگری تیراندازی کرده بود، پس جنون آنی نبوده و قطعاً ذهنش کار میکرده که دوباره این کار را تکرار کرده بود.
_پدرش حرفی نمیزد؟
_حتی یک بار هم پدرش را ندیدیم.
_خبر آزادیاش را کی شنیدید؟
حدود ۱۰ روز قبل بود که خبر آزادیاش را شنیدیم. یک نفر با ما تماس گرفت و گفت من از پزشکی قانونی تماس میگیرم، کار شما به کجا رسید؟ گفتم چند روز دیگر قرار است جواب سونوگرافی و عکس و روانپزشک را بیاورم. گفت جواب را بیاورید اما متهم آزادشده است.
_گفتم چطور آزاده شده؟!
_گفت سند گذاشته و آزادشده است.
گفتم به همین راحتی!؟ اصلاً باور نمیکردم…
صبح روز بعد با دخترم رفتیم دادگاه. به منشی دادگاه گفتم شما که دو هفته قبل گفتید کسی نمیتواند او را بیرون بیاورد؟ گفت وثیقه سنگین گذاشته است. گفتم شما چه تضمینی میکنید حالا که بیرون آمده به کسی دیگر تیراندازی نکند! گفت خانوادهاش گفتهاند تضمین میکنند دیگر کاری نکند.
_از بهار میپرسم خودت وقتی فهمیدی متهم آزادشده چه حسی پیدا کردی؟ میگوید من گریهام گرفت یعنی… و اشکهایش اجازه نمیدهد حرفش را بزند…
_از بهار عذرخواهی میکنم که باعث ناراحتی او میشوم و از مادرش میپرسم در تمام این مدت با متهم صحبت نکردید؟
_نه، فقط روز اول مادرش گفت رضایت بدهید پسرم برای عذرخواهی میآید، گفتم من که رضایت نمیدهم اما هر وقت آزاد شد حق ندارد در خانه ما بیاید، چون دخترم با شنیدن اسمش بدنش میلرزد، چه برسد به اینکه بخواهد او را ببیند، حتی یک کیلومتری خانه ما نیاید که به پلیس زنگ میزنم.
_تاریخ دادگاه کی تعیینشده؟
_هنوز نگفتهاند.
وکیل دارید؟
_فعلاً مشکل روحی دخترم و این ترس و استرس و نگرانی خیلی مهمتر است تا مسئله دادگاه.
_وقتی ماجرا را رسانهای کردید اطرافیان چه نظری داشتند؟
_در این ماجرا یکسری مشوق هستند و میگویند کار درستی کردید که ماجرا را رسانهای کردید، اما یک عده میگویند شاید باعث شود دچار مشکل شوید و بهتر بود این کار را نمیکردید.
_بعد از رسانهای شدن ماجرا از نهادها و مراجع رسمی تماسی با شما گرفته شد؟
_خیر، فقط چند روزنامه تماس گرفتند.
_از بهار که حالا کمی آرام شده میپرسم، واکنش دوستانت به این ماجرا چه بوده است؟
_همه میگویند پیگیری کنید و این فرد نباید در جامعه آزاد باشد، آنها هم نگران هستند.
_اگر با او روبرو شوی چه حرفی میزنی؟
من اصلاً نمیخواهم ببینمش…
_مادرش هم میگوید: امیدوارم این پرونده بهجایی برسد که دیگر چنین اتفاقاتی تکرار نشود، اگر کسی بخواهد دست به این کار بزند بداند نتیجه بدی دارد، نه اینکه بگوید هر کاری میخواهم میکنم و دو ماه بعد آزاد میشوم. این موضوع احساس امنیت جامعه را به هم زده است و به همین خاطر فکر میکنم باید جدیتر برخورد شود، من ازلحاظ قانونی نمیدانم، اما حتی اگر آزادی با وثیقه برای این فرد طبق قانون هم باشد حداقل تا روز دادگاه باید در زندان میماند.
_صحبتهایی که مسئولان قضایی استان مطرح کردند چقدر شما را قانع کرد؟
_گفتند آزادی متهم طبق قانون بوده است، اما من چون موارد قانونی را نمیدانم، نمیتوانم اظهارنظر کنم.
_از شاکیان دیگر پرونده اطلاعی دارید؟ آنها رضایت دادهاند؟
_نه، هیچ اطلاعی ندارم، گفتهاند شکایت کردهاند اما میترسند با رسانهها صحبت کنند.
از بهار میخواهم اگر حرف پایانی دارد بزند، میگوید حرف دیگری ندارد، اما مادر بار دیگر اظهار امیدواری میکند که دیگر چنین اتفاقاتی تکرار نشود و هیچ خانوادهای با چنین ترس و استرس و نگرانی روبرو نشود. البته باید از مسئولان استان که واقعاً کمتر از ۴۸ ساعت فردی که این کار را کرده بود دستگیر کردند تشکر میکنم، چون حتی در بیمارستان همه میگفتند نمیتوانند او را بگیرند و کسی باور نمیکرد دستگیر شود، خودمان هم وقتی شنیدیم دستگیرشده جا خوردیم و قدردان زحمات کسانی هستند که توانستند او را دستگیر کنند، اما اینکه الان به این راحتی آزادشده نگرانکننده است.
به گزارش ایسنا، در پی انتشار گزارشی در یکی از روزنامهها با عنوان «شلیک به زنان در خیابانهای اصفهان»، محمدرضا حبیبی_رییس کل دادگستری استان اصفهان در واکنش به این موضوع، اطلاعات منتشر شده را نادقیق دانسته و ضمن تکذیب صدمه به پنج نفر در این ماجرا، اظهار کرده بود، واقعیت موضوع و پرونده به نحوی که منتشر شده نبوده است.
وی در رابطه با جزییات این ماجرا هم گفته بود، پس از تشکیل پروندهای در این زمینه، متهم به سرعت بازداشت و در تحقیقات صورت گرفته اعتیاد این فرد به مواد مخدر صنعتی تائید و مشخص میشود وی با استفاده از سلاح ساچمهای به تیراندازی به سه خانم اقدام کرده است. در جریان رسیدگی به این پرونده، فقط یک نفر از آن سه نفر به پزشکی قانونی مراجعه میکند و طبق نظر پزشکی قانونی جراحت وارده به این فرد از نوع جراحت دامیه و جزئی بوده است.
وی با اشاره به اینکه متهم قریب به دو ماه بازداشت موقت بوده و تحقیقات مفصل و کاملی در این زمینه صورت میگیرد و پس از تکمیل تحقیقات و رفع ابهامات پرونده، به موجب قانون قرار وی به وثیقه تبدیل و با قرار تامین کیفری مناسب آزاد میشود، تاکید کرد که پرونده مسیر قانونی خود را طی میکند و دستگاه قضایی با قاطعیت و دقت تا صدور حکم به این پرونده رسیدگی میکند.
همچنین علی اصفهانی-دادستان اصفهان نیز با اشاره به اینکه شاکیان این پرونده سه نفر هستند که هر سه به پزشکی قانونی معرفی شده اند، منتها فقط یک نفر از آنها جواب پزشکی قانونی را آورده که جراحت سطحی در سطح دامیه است و دو نفر دیگر هنوز جواب پزشکی قانونی را نیاورده اند، گفته بود، این متهم دو ماه تحت قرار بازداشت موقت بوده، اما چون ادامه تحقیقات طولانی شده و دو نفر از شاکیان پاسخ پزشکی قانونی را نیاوردهاند، با قرار تامین وثیقه مناسب و سنگین تحت دسترس است و پیش بینی شده قرار نظارت قضائی نیز صادر شود تا به صورت نوبه ای خودش را به پلیس معرفی کند تا پرونده تکمیل و به دادگاه ارسال شود و حکم قانونی صادر شود.
دادستان اصفهان این را هم خاطرنشان کرد که براساس تحقیقاتی که تاکنون انجام شده حرکت شخصی بوده و به گروه یا سازمانی وابستگی نداشته است، متهم پرونده صرفا به خاطر مصرف مواد روانگردان دست به این اقدام زده است.
منبع: ایسنا