روایت ماموریت یکی از افراد گروه دستمال سرخها در«متهم دادگاه»
متن زیر نقد محمدتقی عزیزیان درباره کتاب «متهم دادگاه» نوشته مرتضی قاضی است که توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است.
موضوع کتاب «متهم دادگاه» روایت مأموریت ماجراجویانۀ عبدالله نوریپور، یکی از افراد گروه «دستمالسرخها» است که ضمن انجام مأموریت در انگلستان دستگیر و به مدت هشت سال زندانی میشود. نگارنده در مقدمه به نکات خاصی اشاره میکند؛ یکی از این نکات، سیزده سال فاصلهای است که بین تحقیق و مصاحبه تا نگارش کتاب میافتد، قاضی دلیل این فاصله را ملاحظات امنیتی میداند. سیزده سال مصاحبهکننده به متن ماجرا فکر میکند و دوست دارد نگارش کار را هم به او بسپارند؛ طوری که در مقدمه اذعان میکند.
بعد از این زمان طولانی، در دوران مدیریت محسن دریالعل، نگارش کتاب را به مرتضی قاضی میسپارند، همین تصمیم بخردانه یکی از دلایل موفقیت متن این اثر میشود. در نگارش کتب مستند، یکی از مؤلفههایی که متن را شاخص میکند این است که نگارنده و مصاحبهکننده به شرط جامعالشرایط بودن، یک نفر باشد که نگارنده متهم دادگاه از این اصل برخوردار است و با تجربه و علم کافی، به سراغ نوشتن میرود. دلیل این وحدت را باید درک احساس و ابعاد برونمتنی راوی از طرف مصاحبهکننده دانست، زیرا مصاحبهکننده در ارتباط
رُودررُو و در نشستوبرخاستهای متعددی که با راوی دارد، با بسیاری از جنبههای عاطفی، لحن، شیوه گفتار، عصبانیتها، خوشحالیها، دل بستن و دل بریدنهای راوی آشنا میشود که گاهی بروز این عواطف در یک اشاره و شکل صورت و چشم و ابرو و یا تُن و لحن راوی نهفته است و در هیچکدام از جملات پیاده شدۀ مصاحبه یافت نمیشود.
از طرفی فاصلۀ بین تحقیق تا نگارش برای کسی که مدام به متن نظر دارد و گوشۀ ذهنش درگیر ماجراهای راوی است، فرصت مناسبی فراهم میکند تا او به یک پیرنگ، روایت جذاب و شیوه و گونههای موفق و مخاطبپسند بیندیشد. متن در طی این سالیان در ذهن نگارنده پخته شده و آرامآرام جا افتاده است، راوی دست به قلم میشود و ۸۰ ساعت مصاحبه را در یک سال تدوین و تألیف میکند و «متهم دادگاه» به دنیا میآید. کتابی که باید آن را در گونه ادبیات تاریخی یا تاریخ ادبی بررسی کرد. متهم دادگاه پلی است بین ادبیات و تاریخ،؛ گاهی کفه به سمت ادبیات سنگینی میکند و گاه استنادات و ملاحظات تاریخی، مخل کار ادبی نگارنده است.
الف-شناسایی نقطۀ اوج و روایت رمانگونه
قبل از پرداختن به نمونههایی از متن کتاب، بد نیست به نکتهای از مقدمه اشاره کنم که بیارتباط با مطلب نیست، نگارنده در مقدمه اشاره میکند که نوریپور راوی کتاب، پس از حضور پررنگ و فعال در گروه دستمالسرخها و همکاریهای جانانه با اصغر وصالی و بقیۀ اعضاء، از برههای به بعد، نامی از او برده نمیشود. پس از طرح این سؤال از طرف مصاحبهکننده است که نطفۀ کتاب شکل میگیرد و جوابهای راوی میشود بهانۀ نگارش و شاکلۀ کتاب متهم دادگاه.
با این که پاسخ سؤال از ساعت ۲۰ مصاحبه، وارد متن میشود؛ اما نویسنده با زیرکی خاصی، و فرصتی که برای اندیشیدن داشته، از مصاحبه تا تألیف، کتاب را از ساعت ۲۰ مصاحبه شروع میکند؛ یعنی نویسنده برای نگارش کتاب، طرح ذهنی داشته و آگاهانه و براساس پیرنگ، کار را پیش برده است.
مکانیزم نویسنده در شروع کتاب، همان مکانیزمی است که نویسندگان رمان، به کار میبندند. مخاطب با خواندن چند صفحه از کتاب، احساس میکند که دارد یک رمان پلیسی را میخواند؛ رمانی که براساس موتیفهای واقعی نگاشته شده است: «مأمور فرودگاه فرانکفورت روی پاسپورتمان مهر میکوبد. از در فرودگاه بیرون میآییم. تاکسی میگیریم و میرویم به طرف بانک ملی ایران. جَوِ بانک ایرانی است. حاجآقا تهرانی مادرخرج است. چکها را میدهد و پول را به فرانک چنج میکند. حال دیگر دستمان پر پول است. از بانک بیرون میآییم.»
در ادامۀ همین جملات، تم و درونمایه کتاب، از نقطۀ جذابی رو میشود: «حسین هنوز نرسیده. منتظرش میمانیم. کنار یک باجه روزنامهفروشی می ایستیم و به روزنامهها نگاهی میاندازیم. صفحۀ اول همۀ روزنامهها، عکس سقوط هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی در صحرای طبس است. یک روزنامه را برمیدارم و ورق میزنم. از زبان چند زن و مردی که آنجا ایستادهاند، کلمه «ایران» را میشنوم. دربارۀ وقایع ایران صحبت میکنند. به سرووضعم نگاه میکنند و متوجه میشوند شرقی هستم به عکس جنازۀ سوخته آمریکاییها اشاره میکنند و به من حرفهایی میزنند. از لحنشان معلوم است که دارند به من و جمهوری اسلامی دریوری میگویند. ایران دیپلماتهای آمریکایی را گروگان گرفته، همۀ دنیا چشمش به ایران است و ایران و آمریکا در بحبوحۀ گروگانگیریاند. سرتیتر اخبار روزنامهها اختصاص دارد به ایران و گروگانگیری. جو علیه ایران سراسر اروپا را گرفته. رسانهها تبلیغات سنگینی علیه ایران راه انداختهاند. آمریکا هم به شدت مظلومنمایی میکند. حسین را پیدا میکنیم. همۀ راه را با ماشین از ایران آمده.»
در اینجا نویسنده به یکی از اصول نگارش داستان که بیشتر در داستان کوتاه رایج است، رجوع کرده، اصلی که حکم میکند نویسندۀ داستان کوتاه، شخصیت اصلی یا ماجرای اصلی را در چند سطر اول رو کند و حول وحدت موضوع آن را پیش ببرد، قاضی در اینجا حس حاکم بر کار را در همان چند سطر اول، به مخاطب منتقل میکند و او را در فضایی قرار میدهد که میتواند به عمق ماجرا و اصل قصه پی ببرد و این حس را از بستر اسناد، رسانهها و روزنامهها منتقل میکند تا اعتمادسازی کند؛ گرچه میتوانست این کار را به تعویق بیندازد و ریسک خستگی مخاطب و رها کردن متن را از طرف او بپذیرد.
ب-پایبندی به سنت تقابل
مرتضی قاضی همانگونه که در نقد پیشین و در خوانش کتاب «شماره پنج» ایشان، اشاره کردم، در متهم دادگاه باز هم به سنت تقابلنویسی خود پایبند میماند. قاضی در شماره پنج به بررسی تفاوت و تشابههای شخصیتها، اماکن و احساسات و رنگ و بوها میپرداخت، در اینجا هم همان رویه را از سر میگیرد؛ با این تفاوت که این بار از شکست روایت و پیوندهای لولاگونه و چفت و بستدار و روابط علی و معلولی استفاده میکند: «دانشجوها اطلاعات دقیق میدهند. میگویند: «نزدیک اینجا یه هاید پارک هستش که یکشنبهها ایرانیهای مخالف جمهوری اسلامی تظاهرات برگزار میکنن.» هاید پارک یک پارک ملی خیلی بزرگ و معروف است، مثل پارک ملت تهران.» ص۱۳
نگارنده با اعمال نقش نویسندگی خود در متن، گاهی به زیبایی و بهجا، مراکز و میادین و خیابانهای ایران و خارج از کشور را در تقابل با هم قرار میدهد، گاه این تقابل و تشابه، وجه شباهت دارند و گاه ندارند و برای این که در ذهن مخاطب بومیسازی شوند به آنها اشاره میکند.
این ترفند هم محاسن دارد و هم معایب، محاسنش این است که نویسنده مجبور نیست، طول و عرض و درخت و بوته و … را توصیف کند تا مخاطب هاید پارک را در ذهنش مجسم سازد؛ بلکه با آوردن عبارت: «مثل پارک ملت تهران» کار را خلاصه و گویاسازی میکند و در کمترین جملات، مفهوم را بومیسازی میکند؛ اما معایبش این است که آیا همان اتفاقی که در هاید پارک میافتد در ایران هم افتاده است، آیا آمریکاییهای مقیم ایران که از حکومت آمریکا ناراضی هستند در پارک ملت این اعتراضاتشان را بروز میدهند؟
پاسخ هرچه باشد جملات بعدی با تعقیدی که در معنا و لفظ دارند به این نکته اشاره میکنند تا مخاطب غیرایرانی آن سالها، اعتراضاتی را در پارک ملت هم متصور شود: «هاید پارک یک پارک ملی خیلی بزرگ و معروف است، مثل پارک ملت تهران. هرگروه سیاسی از هر ملیتی که می خواهد تظاهرات راه بیندازد یا اعتصاب کند قرارش هاید پارک است. اتفاقاً فصلی وارد لندن شدهایم که اعتصابات کارگری زیاد است.» ص۱۳
ج-شکست روایت و استحکامات علی، معلولی
از نکات بارز و شاید بتوان گفت بارزترین نکتۀ کتاب متهم دادگاه در شکل روایت، شکست روایتی است که نویسنده هنرمندانه و با چیدمان لولاوار و استحکامات علیمعلولی به کار میبندد. به قدری هنرمندانه و زیباست که مخاطب احساس میکند شروع روایت پسین، ادامۀ پایان روایت پیشین است. این اتفاق گاه در بین فصلها میافتد و گاه در ضمن مطالب یک فصل. نگارنده به فراخور و بسیار هوشمندانه دست به شکست روایت میزند. آوردۀ این شیوه هم این است که نویسنده دو روایت را با دو زاویۀ دید به طور همزمان پیش میبرد؛ طوری که مخاطب همزمان با دو دنیای متفاوت و متشابه آشنا میشود: «حواسم را جمع میکنم که حالت صورتم من را لو ندهد. صحنههایی که می بینم از تنفر ضدانقلاب است نسبت به انقلاب. این صحنههای آدمهای عصبانی برایم عجیب است. همین چند ماه پیش در ایران مردمی عصبانی را دیدهام. اینجا آدمهایی که از یک انقلاب مردمی عصبانی هستند و آنجا مردمی که از سلطۀ آمریکا به تنگ آمده بودند. صحنههایی که جلوی یک سفارت بود؛ سفارت آمریکا در ایران. جمعیت توی هاید پارک با هم فریاد میزنند:
– مرگ بر جمهوری اسلامی
– مرگ بر خمینی
-مرگ بر آمریکا مرگ بر آمریکا
صدا توی سفارت پیچیده بود. سریع بچهها را آرایش داد. هرکدام یک گوشۀ حیاط سفارت مستقر شدند. یک ساعت قبل به ما مأموریت داده بودند بیاییم سفارت آمریکا. توی حیاط پادگان ولیعصر ایستاده بودیم که اصغر وصالی آمد سراغم. تازه از جلسه آمده بود بیرون، گفت: «زود نیروهات رو بردار و ببر.» گفتم: «کجا؟» گفت: «مردم جلوی در سفارت آمریکا تظاهرات کردن، به وزارت خارجه گزارش دادن که یه عده میخوان از در و دیوار سفارت برن بالا. شاید ملت شما رو ببینن و بکشن کنار. خود سفارت آمریکا به وزارت خارجه گفته که ما داریم تهدید میشیم. شما موظفید از ما حفاظت کنید.» صص۱۵ و ۱۶
و از این دست:
در روایت صحنههایی که راوی در انگلیس و در ایران و در حال موتورسواری، با پلیس برخورد میکند دارد. در انگلیس کارهای شناسایی و اطلاعاتی را پیش میبرد، سوار بر موتور است، ایستاده که ماشین پلیس او را دوره میکند، دو نفر چابک و فرز از او بازرسی میکنند.
«بلافاصله دو نفر از در چپ و راست ماشین می آیند بیرون . لباس رسمی تنشان است. جوان و فرز و چابکند. یکی جلویم میایستد و یکی پشت سر. کسی که جلویم است سریع کارت شناساییاش را درمیآورد و صاف میگیرد جلوی چشمم . میگوید: «پلیس.» میپرسد: «کجا میری؟»
آمد جلو، یکدفعه خم شد، سرشمع موتور را کشید بیرون و پرت کرد توی تاریکی. موتور خاموش شد. جا خوردم، با عصبانیت گفتم: «چرا اینطوری میکنی؟» کارتش را درآورد و گرفت جلوی صورتم: «پلیس!»» صص ۲۸ و ۲۹
در ایران نیز همین اتفاق زمانی میافتد که راوی دارد از خاطراتش در خیابانهای تهران میگوید. سالهایی که عشق موتور است و دارد ویراژ میدهد؛ اما پلیس تمام لذت موتورسواریاش را از بین میبرد و او را متوقف میکند. در این متن از این دست پیوندها به وفور دیده میشود.
استفاده از شکل هندسی مربع □ از دیگر نوآوریهایی است که نویسنده را به تمایلات ادبیاش نزدیک کرده است؛ معمولا در رمانها و در فواصل بین ابیات اشعار راویی؛ به خصوص غزل معاصر از این شکل هندسی استفاده میشود.
د: تعلیقهای بینتیجه
از دیگر مؤلفههای داستاننویسی که نویسندۀ متهم دادگاه دستاویز قرار داده میتوان به عنصر «تعلیق» اشاره کرد. تعلیق در کتب خاطرات، زادۀ خود روایت است؛ اما گاهی نویسنده با دخلوتصرفی در پیشوپس کردن جملات و جابهجایی موتیفها میتواند این تعلیق را زیباتر سازد؛ نویسندۀ متهم دادگاه در حوزۀ تعلیقات، گاهی موفق است و گاه ناموفق و دست خالی از میدان برمیگردد. اگر هدف از تعلیق را در روایت مستند، پرداخت زیبا و جذاب کردن متن در نظر بگیریم و هدف از این کار را جذب مخاطب بدانیم، نگارنده موفق بوده است؛ اما این تکنیک برای یکیدوبار بیشتر در یک متن نمیتواند کارساز باشد. مخاطبی که متن تعلیقی را میخواند اگر در خوانش نمونههای اول و دوم پس از تحمل و تأمل بندها و خوانش پاراگرافها در نهایت به حدسی که نویسنده زمینۀ آن را برای او ایجاد کرده، نرسد، بیشک در ادامه به تعلیقها جز دام و ترفند، نگاه نخواهد کرد و هیچ انتظاری را متصور نخواهد شد:
«پلیسها سوئیچ را از ما میگیرند و با لباس مکانیکی و ابزار میافتند به جان ماشین. همه جایش را وارسی میکنند. از پنجره به ماشین نگاه میکنم. دل توی دلم نیست. نمیدانم چرا به ماشین گیر داده اند. با خودمان کاری ندارند. بازرسی بدنیمان نمیکنند؛ حتی کیفهایمان را هم نمیگردند. همان از گیتها که رد شدهایم، اسکنمان کردهاند .حسین اضطرابش بیشتر از من است. میداند توی ماشین چی دارد. حاجیتهرانی اما عین خیالش نیست. قشنگ دراز کشیده روی تختخواب، دستش را هم گذاشته پشت گردنش. الا بذکر الله تطمئن القلوب.» مدام میگوید: «عبدالله بیا بشین، ول کن بابا، هیچ کاری نمیکنن. اینا فقط دارن وقت تلف میکنن. مگه نه حسین؟» حسین با اضطراب میگوید: «بابا حاجی بیا نیگا کن ببین چیکار دارن میکنن.» سرم را با کنجکاوی میبرم کنار پنجره. پلیسها صندلیها را درآوردهاند و همه چیز را زیرورو میکنند. به حاجی میگویم: «حاجی نیگا کن، دارن ماشین رو حسابی پیادهش میکننها.» حاجی برایش مهم نیست. یکدفعه میگویم: «بابا اینا دیگه سگ آوردن، تموم شد.» حاجی نیمخیز میشود، میگوید: «چطور سگ آوردن؟» میگویم: «این مکانیکها همه کار کردن، دیدن یه انسان نتونست چیزی از اینجا دربیاره، حال سگ آوردن که بو بکشه.» رو میکنم به حسین می گویم: «حسینآقا، نکنه اینا فکر میکنن ما قاچاقچی هستیم، دنبال موادمخدر دارن میگردن.» حسین لبخند کمرنگی میزند. نگرانی توی صورتش موج میزند. سگ زیر و بالای ماشین را بو میکشد، همه جایش را میگردد؛ ولی هیچی پیدا نمیکند. تایم گرفتهام، نزدیک چهار ساعت است آنجا هستیم. ساعت پنج بعدازظهر میشود. هوا دارد تاریک می شود. ناهار نخوردهایم. ضعف کردهایم. کم کم پلیسها می آیند سراغمان. پاسپورتهایمان را تحویل میدهند. رفتارشان نظامی است. معلوم است ناراحتند از اینکه نه از خودمان چیزی گیر آورده اند و نه چیزی توی ماشینمان پیدا کردهاند. کمی بعد از غروب ولمان میکنند.» صص ۱۲ و ۱۳
ایجاد تعلیق خوب است و میتواند خواننده را با هیجان و شور و حرارت خاصی در خواندن متن نگه دارد و او را به ادامۀ این کار حریص کند؛ اما نویسنده میبایست برای تعلیق، تمهیداتی در نظر بگیرد تا خواننده در پایان احساس نکند درک و شعور او را دست کم گرفته است یا به نوعی زمانش را از دست رفته ببیند.
ن-توصیفهای کلی و غیرملموس
با این که توصیف، فضاسازی و لحن در کتب مستند، مستلزم کلام و شیوه روایت راوی است؛ اما گاهی نویسنده میتواند با اندک تصرفی در متن یا با پرسش سوالات بیشتر به خیلی از جزییات برسد، چنان که در کتاب متهم دادگاه شاهد هستیم و در بسیاری از موارد توصیف جزیینگرانه و روایت ریزبینانۀ راوی، متن را زیبا، قابل فهم و قابلتصور میکند؛ اما گاه امانتداری نویسنده در آوردن توصیفات اصلی از زبان راوی، متن را کلینگرانه و غیرملموس میکند: «هتلی که ساکن میشویم کمهزینه و معمولی است. نه زیاد تشریفاتی است نه سطح پایین. شب را آنجا میخوابیم. فردا میرویم کنسولگری.»
توصیف فضای هتل براساس کمهزینه بودن و میزان درآمد، برای مخاطب یک امر سردرگمکننده و یک مفهوم کلی است و نمیتواند عینیتی را در ذهن او تداعی کند و با هزاران سؤال مواجه میشود: «آیا هتل کاهگلی بوده؟ آیا در و پنجرههای فرسوده و پردههای چرکمرده داشته؟ آیا بوی تعفن داده و …» دلایل فراوانی میتواند دال بر ارزان بودن یک هتل باشد.
و در جای دیگر:
«کنسولگری در یک محلۀ معمولی قرار دارد؛ اما سفارتخانه در خیابان اصلی است.»
در اینجا باز هم همان شیوۀ کلی در توصیف بر متن اشراف دارد، مخاطب نه تصویری از کنسولگری در ذهنش باز میشود و نه خوشه های تصویری به کمک میآیند تا فضای سفارتخانه را تصور کند. در ادامه باز هم به نبودن سفیر و حال و هوای سفارت اشاره میکند؛ اما بدون این که تصویری از ساختمان، فضای فیزیکی و روح و طعم و بوی حاکم بر آن را ارایه دهد: «سفیر در سفارتخانه مینشیند و فعالیتهای دیپلماتیک، آنجا انجام میشود. کنسولگری هم کارهای کنسولی و اداری اتباع کشور مثل صدور پاسپورت را انجام میدهد. دوسهتا از بچههای دانشجوی پیرو خط امام در کنسولگری مشغول هستند. با آنها صحبت میکنیم، پرسوجو میکنیم که چه افرادی در کنسولگری کار میکنند. بیشتر حرفهایمان با آدمهای کنسولگری دربارۀ سفارت است. در ذهنشان اینطور جا میاندازیم که نگران سفارت هستیم، از ایران آمدهایم تا ببینیم ماجرای سفارت چه بوده، چه اتفاقاتی دارد می افتد.»
م-جملات کوتاه و متن خوشخوان
وقتی نویسنده میداند چه مینویسند و به نوعی مضمون را هضم کرده است و دارد متن را مینویسد در نگارش اثر، بسیاری از مؤلفهها به صورت مکانیکی و خودکار به بهترین شیوه ثمر میدهد. یکی از این مؤلفهها خوشخوان بودن متن است، جملاتی کوتاه که نه نفس مخاطب را میگیرد و نه متن را در دام تعقیدهای لفظی گرفتار میکند. تکنیکی که بیشتر داستاننویسان از آن بهره بردهاند در کتاب متهم دادگاه به ندرت مواردی را میبینیم و میخوانیم که طول و تفصیل آن باعث شده باشد معنا را گم کنیم. در کوتاهترین جملات و با کمترین کلمات، معنا و مفهوم به سرعت منتقل میشود و ادامه دارد:
«روستا ۱۰ تا خانه بیشتر نداشت. اهالی روستا ما را کلی تحویل گرفتند. ما را به غسالخانه بردند. جای خنک و خیلی خوبی بود. نماز جماعت را پشت سر رضا خواندیم. دعای جانانهای هم کردیم. ما را به اتاقکی بردند. مثلاً مسجدشان بود. اصغر و خواهر مریم کنار پنجرۀ کوچک اتاق نشستند و شروع کردند به صحبت. ما مشغول کار خودمان بودیم، ولی از دور حرفهایشان را میشنیدیم. بحث سیاسی میکردند؛ از گروهکهای کمونیستی و چریکهای فدایی خلق و شفق سرخ و حزب زحمتکشان و تودهایها.» ص۱۲۲
ه-رعایت نظام دستورمند زبان
یکی از شاخصههای نویسندگی که باعث میشود معنا به سادهترین شکل ممکن منتقل شود و مخاطب به خوبی با متن ارتباط برقرار کند، استفاده صحیح از نظام دستورزبان است، به عبارتی نویسنده وقتی ترکیب و اجزا جمله را دستورمند، درست و تندرست به کار میبندد، خواننده هرکسی و با هر سطح سوادی باشد، به راحتی معنا و مفهوم جمله را درمییابد و برای ادامهدادن به خوانش ترغیب و تشویق میشود. در کتاب متهم دادگاه، نویسنده به این نکته هم توجه تام داشته است که دستورمندی متن هم رعایت شود:
«… در سلولم را باز میکنند، بیرون میآییم، سوار ماشین میشویم و سمت دادگاه راه میافتیم. در یک سلول نگهم میدارند. یکی دو ساعت منتظر میمانیم تا دادگاه شروع بشود. وکیل اصلی میآید. پیرمرد جاافتادهای است.» ص ۱۳۱
در این برش از متن، افعال به درستی در جای خودشان نشستهاند، هیچکدام از فعلها در میان جمله نیامدهاند، همه در پایان درج شدهاند و سیر و نظام دستورمند زبان رعایت شده است؛ در بیشتر کتابهای رمان، نویسندگان معاصر سعی میکنند فعل را پیشوپس کنند که گاه نظام دستوری زبان بر هم میخورد و معنا گم میشود.
یا در این نمونه، به درستی شاهد رعایت نظام دستوری زبان هستیم: «… همانجا مستقر شدیم. خواهر مریم قبل از ما آنجا بود. همراه دکتر چمران آمده بود. کلاهسبزهای گروه چمران هم آنجا مستقر بودند. باهاشان شوخی می کردیم. مجید بهشان تیکه میانداخت.» ص۱۵۵
ی-روایت همزمان در حال و گذشته
نویسنده کتاب متهم دادگاه را با دو روایت و در دو زمان حال و گذشته پیش میبرد. در هر دو مورد هم به زبان و دستوری بودن آن، وفادار میماند؛ اما هوشمندانهترین نکتهای که در این دو حالت وجود دارد، این است که منِ راوی در روایت گذشته، خاطراتی از انقلاب و جنگ با عراق را بیان میکند و در روایتی که در زمان حال بیان میکند، خاطرات راوی را از درگیری با آمریکا و اسراییل مرور میکند، خاطراتی که خواننده آن را هر زمانی بخواند، انگار که در همان لحظه اتفاق افتاده و دشمن ما هنوز دشمن ماست؛ این هوشمندی نگارنده را نشان میدهد و استمراری که دشمنی حق و باطل در طول تاریخ داشتهاند.
نمونه روایت در زمان حال
«تازه با بچههای زندان بریکستون ایاق شدهام که باید از آنها جدا شوم. انگار با هم برادر شدهایم. حال که حکمم مشخص شده، دیگر برگشتی به بریکستون نیست. باید به فکر آینده باشم و آدمهای جدید. من را از دادگاه سوار ماشین میکنند و میبرند به یک زندان دیگر؛ زندان ووندزوورث (wandsworth) در حومۀ لندن. هر متهمی که محکوم میشود، سریع به آنجا منتقل میکنند. موقع ورود لباس کامل زندان به من میدهند. لباسم شبیه همان لباس زندان قبلی است؛ یک پیراهن راهراه ریز آبیرنگ با یک شلوار جین سُرمهای و کفش لاستیکی. من را توی سلول مینشانند. غذا میآورند. نمیخورم. ماه رجب است و روزۀ مستحبی دارم. تصمیم دارم دو ماه رجب و شعبان را به ماه رمضان متصل کنم. طول روزها کوتاه است و شبها بلند. زندان ووندزوورث اصلاً شبیه بریکستون نیست.» ص۱۵۹
نمونۀ روایت در زمان گذشته
– خواهر رو گروگان گرفتن
همه شوکه شدیم. حتماً کار بهاره بود. باید بیشتر مراقبت می کردیم. مخابرات شهر دست دموکراتها بود، تمام مکالمات ما را شنود میکردند. دو، سه نفر بودیم که هر شب به نوبت کشیک میایستادیم و تا صبح بیدار مینشستیم که اگر خبری شد، با بیسیم خبر بدهیم. باید به طریقی به ضدانقلاب پیام میفرستادیم. دختری بود به نام بهاره. شبها زنگ میزد سپاه و صحبت میکرد. یک شب که زنگ زد، من خودم کشیک بودم و تلفن را برداشتم و صحبت کردم. قرار شد فردا بیاید. حرفش این بود که ما نباید با هم بجنگیم. گفتم: «آره نباید بجنگیم، واسۀ چی بجنگیم، ما هم اینجا اومدیم برای صلح.» گفت: «راست میگی؟» گفتم: «اگه میخوای خودت بیا ببین». فردای آن روز آمد. دختر کوچکاندامی بود. پوتین پوشیده بود. آمده بود از کارمان سردربیاورد. ما هم چشمهای نشانش دادیم تا حساب کار دستش بیاید و برود گزارش کند که اینجا چه خبر است. تعداد نیروها را خیلی زیاد نشان دادیم. تجهیزاتی را نشانش دادیم. آرامآرام جذب حرفهای خواهر مریم کاظمزاده شد. اطلاعات زیادی داد. طوری شد که خیلی با هم دوست شدند و از مقر سپاه رفتند بیرون.»
نتیجهگیری
متهم دادگاه از کتب مستند خاطره و تاریخ است که در فرم، ساختمان و زبان، منطق خاص خود را دارد و در این دو بعد، به منطق داستاننویسی نزدیکتر است؛ اما در ذکر زمان و مکان، به ضمیمۀ تاریخی بودن، مستلزم رعایت اصول تاریخنگاری و پیوست کردن اسناد است. کار دشواری که مرتضی قاضی با هنر و تجربه خود از عهدۀ آن برآمده است؛ گرچه در حجم ۴۰۰ صفحهای آن انتظار میرود گاه از رعایت برخی از اصول، عدول کند و پایش بلغزد. در متهم دادگاه ما دو روایت و به نوعی دو کتاب را در دل یک مجلد مشاهده و مطالعه میکنیم، تابلویی دو وجهی که حوادث داخلی و خارجی در زندگی راوی را به نمایش میگذارد و ضمن ترسیم، توصیف، تعلیق و مراعات زبان، دستورزبان و دیالوگنویسیها، بار اسناد و پیوند آنها را به متن، بر دوش میکشد و البته که نویسندگان میدانند این دشوارترین گونۀ نویسندگی است که با قیدوبندهای بسیاری همراه است؛ اما قاضی از این سنگلاخ سربلند بیرون میآید.
پایان قسمت اول
در قسمت بعدی یادداشتها، به بررسی مستندات و شیوه تاریخنگاری در «متهم دادگاه» خواهیم پرداخت.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
محمدتقی عزیزیان
کتابنامه