نجف دریابندری از نگاه محمود دولت‌آبادی

دریغ این‌که نه دیدار ممکن بود و نه می‌شد به او تلفن زد، زیرا چندی بود که دیگر نمی‌شنید و این را در آخرین دیدار متوجه شدم که سخن هم نمی‌گوید.

محمود دولت‌آبادی می‌گوید: یاد نجف دریابندری را همچون یکی از ناخدایان زبان و ادبیات ایران گرامی می‌دارم.

به گزارش ایسنا این نویسنده در پی درگذشت نجف دریابندری – مترجم  و نویسنده –  در یادداشتی نوشته است:
 
 نجف دریابندری…
یکی از هوش‌های کم نظیر تاریخی گفته است “انسان در ذهنش زندگی می‌کند” جالب این که دنیا او را همچون باورمندترین شخصیت ‌های ماتریالیست به یاد می‌آورد.
هرچه باشد صدق این عبارت را شخصاً به تجربه دریافته‌ام و آنچه در ذهن من مدام مرور می‌شود دوستانِ دور و نزدیکم هستند و البته نادوستانی در مسیر این زندگانی که به عمد یا به سهو به من زخم زده‌اند. به این ترتیب زندگی در ذهن جریان دارد در دو بُعد شاخص که به فرزانگان و فرومایگان حساسیتً ویژه دارد.
در این میانه هستند چهره‌هایی با نسبت‌هایی از نیکی و ناخوبی که در رفتار موجبِ آزردگی‌هایی شده‌اند، اما به علل ناشی از زمانه که اندیشیده‌ام به نظرم رسیده که از روی اضطرار چنان شده‌اند و گذشته‌ام. اما نجف دریابندری از زمره آدمیانی بوده که همواره در مدار ذهن و خیالم بوده است جا به جا. درهمین ماجرای فلج کننده‌ی کرونا از نخستین کسانی که به ایشان فکر کردم نجف دریابندری بود. دریغ این‌که نه دیدار ممکن بود و نه می‌شد به او تلفن زد، زیرا چندی بود که دیگر نمی‌شنید و این را در آخرین دیدار متوجه شدم که سخن هم نمی‌گوید.
مدتی که  نشسته بودم کنارش فقط نگاه داشتیم به یکدیگر و این مفهوم مشترک در ذهن می‌گذشت که ” بله ، چنین است !” و آنچه هنوز در نجف دریابندری زنده بود چشم‌هایش بود که  همان خنده‌ی خاموش را در خود داشت و اجازه نمی‌داد به تو که غمگین در او بنگری.
شاید این به نظر عادی بیاید برای اشخاصی که از نزیک نجف را ندیده بودند چنان افراخته و به قامت و سراپا زیبایی و سلیقه در پوشیدنِ لباس که این همه از انضباط شخصیتی وی می‌آمد. دفترِ کارش در ضلع جنوبی حیاط بود تا به یاد می‌آورم، و نجف برای رفتن به دفتر کارش، ریش تراشیده با لباس مرتب  که می‌پوشید از آن چند متر حیاط عبور می‌کرد و می‌رفت می‌نشست پشت میز کار.
چنین انضباطی در نسل نجف دریابندری عادت شده بود، چنانچه به یاد می‌آورم زنده یاد دکتر ابراهیم یونسی هم چنین بود و کم و بیش شاملو و احمد محمود نیز با همان امکانات محدود، و همچنین آن  دوست گرامی مشترک نجف و من، دکتر حسن مرندی قصر- رفیقی  که در مراسم درگذشتش نجف از شدت تأتر زبان به کام شد و حرفی نتوانست بزند و من  بغض ترکاندم  و زآن پس هردو براه افتادیم در سکوت و حسرت از دست رفتن مردی که یگانه بود از هر جهت در دوستی و انسانیت و مدارا .
اما برای نجف زندگی همیشه اهمیت خود را داشت و سرزندگی تا سرِ پا بود. اتفاق افتاد که شبی را بگذرانیم به سرخوشی، و این به سال‌هایی بر می‌گردد که برشت گویا بدان مناسبت نوشته بوده” آن که می‌خندد هنوز خبر فاجعه را نشنیده است” و در آن شب نجف با یک- دو دوست دیگر گفتند و خندیدند، و خنده‌های نجف معروف بود به رسایی و بلند صدایی و اتاقِ کوچک من ظرفیت آن  شلیکِ خنده‌ها را نمی‌داشت. شب تمام شد و صبح فردا فرزندم سیاوش که ده- دوازده ساله بود پرسید” بابا این دوستت کی بود؟” گفتم ” آقا نجف دریابندری، چطور بابا؟” سیاوش گفت” آخه خنده‌هاش نگذاشت تاصبح بخوابم!” من لبخند زدم و شاید گفته باشم البته تیغهی دیوار بین دو اتاق هم زیاد ضخیم نیست !
باری… باشد دیگرانی از هنرهای او سخن بگویند و اگر زمانه‌ای رسید که وارسی و پژوهش در زندگانی ارباب فرهنگ ضروری تشخیص داده بشود، لابد پرداخته خواهد شد به مجموع زیر و بم‌های شخصیت‌هایی مثل نجف دریابندری و کارهایی که او انجام داده و زندگی‌ای که از سر گذرانیده  و یافت خواهند شد پژوهندگانی که از نوع واقعبینی خودِ نجف در وی نگاه کنند و کتاب بنویسند جهت اصلِ یادگیری که نجف استاد آن بود.
پس من با یاد چهره‌ی پر از شوق زندگی و آن قامت رشید و ایستاده  این یادداشت را به پایان می‌برم با افزودنِ این نکته که شخصاً از کار و توانایی‌های نجف در نثرنویسی‌، در ادبیاتی که او برای ترجمه انتخاب می‌کرد، از داوری صریح او در ادبیات و اندیشه،  و از دقتِ او در بیانِ مفاهیم -که به قدر بضاعت خود آموخته‌ام – یادِ نجفِ دریابندری را همچون یکی از ناخدایان زبان و ادبیات ایران گرامی میدارم.
•••
محمود دولت آبادی- نیمه  اردیبهشت٩٩»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.