زندگی بر خانواده عشایری،۴۰ روز بعد از قتل دختر ۷ ساله شان چگونه می گذرد؟

شهین دختر کوچولوی هفت ساله قرار بود امسال به کلاس اول برود. والدین این دختر با این‌که خودشان درس نخوانده‌اند، اما آرزوهای بزرگی برای تنها دخترشان داشتند. آن‌ها برای درس و مشق شهین و برادرش رنج سفر را به خوزستان به جان خریدند، ولی همه خواسته‌های این پدر و مادر برای شهین و آینده او با حمله چند سارق مسلح بر باد رفت.
خانواده خدری آخرین روزهای شهریور مثل همه عشایر بختیاری راهی مناطق جنوبی شدند، مقصد آن‌ها امیدیه بود؛ شهری که پدر شهین به‌سختی توانسته بود خانه‌ای در آن اجاره کند تا بچه‌هایش راحت بتوانند به مدرسه بروند.
آن‌ها بار و بنه‌شان را بستند و به رسم عشایر راهی قشلاق شدند، اما حمله راهزنان مسلح این قشلاق را برای خانواده خدری تلخ کرد. در تیراندازی دزدان، شهین به‌شدت زخمی شد؛ تا این دختربچه روز اول مهر به جای مدرسه روانه تخت بیمارستان شود. اما تلاش کادر پزشکی بی‌نتیجه ماند، درواقع بدن نحیف شهین تاب تحمل گلوله و خونریزی را نداشت. شهین چند روز بعد در اهواز جان سپرد تا پرونده قتل دختربچه هفت ساله به جریان بیفتد. حالا آن‌طور که عموی این دختربچه  می‌گوید، دو نفر از سارقان با تلاش پلیس آگاهی دستگیر شده‌اند و تلاش برای دستگیری نفر سوم که ظاهرا ضارب اصلی هم او است، ادامه دارد.
چطور این اتفاق افتاد؟
هنوز خودمان هم باورمان نمی‌شود؛ چطور دختر طفل معصوم با یک گلوله کشته شد آن هم برای دزدیدن چند گوسفند. آن‌ها که گوسفندها را بردند، چرا تیراندازی کردند تا این دختربچه بی‌گناه کشته شود.
یعنی به خاطر سرقت چند گوسفند این اتفاق افتاد؟
بله، اصل قضیه سرقت بود، اما تیراندازی هم شده است. درواقع سارقان با هدف‌گیری به طرف ماشینی که شهین و مادرش در آن بودند، شلیک کردند.
این اتفاق کجا افتاد؟
جاده مسجدسلیمان به هفتکل؛ جاده خلوت و ناامنی است. اتفاقات زیادی در این جاده افتاده است. خیلی‌ها در این مسیر قربانی حمله راهزنان شده‌اند؛ به‌خصوص عشایری که از این مسیر کوچ می‌کنند.
شما هم از عشایر هستید؟
بله، خانواده ما از عشایر بختیاری است. حوالی بازفت زندگی می‌کنیم، اما «ولی» برای این‌که بچه‌هایش بتوانند شرایط بهتری داشته باشند و راحت‌تر درس بخوانند، خانه‌ای در امیدیه اجاره کرد. البته جورکردن این پول هم برایش راحت نبود، به همین دلیل هم با برادر کوچکترش آن خانه را اجاره کرد تا پول اجاره‌خانه نصف شود. آن روز هم «ولی» با برادر کوچکش از بازفت به طرف خوزستان حرکت کرد.
چه روزی این اتفاق افتاد؟
بیست‌وهفتم شهریور بود که از بازفت به طرف مسجد سلیمان رفتند. «ولی» همراه محمد پسرش سوار پیکان‌وانت بودند. گوسفندها هم بار همین ماشین بود. نورالدین برادر «ولی» هم زن‌ها و بچه‌ها را سوار ماشینش کرد و با هم به طرف مسجد سلیمان حرکت کردند. ماشین نورالدین پراید است. «ولی» وقتی به مسجد سلیمان رسید، می‌خواست گوسفندهایش را بفروشد، اما ظاهرا با خریدار به توافق نرسیدند. او هم تصمیم گرفت تا گوسفندهایش را به امیدیه ببرد تا آنجا به قیمت بالاتری بفروشد. بعد هم از آنجا به طرف هفتکل حرکت کردند. «ولی» با وانت گوسفندها چند دقیقه‌ای جلوتر بود. در همان جاده راهزن‌ها به خودروی آن‌ها حمله کردند.
پس چطور شهین که در خودروی عمویش بود، کشته شد؟
راهزن‌ها پژوی نوک‌مدادی داشتند. در جاده «ولی» را با اسلحه تهدید کردند. راهزن‌ها گوسفندها را می‌خواستند. «ولی» هم که می‌بیند آن‌ها اسلحه دارند، سوییچ ماشین را به آن‌ها می‌دهد، اما راهزن‌ها از او می‌خواهند گوسفندها را از عقب وانت پیاده کند. دزدها اسلحه را به طرف محمد گرفته بودند و «ولی» را تهدید می‌کردند که پسرت را می‌کشیم. در همین هنگام «نورالدین» هم می‌رسد و چند متری جلوتر توقف می‌کند. مادر محمد وقتی اسلحه را می‌بیند داد و فریاد راه می‌اندازد. راهزن‌ها هم برای این‌که نورالدین با ماشین فرار نکند و به پلیس اطلاع ندهد به طرف پراید او از سمت شاگرد شلیک می‌کنند. بعد هم گوسفندها را با خودشان می‌برند. شهین پشت سر عمویش نشسته بود که یکی از گلوله‌ها به او خورد. بعد از فرار راهزن‌ها پلیس می‌رسد. از شهین خون زیادی رفته بود. آن‌ها منتظر آمبولانس نشدند، چون آن منطقه خیلی پرت و بی‌امکانات است. آن‌ها خودشان شهین را به رامهرمز بردند. آن‌جا جراحی اورژانسی انجام شد، اما نتوانستند گلوله را خارج کنند. کمبود امکانات درمانی رامهرمز آن‌ها را مجبور کرد شهین را به اهواز ببرند، اما عفونت کل بدن این دختربچه را گرفته بود. بعد از چند روز هم شهین در همان بیمارستان اهواز فوت کرد.

شهین امسال به کلاس اول می‌رفت؟
بله، قرار بود اول مهر به مدرسه برود. بچه‌های «ولی» درس و مدرسه را خیلی دوست دارند. همه فامیل این را می‌دانند. این دختر معصوم هم خیلی ذوق و شوق مدرسه‌رفتن داشت. «ولی» و همسرش به درس بچه‌ها خیلی اهمیت می‌دهند. با این‌که خودشان درس نخوانده‌اند، برای تحصیل بچه‌هایشان همه کار می‌کنند. اصلا رفتن به امیدیه برای این بود که دختر و پسرش بهتر درس بخوانند. وقتی به «ولی» می‌گفتم تو که پول نداری چرا این کارها را می‌کنی؟ در جواب می‌گفت: «می‌خواهم محمد و شهین برای خودشان کسی بشوند.» همسر «ولی» هم دوست داشت بچه‌هایش درس بخوانند. از چند هفته قبل خریدهایش را انجام داده بود؛ کیف و کتاب و دفتر. همه این‌ها را برای شهین خریده بود. حالا زن بیچاره روزها با کیف و کتاب دخترش حرف می‌زند، وسایلش را در دست می‌گیرد و گریه می‌کند. برادرم و همسرش بعد از این اتفاق حال روحی خیلی بدی پیدا کرده‌اند.
سارق‌ها چطور شناسایی شدند؟
«ولی» و پسرش «محمد» چهره آن‌ها را شناسایی کردند. پلیس آگاهی چند تصویر به آن‌ها نشان داد. یکی از راهزنان به همین طریق شناسایی شد. راهزنان سه نفر بودند. نفر اولی که شناسایی و دستگیر شد، اهل مسجدسلیمان است. درواقع همان موقع که «ولی» برای فروش گوسفندهایش در مسجدسلیمان توقف کرده بود، راهزنان رد او را زدند. بعد از اعتراف نخستین نفر، نفر بعدی هم شناسایی شد. او و همدست سوم‌شان ساکن روستاهای اطراف خرم‌آباد هستند. یکی از این دو نفر را هم پلیس دستگیر کرد، اما نفر اصلی که اسلحه متعلق به اوست همچنان فراری است. آن‌ها سابقه‌دارند. آن‌طور که پلیس آگاهی به ما گفته چندبار به جرم‌های مختلف زندانی شده‌اند. در کرمانشاه و لرستان هم چند سرقت مسلحانه انجام داده‌اند.
یعنی هر دو متهم دستگیرشده اعتراف کرده‌اند؟
بله، حتی بازسازی صحنه جرم هم انجام شد، اما نفر سوم هنوز دستگیر نشده است. البته اداره آگاهی همه‌چیز را به ما نمی‌گوید، برای این‌که سرنخ‌ها لو نرود. تا جایی که خبر دارم، نفر سوم از اشرار مسلح است و پلیس چندبار هم تله گذاشته تا دستگیرش کند، اما او فرار کرده است. پلیس آگاهی و بازپرس پرونده پیگیر ماجرا هستند. مطمئنم نفر سوم هم دستگیر و مجازات می‌شود.
23302

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.