مهدی ملکمحمد
چرا هر ازگاهی نوجوانان با اخبار بد در رسانهها هویدا میشوند و بعد از مدتی کوتاه، ناپدید؟ بهنظر میرسد برای یافتن پاسخی مناسب به این سوالات باید مروری کوتاه بر روانشناسیِ نوجوان و بهرسمیتشناختن دورهی نوجوانی، در دوران رشد، داشته باشیم.
شاید آنروزهایی که پروفسور «استانلی هال» مشغول کشف دورهای جدید در رشد انسان با عنوان نوجوانی بود، حتی تصورش را هم نمیکرد که پس از صد سال، این دورهی سنی در نظر تمامی بزرگسالان تبدیل به همانی شود که توصیفش کرده بود؛ دورهی توفان و فشار. سه دهه پس از آن ایام که «هال» در کتاب دوجلدی خود با عنوان «روانشناسی نوجوانی و رابطهی آن با زیستشناسی، مردمشناسی، جامعهشناسی، روابط جنسی، مسائل جنایی، دین و آموزش» وجود نوجوان را آوردگاهی توصیف کرد که در آن افکار و احساسات، معنویتگرایی و هوسرانی، شادی و غم، پندارگرایی و واقعبینی، استقلالخواهی و وابستگی، رویدر روی هم قرار میگیرند و آرام و قرار را از نوجوان سلب میکنند۱، دو مردمشناس – «مارگارت مید» و «روث بندیکت» – بر او تاختند که نظریهی «هال» دربارهی نوجوانان فرهنگهای غیر غربی صدق نمیکند.
آیا واقعاً صدق نمیکند؟ «هال» در زمانهای از «دورهی نوجوانی» گفت که بیش از دو میلیون نفر نوجوان در کشورش بهعنوان کارگر مشغول به کار بودند، کسی آنها را نوجوان نمیدانست بلکه «نیمهبزرگسال» یا «بزرگسالان کوچک» خطاب میشدند.
طبیعی بود که نظر اولین دانشآموختهی رشتهی روانشناسی، در ایالات متحده امریکا، و اولین رئیس انجمن روانشناسی این کشور با بیاعتنایی جامعهی در حال توسعهای که بهسختی پلههای توسعه را طی میکرد، روبهرو شود.
اما وقوع «رکود بزرگ»، بهدلیل سقوط سهام در سال ۱۹۲۹ در این کشور، شانس بیمانندی برای تثبیت دورهی نوجوانی در علم روانشناسی رشد بود و سبب شد بسیاری از کارگران نوجوانی که بهاجبار شغلشان را از دست داده بودند به دبیرستانها بروند و مسئولیت اقتصادی خانوادهشان را از دوش خود بردارند؛ چنانکه در پایان دههی ۱۹۳۰ میلادی برای نخستینبار در تاریخ آمریکا اغلب نوجوانان چهارده تا هفدهسالهی این کشور دانشآموز دبیرستان بودند.
این اتفاق، نگرشها را برای همیشه در مورد معنای کودکی، نوجوانی و بزرگسالی تغییر داد. نتایج تحقیق مرکز نظرسنجی ملی امریکا در سال ۲۰۰۳ از مردم این کشور نشان داد که آنها مانند دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی، پایان دورهی دبیرستان را پایان دورهی نوجوانی و ورود به دنیای بزرگسالی درنظر میگیرند.۲
اما بهرسمیتشناختن این دوره، آغاز ماجرا بود و همراهی – یا ناهمراهی – تغییرات سریع جسمی و هورمونی در بدن نوجوان (که «هال» در کتاب خود بهدقت به آنها نپرداخته بود و علم عصبشناسی، امروزه بهکنکاش آنها پرداخته و تفاوتهای عظیمی در کارکرد – نه میزان – هورمونها و مدارهای عصبی نوجوان با بزرگسالان، و البته کودکان، را کشف کرده است)، با تغییرات سریع تمدنی و رویدادهای جهانی تأثیرگذاری مانند جنگ جهانی دوم، در سالهای میانی دههی ۱۹۴۰و پایان جنگ سرد در دههی ۱۹۹۰، سبب تغییراتی در شیوههای تربیتی والدین نوجوانان و نهادهای آموزشی مرتبط با آنها شد. رهاشدگی تربیتی نوجوانان در عصر جدید پس از جنگ جهانی دوم وضعیت زیر را بهوجود آورد:
«تلویزیون، رادیو و روزنامهها مملو از اخبار ناراحتکنندهای در مورد استثمار جنسی نوجوانها (و اطفال در سنین قبل از نوجوانی) هستند: «یک دختر ۱۱ساله قربانی آزارهای جنسی پدرخواندهاش شد»، «یک پسر ۱۱ساله توسط یکی از همسایهها مورد آزار جنسی قرار گرفت»، «در یک مراسم انجمن اخوت، به یک دختر ۱۷ساله تجاوز شد». بهنظر میرسد در آمریکا تجاوز جنسی به نوجوانها تقریباً همهگیر است. بهسختی میتوان به آمارهای دقیقی در اینباره دست یافت، چون در بسیاری از موارد، تجاوز جنسی هرگز به پلیس گزارش نمیشوند.»۳
این دگرگونی که ابتدا در ایالات متحده امریکا و سپس در کشورهای اروپایی رُخ داد، دیری نپایید که شرق را هم درنوردید و بهتبع آن، در دو دههی اخیر، کشور ما را نیز تحت تهاجمی تربیتی قرار داد. رهاشدگی والدین ایرانی نیز، مانند والدین امریکایی پس از جنگ جهانی دوم، بهاین صورت بوده و هست که والدین با بدخوانی و بدآموزی از آموزههای روانشناسان – و گاه ناروانشناسان – عمدتاً غربی و البته بهدلیل میل همگانی به رفاه، پس از جنگ تحمیلی هشتساله، و در نتیجه، کار و استرس بیشتر، زمان کافی برای توجه و مراقبت از فرزندان نوجوان نداشتند و ندارند. این والدین وظیفهی تربیتی و آموزشی خود را به مدارسی سپردهاند، که ناکارآمدیشان را سالهاست نشان دادهاند.
در این بحبوحهی غریب، چه میمانَد جز نوجوان روانرنجور ایرانی که سرگردان است و هر نوجوان یا بزرگسالِ رواننژند دیگری میتواند از او سوءاستفاده کند و در تحقیقات و گزارشهای پژوهشی، آمارهایی را رقم بزند که بُهت خواننده را برانگیزد. به برخی از این آمارها که در چند تحقیق معتبر دو دههی گذشته، نه سالهای اخیر، بهدست آمده توجه کنید:
«از هر ۱۰۰ دانشآموز دبیرستانی در گروه نمونه، ۶۸ نفر سیگار، ۵۳ نفر مشروب، ۷ نفر تریاک، ۸ نفر حشیش و ۶ نفر هروئین مصرف میکنند.
حدود دانشآموزان باور دارند که در مدرسهی آنها مواد مخدر مصرف میشود و ۸درصد معتقدند که در مدرسهی آنها مواد مخدر پخش میگردد.
دختران از ۱۲ سالگی و پسران از حدود ۱۴ سالگی در جریان رابطه با جنس مخالف قرار میگیرند و تعداد کسانی که بهنحوی با یک یا چند نفر رابطه دارند بین ۲۰ درصد و در بعضی مدارس تا ۶۰درصد دانشآموزان است.»۴
«بر اساس آمار، ۵۸درصد معتادان زیر ۳۴سال و ۱۴درصد از معتادان در طیف سنی ۱۵ تا ۱۹ سال هستند که به این معناست که نشانهروی و قتلعام سیستم اعتیاد روی سنین نوجوان و جوانان کشور است. فقرِ آگاهی و دانش تخصصی در برابر عوارض و تبعات ناشی از اعتیاد، نداشتن مهارتهای خودمراقبتی و خودکنترلی در برابر آسیبها، لذتطلبیهای افراطی جوانان و نوجوانان و باورهای غلط از جمله علل گرایش جوانان و نوجوانان به پدیدهی شوم اعتیاد است. یکی از علتهایی که جوانان را به سمتوسوی اعتیاد میکشاند کنجکاویهای هدایتنشده است. اختلالات خُلق افراد نظیر اضطراب، پرخاشگری شدید، اعتمادبهنفس پایین و افسردگی از عوامل دیگر در گرایش افراد بهسوی معضل اعتیاد هستند. بهرغم حساسیت والدین، تحقیقات نشان میدهد که ۵۵درصد والدین بعد از سه تا پنج سال از اعتیاد فرزندانشان مطلع میشوند.»۵
در میان این آمارهای ترسناک و هشداردهنده، کمتر والدی هست که بپذیرد «والدبودن عبارت است از روبهروشدن با رویدادهای کوچک بیشمار، تعارضات دورهای و بحرانهای ناگهانی که واکنشی سریع میطلبد. این واکنشها، پیامدهایی در پی دارد که بر چگونگی شکلگیری شخصیت تأثیر میگذارند. تجارب نوجوان در مواجهه با افراد و شرایط گوناگون، منش او را شکل میدهد. تربیت منِش نوجوان مستلزم حضور است؛ حضوری که امکان برقراری ارتباط بیشتر با نوجوان را فراهم میکند.
میخواهیم نوجوان ما موجودی فوقالعاده باشد؛ انسانی با احساس، متعهد و شجاع، فردی که هستهی درونی او، قدرت و رمز زندگیش عدالت است. برای دستیابی به این اهداف انسانی، به روشهای انسانی نیاز داریم. تنها عشق و علاقه کافی نیست و بصیرت بهتنهایی نارساست. والدین خوب باید مهارت داشته باشند.»۶
در این میان، میتوان لیست بلندبالایی از مقصران بیتوجهی یا بدتوجهی به نوجوانان فراهم کرد، اما طبیعی است که والدین، بیتوجه به این لیست، باید خودشان آستین همت را بالا بزنند و وظیفهی تامّ و تمام تربیت نوجوان را برعهده بگیرند. البته نیک میدانیم که در اوضاع اقتصادی و اجتماعی کنونی نمیتوان انتظار داشت که والدین، فارغبال، استرسهای شغلی و اقتصادیشان را رها کنند و به نوجوان خواهان استقلالشان بچسبند! مسئلهی نوجوان ایرانی، وقتگذاری والدین نیست. مسئلهی مهم بیتوجهی والدین و بهطور طبیعی نهادهای آموزشی به اصول تربیت نوجوان و رفتار با آنها بهمثابه یک کودک یا یک بزرگسال است.
اگر برای ترمیم و اصلاح این موضوع هشدارها و راهکارهای لازم از سوی کارشناسان مربوطه ارائه نشود و یک ارادهی جمعی و ملی برای بازخوانی دورهی نوجوانی و اهمیت آن در ترسیم آیندهی کشور بهوجود نیاید، حدود هشت میلیون نوجوان ایرانی با روانی رنجور وارد دوران بزرگسالی خواهند شد و بهاشتباه میپذیرند که نوجوانی، بهطور طبیعی، دورانی بحرانی و پُر از هیجانهای منفی است. در حالیکه اینگونه نیست و در یک بررسی روی بیش از ۲۰۰۰۰ نوجوان با موضوع سازگاری روانی، حدود ۹۰ درصد آنها اظهار کرده بودند که «از زندگی لذت میبرند، احساس نشاط و نیرو میکنند، بیشتر وقتها شاد هستند، معمولاً خود را کنترل میکنند و حتی اگر غمگین باشند میتوانند با شنیدن لطیفههای خوب بخندند.»۷
پینوشتها:
1. گلزاری، محمود(پژوهشگر و مجری طرح)(۱۳۸۲). بررسی میزان، زمینهها و عوامل مشکلات روانی – اجتماعی دانشآموزان دبیرستانی اسلامشهر، کرج، شهر ری و منطقه ۱۲ تهران. کارفرما:دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی. ص ۲۰
2. Jensen, E. Frances(2015). Teenage Brain. New York: Harper.
3. گریدانوس، دونالد ای. (۱۳۸۸). مراقبت از نوجوانان. مترجمان پوریا صرامی فروشانی و بزرگمهر مطهری. تهران: رشد. ص ۲۰۷
4. گلزاری، محمود(۱۳۸۲). ص ۷
5. گفتوگو با حمید صرامی (مشاور دبیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر کشور). خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا). ۲۵/۸/۹۵
6. موریس، جی. الیاس و همکاران(۱۳۸۹). مترجم فیروز کاوسی. ص ۲۱
7. گلزاری، محمود(۱۳۸۲). ص ۲۱
* کارشناسی ارشد روانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی
منبع خبر آنلاین