«درخونگاه»؛ نوستالژی ساختن و باختن
کارگردان جوان سینمای ایران- سیاوش اسعدی– داماد مهدی هاشمی و گلاب آدینه – به عنوان یک کارگردان و فیلمنامهنویس قابلیتهای خود را در سومین فیلم بروز داده و اگر چه دو فیلم قبلی او را ندیدهام اما با «درخونگاه» علاقهمند شدم تا بینندۀ آثار بعدی او باشم.
دقایقی بعد از پایان تماشا و هنگامی که از زبان یک منتقد مشهور شنیدم دو سه صحنۀ تأثیرگذار فیلم حذف یا دچار ممیزی یا مشمول «اصلاحات» شده است، تازه به درستیِ گفتۀ کارگردان پُرآوازهای ایمان آوردم که نمایش فیلم در جشنواره سبب میشود منتقدان و برخی رسانهها روی بعضی مضامین حساس شوند و شرّ آن بیش از خیر آن است.
سال پیش و در همان روزهای جشنواره سیاوش اسعدی در گفتوگویی تصویری با مجلۀ فیلم بهترین صحنۀ «درخونگاه» را همان سکانسی میداند که رضا با بازی امین حیایی، «شهرزاد» با بازی درخشان «پانتهآ پناهیها» را به دیدار دوست خود با بازی نادر فلاح می برد. کل این صحنه اما در آنچه ما دیدیم حذف شده بود!
چون نمی خواهم داستان را لو بدهم طبعا نمیتوانم به جزییات اشاره کنم اما مضمون غالب تأکید بر تغییر ارزشهای جامعه با پایان دهۀ ۶۰ است و با این نگاه چه تفاوتی دارد که رضای بازگشته از خاور دور این تغییرات را در خانواده و جامعۀ ایرانی ببیند و احساس زشتی و پلشتی کند و چه برادر مفقودالاثر او که به جبهه شتافته بود. هر دو برای دفاع از خانواده کوچک یا بزرگ (مردم) کانون خانواده را ترک کرده بودند و یکی بازنمی گردد و آن دیگری هم که بازمیگردد برای ساختن…
مسعود فراستی 11 بهمن ۱۳۹۷ فیلم را «فکستنی، توهین آمیز و شرم آور» توصیف کرد. حال آن که چنین نیست.
دیگری آن را اقتباسی از «رانندۀ تاکسی» ساختۀ مارتین اسکورسیزی خواند به صرف نقش کوتاهی که برای یک فاحشه تعریف شده و پرویز جاهد که «درخونگاه» را بسیار پسندیده آن را روایت یک «سامورایی تنها» دانسته و بازی «امین حیایی» را ستوده است.
جذابیت «درخونگاه» برای من در وهلۀ نخست اما نام فیلم است. از محلههای اصیل تهران که شمال آن محلۀ سنگلج است و از جنوب به بازارچۀ شاپور میرسد و خوش بختانه هنوز هست.
جدای این که محلۀ درخونگاه را بارها دیدهام و از زیر بازارچه های آن گذشتهام این نام را از کودکی و پس از آن نیز از زبان پدر بسیار شنیدهام. زیرا او نیز متولد همان حوالی است. در نزدیکی کوچۀ وزیر دفتر که گویا محل تولد دکتر محمد مصدق هم بوده است.
«بچۀ درخونگاه» اما اصطلاحی است که برای «اسماعیل فصیح» نویسندۀ فقید و بسیار شیریننویس ایرانی به کار میرود که زادۀ این محله بود و در دو رُمان «دل کور» و «شراب خام» شخصیت اصلی داستان – جلال آریان- که به نوعی خود اسماعیل فصیح است بچۀ درخونگاه است. افسوس که بهمن فرمان آرا این امکان یا اجازه را نیافت تا از روی داستان های اسماعیل فصیح فیلم بسازد در حالی تصویر سازی های فصیح جان می دهد برای فیلم و سریال و هر که رمانی از او را خوانده باشد ( خاصه داستان جاوید، ثریا در اغما و زمستان ۶۲ یا همان دو رُمانِ پیشگفته) تأیید میکند.
سیاوش اسعدی که فیلم را به مسعود کیمیایی، پیشکش کرده میتوانست از اسماعیل فصیح هم یاد کند.
همین پیشکش به مسعود کیمیایی البته تکلیف بیننده را روشن میکند. کارگردان به سینمای او علاقهمند است اما سینمای کیمیایی جوان و نه کارگردان ۲۰ سال اخیر که ذهن او آشفته به نظر میرسد هر چند همواره این توضیح یا توجیه وجود دارد که با دستکاری و ممیزیها دچار تشتت شدهاند. با این حال دوست داشته کیمیایی در حیات ببیند که کسی فیلمی را به او پیشکش می کند و حالا این اتفاق افتاده است.
سیاوش اسعدی در سی و پنج سالگی خود و در پنجاهمین سالگرد تولد «قیصر» سومین فیلم خود را میسازد و به کارگردان قیصر تقدیم می کند در حالی که خود کیمیایی دست در کار و دلمشغول «خون شد» است؛ سی اُمین فیلم.
داستان «درخونگاه» بسیار سرراست است و به موقع گره میاندازد و هر چند شاید با کمی تأسی از سینمای فرهادی بی میل نبوده به پایان باز تعبیر شود اما به واقع پایان باز در کار نیست و مشخص است از که می بُرد و به که می پیوندد.
نقطۀ قوّت فیلم، بازی بی عیب و نقص امین حیایی است که پس از یک دوره افول و توجه نکردن به نام و جایگاه خود بار دیگر به نقش های جدی بازگشته و این روند را با «شعله ور» شروع کرده و در « درخونگاه» به کمال می رساند.
فیلم به خاطر برخی تمثیلات و نمادها هر چند با تغییر عدد ۸ به ۷ درصدد کم رنگ کردن آن برآمده اند اما یادآور اجاره نشین هاست و همین جالب است که یک فیلم تلخ چگونه می تواند یادآور «اجاره نشین ها» باشد؟ نمی دانم شاید خود داریوش مهرجویی هم به خاطر این احساس پیام فرستاد در حالی که اجاره نشین ها رویۀ طنز دارد و «درخونگاه» آنچه ندارد طنز است جدای بازی شیرین و طعنه آمیز «محمود جعفری» که برای خیلی ها هنوز یادآور «زورو»ی محلۀ برو بیاست!
اول به این سبب که در اجاره نشین ها، حمیده خیرآبادی یا نادره نقش مادر عزت الله انتظامی را بازی می کند در حالی که در واقع هم سن و سال بودند و در «درخونگاه» ژالۀ صامتی در حالی نقش مادر امین حیایی را بازی می کند که در عالم واقع دو سال از کوچک تر است و این هم از جادوهای سینماست و البته هنر گریم و شاید چیره دست شدن برخی هنرمندان زن در ایفای نقش مادر که شاید بتوانند نقش مادرِ مادرخودشان را هم بازی کنند!
دوم این که می توان به داستان فیلم توجه داشت و در عین حال می توان برخی نمادها را پررنگ کرد.
اصرار کارگردان بر زمان وقوع فیلم (۱۳۷۰) و این که سه سال از پایان جنگ گذشته را نیز می توان حاوی مفاهیم مختلفی دانست. هم تأثیر پذیری از «رانندۀ تاکسی» که در آن هم رابرت دنیرو در نقش «تراویس بریکل» از جنگ برگشته است و هم این که می خواسته دهۀ ۶۰ را جدا کند.
ممکن است برخی خُرده بگیرند که در سال ۱۳۷۰ کمیته ها ادغام و در واقع منحل و نیروی انتظامی تشکیل شده بود اما از همان فروردین ۷۰ که این اتفاق نیفتاد و داستان فیلم می تواند مثلا به آغاز ۷۰ مربوط باشد که کمیته ها هنوز بودند. ضمن این که چون این نهاد دیگر وجود ندارد مدعی هم ندارد وگرنه اگر به نیروی انتظامی می پرداخت هماهنگی های بیشتر می طلبید.
یا این اِشکال که چگونه رضا آزاد می شود حال آن که می دانیم این همه اصرار برای حبس و زندان در سال های اخیر شدت گرفته و قبل ترها ترجیح این بود که منازعات خیابانی و خانوادگی به گونه ای رفع و رجوع شود.
درخونگاه را دوست دارم. هم به خاطر اسم آن و هم مسعود کیمیایی و هم اسماعیل فصیح که نامی از او نیست اما من در ذهن مجسم کردم.
هم به خاطر نمادهایی که از زوال اخلاق در یک جامعه حکایت میکند و اشاره به آنها به تعبیری «گرا دادن به سانسورچی ها»ست و باید پرهیز کرد.
همچنین به خاطر بازی درخشان امین حیایی که مثل «شعله ور» بیشتر بار فیلم را بر دوش میکشد و انگار دوباره همانی میشود که بود و مدتی نبود.
دوستانی که در جشنواره فیلم را دیده بودند نشانی از سکانس بازی جمشید هاشمپور ندیده بودند و خوشبختانه اضافه شده و هر چند ربط محکمی ندارد اما خیلی خوب است که این بازیگر توانا و بسیار بااخلاق و تکنیکی را دوباره بر پرده ببینیم و سیاوش اسعدی نشان داده که آدم حرمت نگهداری است.
وقتی فیلم به مسعود کیمیایی تقدیم میشود نماد چاقو دیگر جای عجب ندارد اما به وادی تکرار نیفتاده و به درستی از آن بهره برده و تغییر نگاه نسلها را هم نشان داده است.
کارگردان گفته آن سکانس را بیشتر دوست دارد که رضا، شهرزاد را به دیدار دوست بستری در تیمارستان میبرد که البته عقل سالمتری به نسبت زندانبان دارد!
این صحنه اما چنان که گفته شد در نسخۀ کنونی نیست و ممیزان تشخیص به حذف آن دادهاند.
دو صحنه که منِ بینندۀ عادی بیداعیۀ سینمادانی پسندیدم اما یکی باز همان سکانس گفت و گو در تیمارستان/ زندان است که در خاطره ها میماند و دیگری وداع سرد رضا با مادربزرگ که معلوم نیست مُرده است یا زنده و در حالی که بیننده تصور میکند دستکم با او گرم خداحافظی میکند اما نگاه سرد او یعنی از او هم میبُرد و تمام درد همین است چون میهن برای ما «مام میهن» است؛ مادر…
شعار بالای پوستر هم گویاست: ظهری میآید تا بسازد، اگر نبازد…