حادثه قطار زاهدان و فداکاران روستای «شورو»

کار امداد و نجات آنقدر منظم است که انگار مردم شورو چند دورۀ مدیریت بحران دیده‌اند. بزرگ‌ترها جوان‌ها را به دسته‌هایی تقسیم می‌کنند و هر دسته به سمت یکی از واگن‌ها می‌رود.

 یعقوب شه‌بخش*
بعد از ظهر یکی از روزهای پاییز است. خورشید در آسمان می‌درخشد و نور و گرما به کوه‌ها و دشت‌های خشک و تفتیدۀ بلوچستان هدیه می‌کند. مردم روستای شورو دارند برای ادای نماز عصر آماده می‌شوند. روستا نزدیک راه‌آهن است و تماشای قطار و دست تکان دادن برای مسافران سرگرمی اصلی پسربچه‌های روستا است. آنها در این بعد از ظهر پاییزی هم مثل همیشه سرگرم تماشای قطاری هستند که از کنار روستای‌شان می‌گذرد.
ناگهان صدای مهیبی مردم روستا را متوجه خود می‌کند. قطار در مقابل چشمان همه تکانی می‌خورد و در میان گردوغبار غلیظی گم می‌شود. پسربچه‌های هراسان روستا اولین کسانی هستند که به طرف قطار می‌دوند. مردان روستا هم سراسیمه با پای پیاده یا سوار بر موتورسیکلت‌ و ماشین‌ به طرف قطار حرکت می‌کنند. طلاب و استادان مدرسۀ دینی عبدالله‌بن مسعودِ شورو هم در میان مردم هستند. صحنۀ عجیبی است؛ چند واگن قطار درست در محدوده‌ای که قطار برای همه ساکنان دهستان شورو قابل دید است؛ از ریل خارج شده و صدای آه و نالۀ مسافران همه‌جا را پر کرده است. مردم روستای شورو خیلی زود خود را به قطار واژگون شده می‌رسانند و عملیات نجات، انتقال و پرستاری خیلی سریع آغاز می‌شود.
علمای جوان و آنان که ریش‌سفید و سردوگرم چشیدۀ روزگارند، با خونسردی پس از گوشزد کردن نکته‌های لازم به جوان‌ترها دست به کار می‌شوند. کار امداد و نجات آنقدر منظم است که انگار مردم شورو چند دورۀ مدیریت بحران دیده‌اند. بزرگ‌ترها جوان‌ها را به دسته‌هایی تقسیم می‌کنند و هر دسته به سمت یکی از واگن‌ها می‌رود. با احتیاط کامل مصدومان حادثه را از واگن‌ها خارج می‌کنند و آنان که با ماشین آمده‌ بودند بی‌معطلی مصدومان را به بیمارستان‌های زاهدان منتقل می‌کنند. رانندۀ مدرسۀ دینی عبدالله‌بن مسعود رضی‌الله‌عنه ناگهان چشمش به نوزادی می‌افتد که گوشه‌ای بیهوش افتاده. سراسیمه به طرف نوزاد می‌دود، آرام او را در بغل می‌گیرد و با ماشین مدرسه به سرعت راهی زاهدان می‌شود.
پسربچه‌های دهستان شورو هم بیکار ننشسته‌اند. آنها خطر می‌کنند و از زیر واگن‌های واژگون شده وارد واگن‌ها می‌شوند و به بزرگ‌ترها خبر می‌دهند که آیا مصدومی آنجا هست یا نه.
برخی از مصدومان از درد به خود می‌پیچند و ناله می‌کنند و برخی از جوانان بلوچ که تحمل صدای ناله‌های هموطنان خود را ندارند، بی‌صدا گریه می‌کنند و با چشمانی اشکبار به کار امدادرسانی ادامه می‌دهند.
خورشید دارد پشت کو‌ه‌های سر به فلک کشیدۀ بلوچستان فرومی‌رود. نیروهای امدادی از زاهدان و دهستان‌های اطراف خود را به محل حادثه رسانده‌اند و حالا دیگر به کسی اجازۀ انتقال مصدومان را با ماشین‌های شخصی نمی‌دهند. مردم دهستان شورو همچنان هموطنان حادثه‌دیدۀ خود را تنها نگذاشته‌اند و هرکسی به نوعی به آنان کمک می‌کند. چند نفر گوشی‌های موبایل خود را در اختیار حادثه‌دیدگان گذاشته‌اند تا آنان خانواده‌های نگران خود را از نگرانی در بیاورند و بقیه وسائل شخصی مسافران را که در اطراف پراکنده‌اند، جمع می‌کنند و به مأموران انتظامی حاضر در صحنه تحویل می‌دهند. مردم شورو حتی از دادن کفش و لباس خود به مسافران حادثه دیده دریغ نمی‌کنند.
چند روز از حادثۀ دردناک واژگونی قطار زاهدان ـ تهران می‌گذرد. حالا نوبت به خانواده‌های مهربان حادثه‌دیدگان رسیده تا از هموطنان خود در شورو تشکر کنند. همان تلفن‌هایی که روز حادثه خبر سلامتی مسافران را به خانواده‌های نگران رسانده‌اند، این روزها دائم زنگ می‌خورند. تهرانی‌ها با اصرار از هموطنان بلوچ خود دعوت می‌کنند که سری به تهران بزنند تا آنها بتوانند قدری از خوبی‌هایشان را جبران کنند. آنانی که این طرف خط هستند ساده و بی‌ریا تشکر می‌کنند. روزگار اجازۀ چنین سفری را به آنان نمی‌دهد. باید سخت کار کنند و زندگی‌شان را بچرخانند. آنان وقت سفر ندارند.
*براساس مصاحبۀ نویسنده با مولوی رحمت‌الله شه‌بخش، از علمای دهستان شورو (استان سیستان و بلوچستان)
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.