صحبت های فاطمه و یاسر هاشمی درباره علت فوت پدر و نامه شورای عالی امنیت ملی به روحانی/ پدر یکی دوجا گفت اشتباه کردیم

در همین زمینه نامه ایران به شورای امنیت: در استفاده از حق دفاع مشروع خود برای پاسخ… ۱۱ مرداد ۱۴۰۳ پیش بینی نتیجه مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری در ایسپا ۱۴ تیر ۱۴۰۳ اعتمادآنلاین نوشت: فاطمه هاشمی می‌گوید هیچ وقت مرگ طبیعی «بابا» را قبول نکرده و یاسر هاشمی می‌خواهد که مسوولان ابهام در پرونده […]

اعتمادآنلاین نوشت: فاطمه هاشمی می‌گوید هیچ وقت مرگ طبیعی «بابا» را قبول نکرده و یاسر هاشمی می‌خواهد که مسوولان ابهام در پرونده مرگ «آقای هاشمی» را هرچه زودتر برطرف کنند؛ «شورای امنیت ملی نامه‌ای درباره پرونده مرگ آیت‌الله هاشمی به آقای روحانی ارسال کرده است. توقع داریم او پرونده مرگ آیت‌الله هاشمی را پیگیری کند.»

متن گفت‌وگو با فاطمه و یاسر هاشمی رفسنجانی را در زیر می‌خوانید.
*آقای هاشمی از جایگاه یک مبارز و رجل سیاسی در داخل خانواده چگونه بودند؟ فرزندانشان چقدر پدرشان را یک رهبر و مبارز انقلابی و چقدر پدر یک خانواده با وظایف پدری می‌دیدند؟
فاطمه هاشمی: من به عنوان فرزند آقای هاشمی اولا باید بگویم که ایشان با ما رفیق بود. یعنی پدری بود که مانند دوست بود و ما به راحتی حرفهایمان را با ایشان می‌زدیم، صحبت و بحث می‌کردیم. حتی اگر نظر مخالف داشتیم، می‌دادیم، گوش می‌کردند و جواب ما را می‌دادند. رفتار پدری‌شان را هم در منزل داشتند. البته زمانی که کوچک بودیم با وقتی که بزرگ شدیم، فرق می‌کردیم. در زمانی که کوچک بودیم، دوست داشتیم با ایشان بازی کنیم همانطور که هر بچه‌ای دوست دارد با پدر و مادرش همبازی شود. با ما همبازی می‌شدند و حتی به یاد دارم که با ما یک قل دوقل هم بازی می‌کردند. پینگ پونگ، والیبال و هر بازی که ما انتخاب می‌کردیم با ما همراه بودند. با اینکه آن زمان روحانیون سخت پارک می‌رفتند پدرم ما را به پارک می‌برد. پدر همه جا جز سینما ما را می‌برد. در پارک می‌نشستند، مشغول مطالعه می‌شدند و به ما می‌گفتند تا هروقت که دلمان می‌خواهد بازی کنیم. سفرهای مختلفی می‌رفتیم. موقعی که انقلاب شده بود شاید بیش از نیمی از استان‌های ایران را رفته بودیم. اگر نیاز بود که با ما درس کار کنند، می‌خواندند و به ما درس یاد می‌دادند. رفتارشان در خانه مثل پدرهای دیگر و خیلی هم مهربان بود. ولی در زمانی که مبارز و انقلابی بودند، فعالیت‌هایشان را هم داشتند. طوری هم رفتار می‌کردند که ما افتخار می‌کردیم پدرمان یک مبارز سیاسی است. به یاد دارم وقتی مدرسه می‌رفتم هنوز فرق بین زندانی سیاسی و عادی را هم حتی نمی‌دانستم. وقتی در کلاس از من سؤال می‌کردند که پدرت چکاره است، هنوز هم بعضی از دوستانم می گویند که من می‌گفتم پدرم زندانی است. اصلاً این برای من افتخار بود که شغل ایشان، زندانی بودن است و کم کم که بزرگ شده بودم فرق بین شغل و این حرکت را می‌فهمیدم. یعنی در زمانی که ایشان مبارز بودند، برای ما افتخار بودند. زمانی که رئیس مجلس شدند، برای ما افتخار بودند. زمانی که رئیس جمهور شدند، برای ما افتخار بودند. نه اینکه پُست ایشان برای ما افتخار باشد بلکه شخصیتی که ایشان داشتند برای ما افتخار بود. جالب این بود که در هر موقعیتی قرار می‌گرفتند، رفتارشان فرق نمی‌کرد. یعنی با خانواده، دوستانشان، اقوامی که رفت و آمد می‌کردند، با کارگرانشان در رفسنجان. آقای امیر عبدالله که در این خانه از ایشان پذیرایی می‌شد با کارگر خودشان هم که از شهرستان می‌آمد، هیچ فرقی نداشت. به خاطر همین هنوز هم که هنوز است فکر می‌کنم که پدرم آقای هاشمی بوده، می گویم یکی از خوشبخت‌ترین دختران این دنیا هستم که چنین پدری داشتم.
یاسر هاشمی: من خودم پارسال مقاله‌ای نوشتم و واقعاً به صورت عمقی به این موضوع رسیدم که آقای هاشمی یک شخصیت جامع الاضداد داشت. جامع الاضداد در تعریف علمی و اسلامی خودش خیلی گفته شده ولی آقای هاشمی نزد امام یک فرمانده مقتدر جنگ بود که در آخر جانشینی فرماندهی کل قوا را به او سپرده شد اما در آن اقتدار، ایشان دنبال صلح بود. یا مثلاً در حوزه حزب و سیاست، ایشان با اینکه اعتقاد جدی به تشکیلات داشت به طوری که به گفته خودشان از سال ۴۸ به کار تشکیلاتی معتقد و دنبال حزب بودند و طوری عمل می‌کردند که احزاب در ایران قوی باشند، اما خودش هیچ وقت در یک حزب یا جریانی گنجانده نمی‌شد. مثلاً آقای هاشمی همیشه یک اصولگرایی بود که اصلاحات را هم دنبال می‌کرد. یا مثلاً در حوزه اقتصادی به رغم شایعاتی که می‌شود هیچوقت بعد از انقلاب به دنبال مال اندوزی و ثروت نبود. اما آنچه برای مردم می‌خواست، رفاه و ثروت بود.
*بله اتهام اشرافی‌گری به ایشان زیاد زده می‌شد.
یاسر هاشمی: ایشان اعتقاد داشت که مردم باید ثروتمند شوند. من همین دوگانگی را برایتان توضیح می‌دهم. آقای هاشمی که یک تفکر سیاسی داشت و قدرتمند بود به راحتی در خانه ما برایمان پدر بود و با فامیل همان رابطه عاطفی را داشت و ما واقعاً احساس نمی‌کردیم که در آن فضا شرایط این رابطه وجود دارد. یعنی در عین حال که از بیرون در نگاه مردم شخص اول و دوم مملکت بود اما در کنارش که می‌ایستادید یک رابطه خیلی عادی، صمیمی و درستی داشت. من همه اینها را در همان ظرفیت جامع الاضدادی و جامع الابعادی آقای هاشمی می‌بینم.
*خاطره‌ای نقل شده که مادرتان زمانی جان آقای هاشمی را نجات داده بودند. مادرتان سالهای سال همدم و همراه آقای هاشمی بودند. ایشان در جهت دادن‌های سیاسی به پدرتان تاثیرگذار بودند؟
یاسر هاشمی: مادرم خیلی مخالف فعالیت زن‌ها بودند.(خنده)
فاطمه هاشمی: مادرم از ابتدا که وارد زندگی پدرم شد، سیاسی نبود ولی کم کم سیاست در زندگی مادرم هم دخیل شد و ایشان هم یک فرد سیاسی شدند. قبل از انقلاب مادرم در کنار پدرم حرکات سیاسی زیادی می‌کردند البته مثل پدرم به زندان نمی‌رفتند. ولی به یاد دارم که به خانواده زندانیان سر می‌زدند و در تمام مراسم‌های هر خانواده زندانی که آن موقع شهید می‌شد، شرکت می‌کردند و گزارشاتی را برای پدرم می‌آوردند. یا قبل از انقلاب موقعی که شکنجه زیاد شده بود و خانواده‌های زندانیان در منزل آیت الله شریعتمداری در قم تحصن کرده بودند، مادرم اتفاقاً به قم رفتند تا اخبار را برای پدرم بیاورند. البته همانجا دستگیر می‌شوند و شب به اداره ساواک منتقل می‌شوند. بعد از اینکه می‌فهمند فامیل آقای مرعشی نجفی است، به احترام ایشان آزادشان می‌کنند. در همه این کارها که پدرم بودند، مادرم هم قسمتی از سیاست را دنبال می‌کرد. در حد همان یک سیاستی که معمولاً همسران مردان سیاستمدار دارند. نگهداری فرزندان هم بر عهده ایشان بود. برای اینکه پدرم بتواند براحتی مبارزه کند پدرم به مادرم از جهت نگهداری خانه و فرزندان اعتماد داشتند و کمکی برای مبارزه ایشان بود. بعد از انقلاب هم شرایط به گونه‌ای بود که جنگ شده بود. در همان اوایل انقلاب مادرم به خانواده نیازمندان سر می‌زد و به بیمارستان‌ها می‌رفت. گزارشاتی از مهاجرانی که از شهرهای جنگ زده آمده بودند به پدرم می‌دادند و البته نظرات خودشان را هم بیان می‌کردند. به یاد دارم زمانی که بحث تعدیل اقتصادی و گرانی شده بود، هر وقت که بیرون می‌رفتند و برمی گشتند برای گرانی‌ها معترض بودند. هرچه را هم در جامعه می‌شنیدند به پدرم انعکاس می‌دادند که خیلی مهم است اعضای خانواده واقعیت‌های اجتماعی را به یک مسئول بگویند و راه حل ارائه دهند حتی اگر نظر اعتراضی داشته باشند. معمولاً در خانواده‌ها همین الان هم حتی درمورد مسئولانی که سطح بالا هم نیستند، می‌بینیم که همسرانشان به قدری دفاع می‌کنند که گویی مسئول مربوطه، خداست! ولی در خانواده ما اینگونه نبود و مخصوصاً مادرم با دیدن مشکلات آنها را با پدرم در میان گذاشت و نسبت به آن حتی موضع داشتند.
*نسل سومی‌هایی که به قدما و پیشقراولان انقلاب نگاه می‌کنند، معتقدند که قشر روحانیت در آن زمان قشر روشنفکری نبوده. این دیدگاه در مورد آقای بهشتی وجود دارد که یک مقدار از بقیه همطرازهای خودشان روشنفکرتر بودند که شاید به واسطه زندگی در خارج از کشور یا مطالعاتشان بوده است. روند شخصیتی آقای هاشمی چه از زمان انقلاب و دوران ریاست جمهوری‌شان که یک فرد اصولگرای صرف شناخته می‌شد،  رفته رفته از سال ۸۴ و بعد سال ۸۸ تغییر کرد. شما به عنوان فرزندان ایشان، آقای هاشمی را یک فرد روشنفکر می‌دیدید یا خیر و روند تحولی شخصیتی‌شان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
یاسر هاشمی: به نظرم واقعیت روشنفکری در همان نگاه واقع بینی است. اما آقای هاشمی را با توجه به شناختی که از زمان کوچکی تا الان داشتیم، نسبت به وقایع اطرافشان یک شخصیت واقع بین می‌دیدیم. اما اینکه ایشان نگاه روشنفکری و آینده نگری نسبت به وقایع داشت در زمان طلبگی و سالهایی که مبارزه می‌کردند هم وجود دارد. حتی در حوزه‌های سازندگی و توسعه از یک طلبه بعید است که اینگونه فکر کند در زمانی که حتی رادیو هم ممنوع بوده! وقتی به سفر خارج از کشور می‌روند از پروژه‌های مترو در آمریکا و اروپا بازدید می‌کنند و توسعه یافتگی آنها برایشان جالب است. هیچوقت شاید آن موقع فکر نمی‌کرده که در آینده قرار است رئیس جمهور ایران شود یا در جایگاهی قرار بگیرد که درباره این حوزه‌ها تصمیم بگیرد اما آن موقع به توسعه ایران فکر می‌کرده. مخصوصاً پایه توسعه ایران را توسعه علمی می‌دانسته است که خیلی جالب است. شما کتاب امیرکبیر آقای هاشمی را بخوانید که دیگر تاریخ نیست بلکه تألیف و تحلیل است. وقتی به موضوع دارالفنون می‌رسد، می‌گوید امیرکبیر فهمید که وقتی می‌خواهد توسعه عمومی در کشور ایجاد شود باید از توسعه علمی بگذرد. وقتی آقای هاشمی در منصب قرار گرفت دانشگاه آزاد را تأسیس کرد. کاری که در دنیا با هفت و نیم میلیون دانشجو بی نظیر بود. لذا فکر می‌کنم دیدگاه آقای هاشمی صرفاً یک دیدگاه طلبه در قم نبود بلکه ایشان خیلی ذهن بازی داشت. اما من هم قبول دارم بالاخره وقتی فهمید جایی اشتباه و خطا کرده، همانطور که می‌گوید فردی روستایی بوده که هم خدمت کرده و هم خطا اما آنجایی که فهمید خطا کرده، نسبت به اصلاح رویکرد توجه کرد. فکر می‌کنم پدرم یک مصلح واقعی بود که بالاخره توانست به نتیجه برسد.
*منظورتان از اینکه وقتی ایشان فهمید درجایی اشتباه کرده قبول کرد، کدام زمان است؟ منظورتان حوادث سال ۸۸ است؟
یاسر هاشمی: کلاً می گویم آدمی نبود که اگر احساس کند اشتباه کرده روی اشتباهش پافشاری کند. اما به نظرم ایشان دیدگاه آینده نگر و واقع بین داشت. بعضی از اشتباهات هم که در کشور صورت می‌گرفت، دلیل تجمیع بعضی تصمیم گیری‌هایی بود که ایشان هم در همان تصمیم گیری‌ها بود. مثلاً آقای هاشمی در موضوع تسخیر سفارت آمریکا با آیت الله خامنه‌ای در سفر عربستان بودند که متوجه و از این اتفاق متعجب هم شده بودند. اما به هر حال وقتی این اتفاق افتاد، سعی می‌کند با یک روند منطقی مشکلات و مسائل را دنبال و حل کند.
*خانم هاشمی! شما به عنوان دخترشان شخصیت روشنفکری‌ پدرتان را چطور می‌دیدید؟ به ویژه نگاهشان درباره موضوعات مختلف درباره چگونه بود؟
فاطمه هاشمی: پدرم همانطور که یاسر هم اشاره کرد یک فرد واقع بین بود. در همان زمان هم که حوزه بودند رادیو حرام بود. وقتی باید رادیو را گوش می‌دادند تا از اخبار مطلع شوند امام مقداری پول در اختیارشان گذاشتند تا رادیو بخرند و گوش دهند. یا در همان زمانها (قبل از انقلاب) یادم است که تلویزیون در خانه مذهبی‌ها نبود و اگر می‌خواستیم تلویزیون تماشا کنیم باید در خانه دایی و دوستان و همسایه‌ها برای تماشای بعضی فیلم‌ها می‌رفتیم. پدرم شبی (سال‌های ۵۲، ۵۳) تلویزیون خرید و به خانه آورد و من به خاطر اینکه در خانه‌مان تلویزیون داشتیم، گریه کردم. پدرم گفت تلویزیون بد نیست بلکه استفاده بد یا درست از آن مهم است و من مطمئن هستم که شما از این تلویزیون استفاده درست خواهید کرد. او تنها یک کلمه به ما گفته بود که موسیقی و فیلمهای بد را نباید تماشا کنید. الان که دارم فکر می‌کنم، می‌بینم فیلم‌های آن موقع خیلی بهتر از فیلم‌های الان بود! فیلم بدی هم آن موقع نبود. پدر یا مادرمان در خانه بودند یا نبودند محال بود که ما موزیک تلویزیون یا رادیو را گوش دهیم. درواقع تربیتش اینگونه بود که فقط به ما می‌گفت ولی اجبارمان نمی‌کرد. در مورد زنان هم از همان موقع بچگی می‌دیدیم که هیچوقت فرقی بین من و برادرانم نمی‌گذارد. به یاد دارم پدرم ماشین داشت، می‌خواستیم رانندگی یاد بگیرم و در اروپا هم بودیم. من ۱۴ ساله، محسن ۱۳ سال و فائزه ۱۲ ساله بود. اول محسن در آغوش پدرم نشست و پدرم گفت که من گاز می‌دهم و تو فرمان را بچرخان. بعد من و فائزه هم گفتیم که ما هم بنشینیم و نشستیم. مادرمان اعتراض می‌کرد که حالا شما دختران چرا می‌خواهید این کار را بکنید؟ پدرم گفت حالا چه فرقی می‌کند؟ هر سه‌شان دوست دارند رانندگی یاد بگیرند. در واقع هیچ فرقی بین من و محسن نمی‌گذاشت و تازه نگاهش نسبت به زنان؛ بهتر، مهربان‌تر و آزادتر هم بود. چون معتقد بود که در جاهایی به زن‌ها ظلم شده و باید جلوی آن ظلم‌ها گرفته شود.
دیدگاه پدرتان درباره موضوع حجاب چگونه بود؟ آیا شده بود به شما در این زمینه تحکمی کند؟
فاطمه هاشمی: ایشان در رابطه با حجاب اعتقاد به چادر نداشت ولی می‌گفت که باید حجابتان با هر لباسی که می‌پوشید، درست باشد. ولی ما چون چادر رسم کشور ما و جزو رسوم ایرانی- اسلامی ماست، از چادر استفاده می‌کردیم. من در ابتدا که می‌خواستم به دانشگاه بروم از پدرم پرسیدم که با چادر بروم یا با مانتو روسری؟ چون من سال ۵۸ وارد دانشگاه شدم و پدرم گفت بابا! با مانتو و روسری برو که بدانند مانتو و روسری هم حجاب است و فقط چادر حجاب نیست. ولی همیشه می‌گفت که پوشش‌هایتان درست باشد، موهایتان پیدا نباشد و لباسی بپوشید که در شأن شما باشد.
*نظر ایشان درباره حجاب زنان چه بود؟ 
فاطمه هاشمی: ایشان می‌گفت که حجاب اجباری نیست ولی چون قانون شده، باید رعایت کنیم. ایشان خیلی پایبند قانون بود. به یاد دارم چند سال پیش یک ۱۰ هزار تومانی به من عیدی داده بودند و گفتم بابا! پشت این را برای من امضا کنید. گفت نمی‌کنم! گفتم چرا سالهای پیش امضا می‌کردید و امسال امضا نمی‌کنید؟ گفت چون امسال در اخبار آمده که کسی روی پولها چیزی ننویسد تا خراب نشوند. یعنی حاضر نشد برای من آن امضا را بکند چون گفته‌اند روی پول چیزی نوشته نشود. همیشه هم می‌گفت قانون حتی اگر بد باشد باید اجرایش کرد چون عدم تمکین به قانون باعث بی بندوباری و برهم ریختگی در هر جا خواهد شد. می‌گفت در یک محیط اداری هم باید قانونتان را رعایت کنید. معتقد بود از این نظر خانم‌ها باید این قانون را رعایت کنند.
*شما شبیه‌ترین فرد در خانواده به پدرتان را چه کسی می دانید؟
فاطمه هاشمی: هیچکس. اصلاً در کشورمان هم هیچکس شبیه به ایشان نیست تا ما بچه‌ها. شما فکر کنید یک پسر جوان ۱۴ ساله از روستا بیاید. این را با تمام زندگینامه آقایان مقایسه کنید. پدرم از همان ابتدا که وارد می‌شود بحث مبارزه سیاسی آیت‌الله کاشانی، مصدق و حزب توده را دنبال می‌کند. اتفاقاً مقاله‌ای از ایشان در زمان فوت آیت الله کاشانی پیدا کردم که نوشته بودند و در روزنامه‌ای هم چاپ شده بود. بعد «مکتب تشیع» را راه اندازی می‌کنند. مجله‌ای که در حوزه مبارزه و آگاهی دادن در حوزه باشد با توجه به اینکه تا آن زمان کسی دنبال چنین مجله‌ای نبوده است. بعد کتابی می‌نویسند. کتاب امیرکبیر و ترجمه کتاب فلسطین را با دید استعمار، استبداد و توسعه. اگر مقدمه‌ کتاب‌ها را بخوانید، درمی یابید که کتابهاشان هدفدار بوده است. در آن شرایط می‌بیند مدرسه دخترانه اسلامی به قدر کافی وجود ندارد و تنها مدرسه علوی بود. لذا تصمیم می‌گیرند که یک مدرسه دخترانه را ایجاد کنند. در همان زمان که هیچ روحانی به خارج از کشور نمی‌رفت، دو سه سفر خارج از کشور داشتند با این دید که در کشورهای دنیا چه اتفاقی افتاده که امروز مردم به شاه اعتراض می‌کنند و در آنجا برای مردم چکار می‌کنند. اگر لحظه به لحظه زندگی ایشان را بخوانید، متوجه می‌شوید. من با خیلی از دوستان ایشان بوده‌ام. در سفرها و به خانه‌هایشان رفت و آمد داشتیم. یک ثانیه پدر من هدر نمی‌رفت. یعنی همیشه در حال مطالعه بود. به یاد دارم یک روز از پدرم خواستم که سارا، دخترم را نگه دارد تا به دانشگاه بروم. گفت نگه می‌دارم تا تو بروی و برگردی. دخترم گفت من پیش بابا نمی‌مانم. پرسیدم چرا؟ گفت برای اینکه باباجون یک کتاب این دست و یک کتاب هم آن دستش هست و دائم دارد می‌خواند. پس مرا کی نگه دارد؟!
حتی جمعه‌ها که کنار هم جمع بودیم صبحانه، ناهار یا شام می‌خوردیم، به همان اندازه که باید برای خوردن وقت می‌گذاشتند برای حرفهای متفرقه هم وقت گذاشته می‌شد. حتی ما هم که حرف می‌زدیم می‌گفتند وقت را بیخود تلف نکنیم. اوایل ما خیلی کتابخوان بودیم و بعد با فضای مجازی و تلویزیون کتابخوانی‌مان هم کمتر شد. می‌گفتند من دیگر کتاب دست شما نمی‌بینم و چرا مطالعه نمی‌کنید؟ ولی می‌دیدم که دوستانشان دور هم جمع می‌شوند، می گویند، می‌خندند و گعده‌های رفیقانه دارند ولی ایشان هیچکدام از این مسائل را نداشتند.
*پدرتان نور چشمی در خانواده نداشتند؟
یاسر هاشمی: از لحاظ هوش مهدی خیلی باهوش‌تر از همه ما بود.
فاطمه هاشمی: صبرش هم به پدرم رفته و خیلی صبور است.
*بین فرزندان فرق می گذاشتتد؟
فاطمه هاشمی: نه، بین هیچکدام از فرزندانشان فرق نمی‌گذاشتند ولی من به خاطر خودم زیادی با ایشان ارتباط داشتم و اگر هر روز ایشان را نمی‌دیدم، خیلی برایم سخت بود. به خاطر همین هم کمی توجه بیشتر می‌شد. یاسر هم چون کوچک‌ترین بچه خانواده بود، توجه خاصی از طرف پدرم داشت.
*گفتید که هیچکدام از شخصیت‌های نظام شبیه ایشان نبودند و نیستند. ایشان رابطه نزدیکی با آیت الله بهشتی و رهبری و آقایان بازرگانی و مطهری و خیلی از روحانیون دیگر داشتند. نوع زندگی یا تفکرات آیت‌الله هاشمی به کدام یک از این شخصیت‌ها نزدیک‌تر است؟
فاطمه هاشمی: به آقای بهشتی بیشتر نزدیک بودند. ما خیلی در زندگی آنها نبودیم و آقای بهشتی زود رفتند. رفت و آمد خانوادگی داشتیم ولی دسیپلین و رفتارهایمان فرق می‌کرد.
یاسر هاشمی: سؤال سختی است ولی همین که با هم بودند حتماً تفکرات مشترکی داشتند. البته فکر می‌کنم شرایط آقای هاشمی به گفته سیاسیون یک شخصیت عملگراتر نسبت به سایرین بود که شاید این آقای هاشمی را نسبت به بقیه بارزتر می‌کرد. ممکن است در حوزه و بحث تفکر آقای هاشمی به مرحوم مطهری که یک نظریه پرداز و متفکر بود، نزدیکتر بوده باشد.
فاطمه هاشمی: و البته شهید باهنر. اصلاً پدرم با شهید باهنر صیغه برادری خوانده بودند و خیلی بهم نزدیک بودند.
*فکر می‌کنید سخت‌ترین دوران زندگی پدرتان چه برهه‌ای بوده؟
یاسر هاشمی: من همین را از ایشان سؤال کردم. چون خاطرات سال ۱۳۶۰ آقای هاشمی را تنظیم می‌کردم آن سال، خیلی سال عجیب و غریبی بوده. وقتی در جبهه‌ها می‌جنگیدیم و اتفاقات شهدای ۷۲ تن افتاده و بعد از آن آیت الله خامنه‌ای ترور شد و مدتی در بیمارستان بود.
فاطمه هاشمی: آقای خامنه‌ای زودتر از ۷۲ تن ترور شد. آقایان رجایی و باهنر هم در اثر انفجار نخست وزیری به شهادت رسیدند. ۴ شهید محراب آن موقع بودند و ترورهای خیابانی و منافقین هم بود. تقریباً می‌توانم بگویم که آقای هاشمی خیلی تنها شده بود. یکبار سؤال کردم بعید می دانم مثل این سال سخت‌تر هم بوده باشد. اما ایشان گفت که اتفاقاً چون آن سالها خیلی وحدت داشتیم و با هم خوب بودیم و با مردم یکی بودیم، اخلاق حاکم بود و هدف مشترک بود، اصلاً دوران سختی نبود. درنهایت دوران احمدی نژاد را سخت‌تر می‌دانستند که نفاق و رفتارهای غیراخلاقی، دروغ، تهمت و فاصله با مردم شرایط را سخت‌تر کرده بود تا آن موقع که بین ما و مردم و مسئولین همدلی وجود داشت.
فاطمه هاشمی: کار نکردن در کشور و از بین بردن کشور در زمان احمدی‌نژاد خیلی انتقاد داشت.
*محبوبیت بیشتر ایشان از نظر من و هم نسلی‌های من از سال ۸۸ اتفاق افتاد. ایشان گویی از بین دیگر شخصیت‌ها حق طلب‌تر بود و حرفش را رک و راست می‌زد. در آن سال‌ها چه مکالماتی با شما داشت؟ به نظر شما هم محبوبیت ایشان از این سال شروع شد؟
فاطمه هاشمی: نه، قبلش بود. اصلاً چرا آقای خاتمی انتخاب شد؟ برای اینکه همه فکر می‌کردند آقای هاشمی از آقای خاتمی حمایت می‌کند که انتخاب شد. ولی در دوره اصلاحات، اصلاح طلبان شروع به برخورد شدید با آقای هاشمی کردند. اصلاً این دروغ‌ها و تهمت‌ها از دوران اصلاحات علیه ایشان شروع شد. دروغ‌هایی که درباره اشرافی گری بود ولی آنها شدت دادند. دروغ‌های زیادی گفتند که خیلی‌ها خودشان پشیمان هستند و حرفهای ضد حرفهایشان را می‌زنند. حتی در انتخابات ۸۴ هم ستادهای اصلاح طلبان هم برای آقای معین کار نمی‌کردند و خودشان می‌گفتند که علیه آقای هاشمی صحبت می‌کردند. بعدها که چند نفرشان نزد من آمدند، می‌گفتند که به آنها گفته می‌شد اصلاً نمی‌خواهد برای آقای معین تبلیغ کنید فقط ضد آقای هاشمی تبلیغ کنید. این بی‌مهری‌ها از ناحیه افرادی بود که به خاطر خود ایشان به قدرت رسیده بودند. البته پدرم سر بی مهری‌ها آنقدر ناراحت نبود که برای کم کاری در کشور ناراحت می‌شد. در دولت‌های نهم و دهم که اصلاً کشور به قهقرا رفت و هرچه درست شده بود به عقب برگشت. از این ناراحت بودند که می‌گفتند جوی در کشور درست شده که همه با هم بد هستند و همه مسئولان علیه هم صحبت می‌کنند و از آن طرف هم برای مردم کاری انجام نمی‌شود.
*مکالمه خصوصی بین ایشان و آقای احمدی نژاد هیچوقت شکل گرفته بود که به آقای احمدی نژاد راهکار ارائه دهند؟
فاطمه هاشمی: نه، هیچوقت.
*یعنی هیچوقت هیچ ملاقاتی با آقای احمدی‌نژاد نداشتند؟
یاسر هاشمی: البته گفتند که در مرقد امام به ایشان تذکر داده‌اند.
فاطمه هاشمی: پدر در مرقد امام به خاطر صحبت‌هایی که احمدی‌نژاد در مناظره زده و دروغ گفته بود، گفتند که خودت برو یک جوری این را جبران کن.
یاسر هاشمی: اتفاقاً وقتی احمدی‌نژاد رئیس جمهور شد خیلی از وزرا و کسانی که برای آقای هاشمی کار می‌کردند به دولت دعوت شدند و ایشان هم گفت بروید. وقتی از آقای هاشمی کسب تکلیف کردند با اینکه فکر می‌کردند آقای هاشمی ضد تفکر احمدی‌نژاد است، آقای هاشمی گفت که بروید و با تمام قدرت کمک کنید برای اینکه این دولت جلو برود. درواقع ایشان عقب نکشید و آمادگی داشت که اگر لازم است به دولت احمدی‌نژاد کمک کند. درحقیقت این فاصله‌ای بود که آن‌ها از آقای هاشمی می‌گرفتند.
فاطمه هاشمی: اصلاً سیاستشان مبارزه با تفکر آقای هاشمی بود که آمدند که هرکاری آقای هاشمی کرده را اشتباه بدانند.
*آقا یاسر، شما گفتید که تنظیم کننده بخشی از خاطرات پدرتان و کتابهایی که منتشر شد، بودید. آیت الله هاشمی را از نظر فرزندانش و شخص خودتان شخصیتی مظلوم می‌دانید؟
یاسر هاشمی: صد درصد.
فاطمه هاشمی: خیلی هم مظلوم.
*از چه جهت؟
یاسر هاشمی: حتی همین روزها هم مظلوم است.
فاطمه هاشمی: دیگر مظلومیت از این بیشتر که واقعیت درمورد ایشان گفته نمی‌شود که دروغ هم درباره ایشان می‌گویند؟
یاسر هاشمی: همین روزها با اینکه ایشان نیست و حضور ندارد اما مخالفان سعی می‌کنند که ایشان را بکوبند، نقد کنند، تخریب و بی‌اخلاقی کنند. آقای هاشمی توان این را داشت که در مقابل خیلی از مخالفان حرف‌های صریح، جدی و موثری بزند اما چون احساس می‌کرد خیلی از حرف‌ها می‌تواند به جامعه و خود افراد ضربه بزند و از آنجا که اخلاق مدارانه در جامعه سیاسی رفتار می‌کرد بسیاری از حرف ها را نمی‌زد. ابزارهایی که او برای مقابله با عناصر سیاسی داشت با بقیه متفاوت بود و به همین خاطر در معرض خیلی از تهمت‌ها قرار می‌گرفت که واقعیت نداشت.
فاطمه هاشمی: درباره مظلومیت پدرم خاطره‌ای دارم. یک شب به پدرم گفتم چرا امشب انقدر خوشحالید؟ گفتند یک حرفی که تا اینجا مانده بود در مصاحبه‌هایم بگویم چندبار به خاطر مصالح نگفته بودم حالا خود فرد مصاحبه کرده و گفته است. درمورد وزیری که در مصاحبه‌ای عنوان کرده آقای هاشمی دور دوم مرا نمی‌خواستند و تحمیل شده‌ام. تا این حد همه هجمه‌ها را تحمل می‌کردند که شاید آسیبی به کسی دیگر نرسد. یک بار که خاطرات سال ۶۱ ایشان را تنظیم می‌کردم و موضوع درمورد برخی افراد بود. از ایشان پرسیدم چکار کنم اینها را بنویسم یا ننویسم؟ گفت از خودشان سؤال کن. اگر خودشان راضی هستند، بنویس و اگر ناراضی هستند، حذف کن. یعنی انقدر این مسائل را رعایت می‌کردند.
*حتی چند روز پیش در راهپیمایی روز ۹ دی در گچساران مرگ بر هاشمی می‌گفتند!
یاسر هاشمی: این یعنی که آقای هاشمی زنده است. کسانی که تقاضای مرگ هاشمی را دارند یعنی آقای هاشمی زنده است. اتفاقاً پیام بهتری دارد و خودشان نمی‌فهمند چه می‌گویند. همین اتفاقی که در دانشگاه آزاد افتاد از آنجا که من اواخر در دانشگاه آزاد بیشتر کار می‌کردم برخی از من می‌خواستند که ضمن تسلیت مطلبی هم بگویم و نقد کنم. اما من فقط یک تسلیت گفتم آن هم به خاطر درسی که از پدر داشتم. به یاد دارم یک بار برای سقوط یک هواپیما و آسیبی که به مردم رسیده بود، بهترین فضا برای تاختن سیاسیون به یکدیگر فراهم بود اما ایشان خیلی ناراحت می‌شد و می‌گفت که اینها دارند از جان انسان‌ها برای پلکان خودشان استفاده می‌کنند و هیچوقت علاقه نداشت از این فضاها، استفاده سیاسی استفاده کند. اکنون هم به جای اینکه همدیگر را نقد کنیم بیشتر بحث راهکار را دنبال کنیم و ببینیم مشکل کجاست. لذا متاسفانه باز هم که یک اتفاق بد می افتد، مسئولان ما سیاسی‌تر می‌شوند و سوءاستفاده می‌کنند. آقای هاشمی همیشه حساس بود که هیچوقت سوءاستفاده نکنیم و روی این مسائل سوار نشویم.
*شما سال‌های سال در دانشگاه آزاد فعالیت کردید و بعد از اینکه آقای هاشمی فوت شدند و آقای ولایتی رئیس هیات امنای دانشگاه آزاد شدند. نظرتان درباره این اتفاق اخیر و انتقادهایی که به چند شغله بودن آقای ولایتی می شود چیست؟
یاسر هاشمی: به همین دلیلی که به شما گفتم خیلی علاقه‌مند نیستم الان که فضای جان انسان‌ها مطرح است دراینباره حرفی بزنم.
*تابحال شده به عنوان فرزندان آقای هاشمی نتوانید در مقابل نقدهایی که به پدرتان می‌شود، پاسخگو باشید یا نتوانید دفاع کنید؟ 
فاطمه هاشمی: اصلاً اعدام‌های دهه ۶۰ به ایشان ارتباطی نداشته و حتی بعد از اینکه فهمیدند در جلسه اعتراض کرده‌اند. اتفاقاً گروه‌های تند آن موقع چپ‌ها و ارزشی‌ها بودند که این کار را کردند. پدرم و آقای خامنه‌ای و آقای موسوی، نخست وزیر بعداً در یک جلسه متوجه این قضیه شدند و اعتراض داشتند.
*یعنی خودسرانه بوده است؟
فاطمه هاشمی: نه از جای دیگری دستور داشتند ولی این‌ها اصلاً در جریان نبوده‌اند. مثل لانه جاسوسی که اصلاً خبر نداشتند. اگر مصاحبه‌های آن زمان را بخوانید، می‌بینید که می‌گفتند امیرانتظام جاسوس آمریکاست. ولی آقای بهشتی، بابا، آقای خامنه‌ای و همه می‌گفتند که امیرانتظام از نظر ما جاسوس نیست. اما جوی ایجاد شده بود. به تازگی یکی از مصاحبه‌های ایشان را می‌دیدم که از رابطه‌شان با امام می‌پرسیدند، می‌گفتند من نظرم را به امام می‌گفتم و اگر مورد پذیرش ایشان قرار می‌گرفت که می‌گرفت و در غیر اینصورت حرف امام را گوش می‌دادم. مثال زدند که سرپرست وزارت کشور بوده‌اند. آن موقع جلال الدین فارسی را برای ریاست جمهوری کاندیدا کرده بودیم. شبهه‌ای درست کردند که ایشان افغانی است و نمی‌تواند کاندیدا شود. من نظرم را به امام گفتم که با این صحبت مخالفم. ایشان افغانی نیست و ایرانی است و می‌تواند کاندید شود ولی امام گفتند که نباید کاندید شوند و ما هم گفتیم چشم! درواقع هر اتفاقی افتاده به خاطر مصالح نظام بوده یا دستوری از جایی صادر شده.
*تاکنون در این دو سال خواب پدرتان را دیده‌اید؟
فاطمه هاشمی: فراوان.
یاسر هاشمی: حاج آقا فقط در خواب فاطی می‌آید، نمی‌دانم چرا. (خنده)
فاطمه هاشمی: حتی شب همین حادثه دانشگاه آزاد پدرم به خوابم آمد. در جلسه سمینار تعریف می‌کردم که شب خواب پدرم را دیدم که خیلی ناراحت بود و بلوز سفید با یک پلیور سرمه‌ای را که همیشه می‌پوشید، پوشیده بود. من و بابام روی نیمکت کنار هم نشسته بودیم. گفت بابا! اعتبار دانشگاه آزاد را دارند از بین می‌برند. یعنی با یک عمق ناراحتی و با قیافه غمگین. حتی به من گفت که بابا تو چکار کردی که بیرونت کردند؟ گفتم بیرونم کردند، من کاری نمی‌توانم بکنم. گفت برو هر کاری می‌توانی بکن به دانشگاه آزاد برگرد. من از خواب بیدار شدم و صبح هم در جلسه سمینارمان تعریف کردم. ظهر فهمیدیم که یک چنین اتفاقی در آنجا افتاده. حتی شب اول عین یک زنده خوابشان را دیدم که اینجا ایستاده بودند.
*در این دو سال که فوت کرده‌اند، دیداری با رهبری و خانواده‌شان داشته‌اید؟
یاسر هاشمی: به تنهایی نه بصورت گروهی بعد از فوت حاج آقا، مردهای خانواده آقای هاشمی، اخوی‌ها، عموها و پسرعموها ملاقاتی یک ساعته به خاطر تشکر و مراسمی که گرفته بودند، داشتیم.
*ایشان در آن جلسه چه چیزی گفتند؟
یاسر هاشمی: ایشان سفارشاتی کردند که الان آقای هاشمی آن دنیا هستند و نیاز دارند که قرآن خوانده شود، فراموش نکنید، وقت بگذارید و توجه کنید که مرتب سر بزنید و برایشان قرآن بخوانید. یک ملاقات صمیمانه‌ای بود.
*فکر می‌کنید با فقدان آقای هاشمی به عنوان یکی از بزرگترین حامیان آقای روحانی، دولت و شخص آقای روحانی را دچار چه گرفتاری‌ای کرد که اگر آقای هاشمی زنده بودند، ممکن بود که بتوانند این گرفتاری‌ها را رفع کنند؟
فاطمه هاشمی: به نظرم یک گرفتاری، گرفتاری ظاهری است چون بالاخره تمام مدت از دولت آقای روحانی دفاع می‌کردند. حتی وزرای دولت روحانی از او دفاع نمی‌کردند.
*شما درمورد مرگ پدرتان پیش از این شبهه‌هایی را مطرح کرده بودید. هنوز هم پیگیر این موضوع از شورای عالی امنیت ملی هستید؟
یاسر هاشمی: ما هنوز هم ابهام داریم. توقع داریم مراجع رسمی درباره یک شخصیت طراز بالا که چنین اتفاقی افتاده، دلیل قانع کننده‌ای داشته باشند. ایشان دائماً محافظ و همراه داشتند و ما هنوز نمی‌دانیم دلیل ایست قبلی که پزشکان گفته‌اند، چیست. هیچ پزشکی هم تابحال مشخصاً دلیل ایست قبلی ایشان را نگفته است. توقع داشتیم که بیشتر از این نسبت به آن اتفاقی که در آن محل افتاد و فوری باید می‌آمدند و بررسی‌ها شروع می‌شد اما روند کندی داشت و تابحال هیچ دلیل و نتیجه‌ای هم به خانواده نگفته‌اند. بالاخره شما می دانید در جامعه یک ابهام جدی هست و لازم است مقامات کمک کنند تا این ابهام در جامعه رفع شود. اتفاقاتی هم که می‌افتد و پلاکارهایی حمل می‌کنند و شعارهایی که سر می‌دهند گویی می‌خواهند بگویند که موضوعی بوده و یک عده هم از این حرفها ابا ندارند. همین موضوع ابهامات را هزار برابر کرده است.
*موضوع وصیتنامه ایشان به کجا رسید؟
فاطمه هاشمی: بله من مطمئنم که ایشان وصیتانه‌ دیگری دارند. به یاد دارم سالی که به عراق می‌رفتیم، من خودم وصیتنامه‌ای نوشتم چون خوابی دیده بودم و به شوخی گفتم نکند می‌خواهیم در آنجا کشته شویم! درواقع بابا داشت وصیتنامه می‌نوشت، من گفتم که من هم وصیتنامه‌ام را قبل از سفر عراق بنویسم. حتی به شوخی به مادر و پدرم گفتم برای ما چه می‌گذارید و چکار می‌خواهید بکنید؟ خندید و گفت تو که همراه ما هستی. دو، سه سال قبل از این اتفاق هم دیدم که مادرم می‌خواست در وصیتنامه اش تغییری دهد که همراه پدرم درمورد وصیتنامه هایشان صحبت می‌کردند. اما این وصیتنامه ای که بعد از مرگ پدرم پیدا شد مربوط به سال ۷۹ بود.
*یعنی فکر می‌کنید همان شبی که این اتفاق افتاده آمدند و این وصیتانه را بردند؟
فاطمه هاشمی: در خانه که نبوده و احتمالاً در مجمع بوده. در مجمع هم می‌دانم که قطعاً آمدند و وسایل را برده‌اند. چون یکی از آقایان آنجا هم به من گفت که یکی از آقایان گفته بوده که آقای هاشمی اسناد خیلی مهمی داشته، ببینید کجاست؟ محسن در مراسم جماران به من گفت که دنبال وصیتنامه بابا می‌گردد و گفتم که شاید در گاوصندق بابا باشد ولی در گاوصندوق نبوده است. گفتم بابا هم گاوصندوق و هم دو تا کشو داشت که مطالبی را می‌گذاشت. حتی شنبه ظهر روز قبل از فوت همه اینها در کشوی بابا بود ولی شب که رفته بودند هیچکدام نبوده است.
*در این زمینه همچنان پیگیری می‌کنید؟
فاطمه هاشمی: من خودم پیگیر شدم که دوربین‌ها را نشان دهند تا رفت و آمدها را ببینیم ولی گفتند که عکس دوربین‌ها پاک شده است. این‌ها همه ابهام است! خودشان هم می‌دانند. یکی از آقایان می‌گفت یک پرونده هم از او دست آقای هاشمی بوده است که نگه داشته بودند.
*فاطمه خانم، شما در مورد مرگ ایشان و حوله آغشته به رادیواکتیو مصاحبه‌ای کردید  که خیلی هم بازتاب داشت. بعد از اینکه این صحبت را کردید، تذکراتی هم به شما داده شد؟
فاطمه هاشمی: نه چون را خودشان رسماً گفته بودند. قضیه این بود که همه مرگ طبیعی پدر را قبول کرده بودند اما من قبول نکردم. من مطمئن بودم. آدم خدا را ندیده ولی در اطرافش اتفاقاتی می افتد که پی به وجود خدا می‌برد. آیا غیر از این است؟ من با پدرم تا بعدازظهر حرف زدم درحالی که هیچوقت به من نمی‌گفت که روز یکشنبه به استخر بیا! آن روز به من زنگ زد و گفت که امروز مادرت را به استخر بیاور. گفتم امروز جایی مهمان هستند و نمی‌توانند بیایند. گفت خودت بیا درحالی که هیچوقت اینطوری نمی‌گفت. گفتم من هم وقت دندانپزشکی دارم اگر کاری دارید من بیایم؟ گفت نه، نمی‌خواهد بیایی. من مطمئن بودم چون پدرم سالم بود و هفته قبل نزد پزشک چکاپ کرده بودند و گفته بودند که آقای هاشمی براحتی تا ۱۵ سال دیگر عمر می‌کنند و هیچ مشکل و ناراحتی ندارند. همه چیز طبیعی بود. شب و ظهر قبل پیششان بودم و صبح همان روز تلفنی با من حرف زدند. من و پدرم یک قرص معده مشترک می‌خوردیم و فکر کرد که من قرصش را برده‌ام و از من سراغ قرصش را می‌گرفت که گفتم در یخچال گذاشته‌ام. یک حسی به من می‌گفت که مرگ طبیعی نیست. جالب است که هیچکدام پیگیری نکردند. با یک بیوپسی ساده از کبد می‌توانستند متوجه شوند که چه اتفاقی افتاده اما هیچکدام از این کارها درمورد ایشان انجام نشد. شورای امنیت با اعتراض من شروع به پیگیری کردند و بعد از یک ماه که هر هفته برای پیگیری مراجعه می‌کردم گفتند که به سرنخ رسیده‌اند.
*آقای شمخانی به شما گفتند که به سرنخ‌هایی رسیده‌اند؟
فاطمه هاشمی: بله خود آقای شمخانی به من گفتند و من با آقای شمخانی ملاقات می‌کردم.
*آقای سیف اللهی را نمی‌دیدید؟
فاطمه هاشمی: در جلسات می‌آمدند ولی در اصل جلساتم را با آقای شمخانی می‌گذاشتم. گفتند در ادرارشان سرنخ پیدا کرده‌اند. تعجب کردم که ادرار ایشان را از کجا آورده‌اند! گفتند سوندی که در بیمارستان به ایشان زده‌اند را باز کرده و آزمایش کرده‌اند. از من خواستند که این حرف را به کسی نزنم. گفتند رادیواکتیو آلفا با ۱۰ برابر حد مجاز در ادرارشان بوده است. بعد از آن خودشان مرا می‌خواستند و می‌پرسیدند که چه کسی بیشتر با ایشان بوده و همراهشان غذا می‌خورده است؟ پاسدارها می‌گفتند همیشه از غذایی که برای حاج آقا می‌آمده، می‌خورده‌اند. ولی هیچکس را انجام ندادند و فقط از من و مادرم آزمایش کردند. به مادرم گفتند که سه برابر حد مجاز دارد و من هم کمی که البته خیلی مهم نیست. اما هرچه می‌گفتیم جواب آزمایش‌ها را بدهید تا اگر مادرم آلوده است معالجه کنند. مردادماه سال گذشته هم همه خانواده را در شورای امنیت جمع کردند و گفتند که دیگر نمی‌توانند پرونده را ادامه دهند و باید مختومه شود. آنجا برای اولین بار گفتند که حوله هم آلوده بوده است. این درحالی است که در ابتد از ادرار آلوده صحبت کرده بودند. گفتند حوله زیر پایشان بوده و ادرار روی آن ریخته شده. در آنجا چیزی نگفتم و بلافاصله به محافظینشان که بالای سر پدرم بودند، زنگ زدم. به دکتر هاشمی، وزیر و از عمویم پرسیدم که گفتند اصلاً حوله‌ای زیر پای ایشان نبوده است. نمی‌دانم چرا این حرف را به ما زدند اما به نظر می‌رسد که بیشتر می‌خواستند اینگونه بگویند که در آن محیط اتفاقی نیفتاده است. اگر هم بوده از قبل بوده و ما هم نمی‌دانیم این رادیواکتیو از کجا آمده است. می‌گفتند شاید تنهایی می‌رفته است. درحالی که پدرم هیچوقت تنهایی بیرون نمی‌رفت و محافظان نمی‌گذاشتند یک دقیقه هم جایی برود. اما گفتند که بیشتر از این نمی‌توانند ادامه دهند و پرونده را نیز مختومه کردند.
*بعد از آن دیگر پیگیری نکردید؟
فاطمه هاشمی: چرا می‌کنیم، ما از رئیس جمهور توقع داریم که جزو وظایفشان است که به طور جدی این قضیه را پیگیری کنند.
*به شخصه به ایشان گفته‌اید که پیگیری کنند؟
فاطمه هاشمی: نه، از شورای امنیت نامه برایشان رفته است ولی نمی‌دانم چه جوابی داده‌اند. ما خواستیم که این قضیه جدی پیگیری شود.
* اخیراً آقای کدخدایی مسئله رد صلاحیت را مطرح کردند و فائزه خانم و آقا یاسر هم درباره‌اش صحبت کردند، نظر شخصی خود آقای هاشمی درباره رد صلاحیتی که سال ۹۲ انجام شد و بعد از آن حرف و حدیث زیادی بوجود آمد، چه بود؟
فاطمه هاشمی: من در ملاقاتی بودم که یکی از افرادی که با شورای نگهبان در ارتباط است چنین گزارشی را به پدرم داد. گفتند اول شما را تائید کرده بودند، بعد وزیر اطلاعات آقای مصلحی تقاضا می‌کند که در جلسه گزارش دهد و به رغم اینکه در ابتدا مخالفت می‌شود ولی با اصرار آقای جنتی موافقت می‌شود که در آن جلسه گزارش دهند. در آن جلسه هم گفته‌اند که آرای آقای هاشمی روز به روز بالاتر می‌رود. در ابتدا ۷۵ درصد بوده و الان به حدود ۹۰ رسیده است و اگر همینطور پیش رویم آرا بالاتر می‌رود بنابراین مناسب نیست که ایشان رئیس جمهور شوند. یا اینکه ایشان انصراف دهند و یا اینکه اجازه کاندیداتوری به ایشان ندهیم. آقایان روحانی و لاریجانی را برای انصراف پدرم می‌فرستند که ایشان قبول نمی‌کنند و گفتند که مگر می‌توانم به مردم دروغ بگویم یا با مردم بازی کنم؟ من به خواست مردم آمدم و با خواست مردم هم می‌مانم. گفتند اگر انصراف ندهید، رد صلاحیت می‌شوید و بابا گفتند که رد صلاحیت کنید. اتفاقاً وقتی از جلسه با آقای دکتر لاریجانی بیرون آمدند، من در اتاق وسط بودم، همراهشان شدم و گفتند اگر این اتفاق بیفتد بهترین اتفاق برای من خواهد بود. مسئولیتم را در قبال مردم و خداوند انجام داده‌ام و اینها مانع شده‌اند. من از این مسئولیت سنگین راحت می‌شوم. ایشان از رد صلاحیتشان خوشحال شدند. فردای روزی که ثبت نام کردند نزد ایشان رفتم که سر سجده بودند. سجده طولانی داشتند بعد از اینکه نماز تمام شد گفتم بابا! کمی گرفته‌اید، از اینکه ثبت نام کرده‌اید، ناراحتید؟ گفت بابا! در طول مدت زندگی‌ام اینقدر این بار سنگین را روی دوشم احساس نکرده بودم. من برای اولین بار دیشب با قرص خواب خوابیدم. خیلی نگرانم که می‌توانم با این هجمه‌هایی که علیه من است و موانعی که جلوی پایم هست، کاری کنم یا نمی‌توانم کاری انجام دهم. شبی هم که اینجا خبر آمد که ایشان رد صلاحیت شدند و هنوز اخبار اعلام نکرده بود، پدرم آن بالا روی تشک نشسته بود و خیلی خوشحال بود. دائم می‌خندید و می‌گفت چرا اعلام نمی‌کنند؟ ما هم هرچه منتظر شدیم اعلام تلویزیون نشد و به خانه رفتیم. در راه به ما زنگ زدند که الان تلویزیون اعلام کرد که صلاحیت ایشان تائید نشده و من می‌دانستم که آن لحظه چقدر بابا خوشحال است.
* بعد از حوادث دی‌ماه پارسال فضای ناامیدی و بی‌اعتمادی بیشتر از گذشته در کشور رواج پیدا کرد. علاوه بر این  از دست رفتن آقای هاشمی در روند کار آقای روحانی تاثیرگذار بود. شما این یکسال اخیر را چطور تحلیل می‌کنید؟
فاطمه هاشمی: به یاد دارم از زمانی که بابا فوت کردند، هر گروه و دسته‌ای که به اینجا می‌آمد، می‌گفتند که امیدمان را در کشور از دست داده‌ایم. از زمانی که ایشان فوت کردند دائم می‌گفتند آقای هاشمی که نیست ما انقدر اطمینان نداریم که آقای روحانی بتواند کشور را از مشکلاتی که هست، نجات دهد. این اتفاق هم دارد می‌افتد. یکسری مسائل بین المللی و داخلی وجود دارد. هرچند مسائل داخلی خودمان از مسائل خارجی بیشتر است به گونه‌ای که اگر بین خودمان وحدت داشتیم خارجی‌ها انقدر نمی‌توانستند فشار را روی ما زیاد کنند. متاسفانه الان به زمانی رسیده‌ایم که اختلافات خیلی زیاد شده و این اختلافات در بالا به مردم آسیب می‌زند و مردم را نسبت به زندگی آینده‌شان ناامید می‌کند و این چیزی نیست که بگوییم ناامیدی وجود ندارد چون واقعاً ناامیدی وجود دارد. تا اصولگرایان به قدرت نرسند، همین طور مقابل آقای روحانی می‌ایستند تا زمانی که خودشان سر کار بیایند.
*یعنی فکر می‌کنید سال ۱۴۰۰ یک رئیس جمهور اصولگرا خواهیم داشت؟
فاطمه هاشمی: به نظرم الان نمی‌توانیم پیش بینی کنیم. به اتفاقات بین المللی که می افتد، بستگی دارد به اضافه اینکه آقای روحانی در این دو سال آینده چکار خواهد کرد.
*با توجه به اینکه آقای هاشمی در زمانی که رئیس جمهور بودند رابطه بسیار نزدیکی با آقای موسوی داشتند و بعد از آن در سال ۸۸ هم که کاندیدا شدند از حامیانشان بودند و درواقع بدشان نمی‌آمد که وارد این عرصه شوند. نظر شخصی‌شان در مورد حصر و رفع حصر چه بود؟
فاطمه هاشمی: مخالف حصر بودند. اصلاً ایشان با این تفکرات مخالفند. یادم است تعریف می‌کردند زمانی که امام استعفای آقای منتظری را پذیرفتند، گروه اصلاح طلبان به پدرم فشار می‌آوردند که حصر آقای منتظری را در شورای امنیت تصویب کنند و خودشان هم حرکت ایذایی داشتند. آن زمان آقای نوری در وزارت کشور بود و حرکاتی می‌کردند که پدرم با آن مخالف بود و چندین بار تذکر داد. گفت من حاضر نشدم حصر آقای منتظری را در شورای امنیت تصویب کنم و مخالف بودم ولی بعداً آقای خاتمی در شورای امنیت در دوران ریاست جمهوری خودشان حصر آقای منتظری را تصویب کردند. درواقع پدرم با این روش مخالف بود. می‌گفتند اگر کسی کار بدی کرده او را به دادگاه ببرند و محاکمه کنند. کل این روش‌ها را اصلاً قبول نداشت.
*در مورد حصر آقای منتظری با رهبری صحبتی کرده بودند؟
فاطمه هاشمی: یک بار آقای مطهری اعلام کردند که آقای هاشمی با آقای خامنه‌ای صحبت کردند. همیشه صحبت می‌کردند.
* آیا شده بود پدرتان از موضوعی ابراز پشیمانی کنند و بگویند که این کار را نباید می‌کردیم شاید وضعیت مملکت بهتر بود؟
فاطمه هاشمی: یکی، دو مورد را گفته‌اند ولی من نمی‌توانم الان بگویم! در زمان خودش می گویم ولی الان نمی‌توانم بگویم.
*به زمانش هم نمی‌توانید اشاره کنید؟
فاطمه هاشمی: هیچی نمی‌توانم بگویم. درواقع موضوعی که اتفاق افتاده را قبول داشتند اما می‌گفتند اگر این روش در کنارش انجام می‌گرفت، بهتر بود. نمی‌توانم موضوع را باز کنم ولی با نفس موضوع مخالفتی نداشتند. می‌گفتند خیلی زودتر از این‌ها می‌توانستیم جنگ را تمام کنیم. حتی گفتم چه شد که فرماندهی جنگ را قبول کردید با اینکه شما اصلاً جنگ را دوست نداشتید. روحیه پدرم اصلاً با جنگ و دعوا سازگاری نداشت. به گونه‌ای که اگر در خانه دوبار سر موضوعی با پدرم بحث می‌کردم می‌گفت چرا انقدر بحث می‌کنی؟ همان کاری که دوست داری را انجام بده. یعنی اصلاً آدمی نبود که اهل جدل و بحث و دعوا باشد. می‌گفتم من می‌خواهم شما را راضی کنم و اگر راضی هستید من بروم انجام دهم. می‌گفت من ناراضی نیستم، هرچه نظر خودت هست را انجام بده. در پاسخ به اینکه چه شد فرماندهی جنگ را قبول کرده، گفت موقعی که امام به من پیشنهاد دادند، نمی‌توانستم رد کنم یا شرط بگذارم، گفتم من این کار را می‌کنم ولی به صلح فکر می‌کنم و نه به ادامه جنگ.
*خبرنگاران معمولاً در خانواده آقای هاشمی، آقای محسن هاشمی را از همه محافظه کارتر می‌دانند و خانم فائزه هاشمی را تندروتر. برخورد پدر و مادرتان درباره فعالیت‌ها یا مصاحبه‌هایتان چگونه بود؟
فاطمه هاشمی: تذکر خیلی می‌دانند. به همه ما در کارهای مختلف. البته کار من به تذکر نمی‌رسید. هر مصاحبه‌ای که می‌کردم در ابتدا به بابا نشان می‌دادم و می‌گفتم این را چاپ کنم یا نکنم؟ معمولاً در انجام هر کاری نظر ایشان را جویا می‌شدم و بعد کار را انجام می‌دادم. ولی چندین بار دیدم که به فائزه تذکر دادند. شاید به محسن هم داده باشند ولی اخلاق بابا اینطوری نبود که جلوی همه هرچه را بگوید. اگر خود طرف را می‌دید، چیزی می‌گفت. اما یک آزادی هم برای ما قائل بودند و می‌گفتند که کار درستی نبوده که کرده‌ای اما حالا کرده‌ای دیگر!
*از آقا مهدی خبر دارید؟ به مرخصی می‌آیند؟
فاطمه هاشمی: بله، می‌آیند. گاهی یک ماه یکبار و گاهی هر دو هفته یکبار دو روز هست و می‌رود.
*برایتان تعریف می‌کنند که زندانیان چه مواجهه‌ای با ایشان دارند؟
فاطمه هاشمی: خیلی نسبت به او محبت دارند و دوستش دارند. ارتباط خوبی با زندانیان دارد چون برای آنها در زندان خیلی کار کرد. از تعمیر و بازسازی ساختمان گرفته تا آزادی زندانیان. از آنجا که غذای زندان چندان خوب نیست معمولاً به آنها هم کمک می‌کند که لااقل یک وعده غذای خوب داشته باشند.
*شما از دانشگاه آزاد اخراج شدید. حس شخصی خودتان نسبت به اخراج از دانشگاهی که بنیانگذارش پدرتان بوده و سالها در این زمینه خدمت کرده است، چیست؟ آیا بعد از این قضیه تعاملی کردید که بازگردید؟
فاطمه هاشمی: این طبیعی است. در زمان حیات پدرم سعی داشتند که دانشگاه را از ایشان بگیرند. با اینکه وقفنامه ای درست کرده بودند و نگذاشتند اجرایی شود. رئیس دانشگاه را بدون نظر ایشان منصوب کردند. تا زمانی که پدرم زنده بود می‌گفت که این ریاست را از نظر شرعی و قانونی قبول ندارد چون اصلاً انتخابات درستی هم انجام نگرفته. ولی وقتی با پدرم در دانشگاه آزاد این رفتار را می‌کنند برای ما طبیعی است. هیچ دلیلی هم نیاوردند فقط به من زنگ زدند و گفتند که دیگر به دانشگاه نیا! من هم گفتم چشم، ولی باید به من مکتوب اعلام کنید. البته مکتوب اعلام نکردند و من به رئیس گروه دانشگاه نامه دادم. او هم آدم ترسویی است و به زور نامه را گرفت و رسیدی هم نداد. گفتم باید امضا کنید که نامه را تحویل گرفته‌اید. یک نامه هم برای آقای علمایی رئیس دانشگاه تهران جنوب دادم ولی حتی ثبت نکردند. تنها یک رسید دادند که نامه را تحویل گرفته‌اند. گفتم به من اعلام کنید که چرا برکنار شده‌ام. ولی می دانم. چون واقعیت‌ها را سر کلاس به دانشجویان می‌گفتم. من استاد علوم سیاسی هستم و نباید دروغ بگویم بلکه باید واقعیت‌هایی که اتفاق افتاده را بگویم. برخی احتمالاً از گفتن واقعیت‌ها خوششان نمی‌آمد. این برداشت خودم است.
*شما به عنوان بزرگترین دختر ایشان و نزدیکترین فرزند به ایشان، چقدر جای خالی ایشان را برای خانواده و کل کشور احساس می‌کنید؟
فاطمه هاشمی: خیلی خیلی. برای خودم که واقعاً بدون حضور ایشان زندگی برایم ارزشی ندارد و تنها زندگی روزمره‌ام را می‌کنم و لذتی ندارم. مادرم که دیگر حتی یک لبخند هم بعد از پدرم روی لبش نیامده، یعنی انقدر ناراحت است. جامعه هم که می‌بینید به چه روزی افتاده. حداقل ایشان یک وزنه تعادلی بودند، امید مردم بودند. من بارها در جامعه می‌رفتم، مردم می‌گفتند به پدرتان بگویید ما امیدمان به شماست. من هم می‌گفتم بابا مردم به شما امید دارند ولی می‌گفت من چیزی دستم نیست ولی هر کاری بتوانم برای مردم می‌کنم.
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.