داستان اخرین آرزوی لیلی – قسمت دوم

قسمت اول اینجاست
قسمت دوم
نوشته شبنم حاجی اسفندیاری
گوینده آیدا قره گوزلو
پادکست:


 
آخرین آرزوی لیلی – قسمت دوم
داشتم خواب می دیدم. همه خانواده بودن و انگار به سفر رفته بودیم. نمی دونم کجای ماجرا بودم که با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم. وای خدایا دیرم شد. باید برم سرکار. اما نه. من که امروز تو مرخصی ام. ساعت یازده و نیم بود. به دور و برم نگاه کردم و تلفن رو از روی میز برداشتم. علیرضا بود. همکلاسی و دوست دوران دانشگاه و صد البته یک مزاحم وقت نشناس. جواب دادم و سرش غر زدم . علیرضا خدا مرگت نده خواب بودم. خودم بهت زنگ می زنم. اون هم ی خورده لودگی کرد و گفت منتظرم. کار واجب دارم.
عجبا! ی روز نشد اونطور که دلم میخواد باشه. همش کار و استرس و مزاحم . پاشم که دیگه خواب بر من حرام است.
رفتم ی دوش گرفتم و حاضر شدم که برم پایین. پریا با دوستاش قرار گذاشته بود برن سینما. منم مثلاً مهمون ویژه این دورهمی ام. البته از دیروز خسته ام. کلی بالا و پایین کردم .بایدم اینطوری کوفته و داغون باشم. اول از همه به ساناز زنگ زدم. کارهای شرکت رو باهاش چک کردم که در غیاب من کارها به مشکل نخوره. اون هم که همش تو اینستاگرامه. خیلی کارها یادش می ره. عاطفه رو صدا کردم. اون هم حاضر شده بود. رفتیم تو ماشین نشستیم تا بالاخره سرکار خانم پریا تشریف بیارن. ایشون هم که مثل همیشه تا دق مرگت نکنه نمیاد. می گم حالا خوبه مهمونیِ توئه. تو باید اول از همه اونجا باشی. کلاً بیخیالی هااا! می خنده و میگه بی خیال خواهر من، من برای خودم شاخ مجازی ام. کنار من بودن افتخاریه که نصیب هرکسی نمیشه . و انتظار دیدنم تازه کوچیکترین هزینه برای دوستی و همراهی با منه. تو نگران نباش.برو بچ عادت دارن به دیر اومدنای من . والا …
هلاک این استنباط های من درآوردی دهه هشتادی هام. کلاً هیچ قانونی رو قبول ندارند. جز قانون و عقاید خودشون. البته تا این حدش و که نه. ولی کاش یکم از جسارت این نسل و ماها هم داشتیم.
فیلم خوبی نبود. ولی دور هم فیلم دیدن و دوست دارم. بعد از فیلم رفتیم سراغ رستوران و نهار. کلی گفتیم و شنیدیم و خوش گذروندیم که یک هو یادم افتاد علیرضای بدبخت منتظر منه. بدو بدو از رستوران زدم بیرون و رفتم ی جای خلوت تا بهش زنگ بزنم. گوشی رو که برداشت گفت خدا بکشتت پرنیان. حالا خوبه گفتم عجله ایه. کار واجب دارم. میگذاشتی شب زنگ می زدی یهو.
گفتم داداش غلط کردم. هرچی بگی حق داری. خیلی خیلی ببخشید. دیشب تا نصف شب مهمونی و بود و  دیر خوابیدم. زنگم زدی پاشدم تا الان درگیر بودم بخدا. گفت حالا تولدت مبارک. عیب نداره. الکی گفتم. زیاد فوری نبود. و زد زیر خنده. گفتم  مگه دستم بهت نرسه. موهات و می کنم. حالا بگو چیه؟ چی شده؟ چه خبره؟
از کار گفت. از پروژه تبلیغاتی بزرگ برای  یک شرکت بزرگ خارجی که با همکاری سازمان یونیسف بهش پیشنهاد داده بودند. و اینکه هنوز هیچ کاری نکرده. هیچ ایده ای نداره. و یک مسافرت فوری خانوادگی براش پیش اومده و باید حتما بره استرالیا. و از من کمک میخواست. تا جای اون پروژه رو جلو ببرم. علیرضا بخاطر عکس هاش که در جشنواره های جهانی برنده شدند، اعتبار خوبی کسب کرده بود. به همین دلیل در ایران مستقیم سراغ اون رفتند. و ازش خواسته بودند این کار رو پیش ببره. این پروژه تبلیغاتی در تمام کشورهای دیگه هم قرار بود اجرایی بشه. پیشنهاد خوبی بود. از نظر مالی هم خیلی با ارزش بود. برای منی که دنبال ترقی ام خوب بود و سرعت پیشرفتم رو چند برابر می کرد. ازش خواستم که حضوری در موردش صحبت کنیم. و تا مطمئن نشم که می تونم از پسش بر بیام قبول نمی کنم. اون هم با تاکید به اینکه زمان زیادی نداره و جز من به کسی نمی تونه اعتماد کنه قبول کرد که یک جلسه بگذاریم تا کل پروژه رو توضیح بده و به من واگذار کنه.
فردای اونروز ساعت ۳ علیرضا به دفتر ما آمد. قبل از آمدنش با مدیر شرکت درباره پروژه صحبت کردم و قرار شد که این پروژه بصورت مشارکتی انجام بشه. علاوه بر امکانات و تجهیزات شرکت ، همکاری با این مجموعه می تونست روند موفقیت و نتیجه بخشی پروژه رو تضمین کنه. علیرضا اینطوری شروع کزد. در سراسر دنیا کودکانی هستند که بخاطر فقر مالی و فرهنگی خانواده هاشون وضع مناسبی ندارند. ضعف جسمانی و سوء تغذیه، نداشتن لباس و اسباب بازی ، محرومیت از تحصیل و … همه اینها درباره این کودکان صدق می کنه. فرقی نمی کنه در کجای دنیا باشند. فقر، مهمترین عامل محرومیت این کودکان از چیزهاییِ که سایر هم سن و سالاشون تو اون کشور دارند. و خدا می دونه این کودکان فقیر چقدر حسرت آرزوهای از دست رفته رو می خورند و هر روز نا امید تر می شن…
حالا این شرکت خارجی با کمک سازمان یونیسف تصمیم گرفته بودجه عظیمی رو به طرح حمایت از حق تحصیل ،حق داشتن غذا و لباس و حق داشتن آرزو و رویا رو برای کودکانی که در فقر بسر می برند تبلیغ کنه. و به همه جهان این نکته رو یادآور بشه این کودکان وجود دارند و باید بهشون توجه بشه. این پروژه یک پروژه جهانیه و اسم اون رو “من هم رویایی دارم” گذاشتند. دستور العمل کار اینه که ما باید کودکانی که از نظر مالی و سطح زندگی ضعیف هستند رو پیدا کنیم که علاوه بر داشتن شرایط لازم ، جذابیت بصری و کلامی داشته باشند  تا بتونن جمله خواسته شده رو جلوی دوربین بگن و یکی از آرزوهاشون رو تعریف کنن. این فیلم ها برای شرکت فرستاده میشه. بهترین فیلم ها انتخاب میشه. و مجددا به سراغ کودکان منتخب می ریم و آرزشون رو براورده می کنیم. هیچ محدودیت مالی وجود نداره و بعد از اون این کودکان تحت حمایت این شرکت تا پایان زمان تحصیل قرار می گیرند. اگر کسی سوالی داره بفرمایید.
ساناز خیلی رک و شفاف پرسید: این وسط به ما چی میرسه؟ یعنی اون شرکت به آژانس هایی که تصاویر و افراد رو براش پیدا می کنند چقدر می ده؟ با چه شرایطی و چه قوانینی داره؟ یعنی به هر حال اگر کیفیت ویدیوها خوب نباشه، و یا فریبکاری در کار باشه قطعاً شرکت متضرر میشه. نه؟
علیرضا لبخندی زد و گفت بله همینطوره . این پروژه ۲ سال روش کار کارشناسی شده. به همین راحتی ها هم نیست. شرکت برای انجام پروژه در هر کشور یک زمان خاصی رو مشخص کرده و در اون زمان موقع تست و انتخاب کودکان نمایندگان رسمی یونیسف و شرکت حضور دارند. زمان اختصاص داده شده به کشور ما هم ۲۰ اکتبره و این یعنی ما کلا ۴۰ روز دیگه فرصت داریم. درباره درآمد هم باید بگم در دو مرحله پول پرداخت میشه . بخش اول زمان انتخاب که به حساب من واریز شده. و بخش دوم هم پس از تحویل فیلم نهایی به نماینده شرکت که جمعا حدود ۷۰۰ هزار دلار بدون احتساب هزینه های سفر نماینده هاست. برای هر کودکی هم که پیدا می کنیم و آماده میشه برای اجرای کار یک مبلغ خوبی در نظر گرفتند و بهشون بصورت نقدی داده می شه.
ساناز با شنیدن مبلغ قرارداد ذوق کرد و گفت پاشیم شروع کنیم دیگه وقت نداریم. خداااا ۷۰۰ هزار تا برای چند تا ویدیو؟؟؟
مهندس کاظمی با لحنی آرام گفت ساناز جان یکم آروم باش. قطعاً این ماجرا به این آسونی هایی که شما فکر می کنی نخواهد بود. این یک پروژه بزرگه که برای همه ما می تونه سکوی پرتاب باشه. دقت کنید که این یک کار جهانیه. و تاثیر جهانی داره. اول اینکه باید استعلام بگیریم که خلاف قوانین کشور و منافع ملی نباشه. و وزارت امور خارجه با اجرای چنین پروژه ای مخالف نباشه. بعد باید بگردیم و سوژه ها رو پیدا کنیم. روشون کار کنیم. انتخاب کنیم. و تازه باهاشون کار کنیم و آماده بشن. فرصت هم کم هست. به نظر من ما یا نباید این پروژه رو شروع کنیم. یا اگر هم شروع می کنیم باید تا آخر پیش بریم. یعنی حتما باید چند نفر از کودکانی که آرزوشون براورده میشه از کشور ما باشه.
با گرفتن موافقت همه این پروژه وارد فاز اجرایی شد و من بعنوان نماینده هر دو طرف مدیر پروژه شدم و کلا از شرکت و کارهای سابق تا پایان این پروژه منفک شدم….
 
پایان قسمت دوم
 
 
 
 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.